خلاصه و منظور: آنچه که میاید متن مصاحبه ایست در مورد مقاله "بحران اندیشه" در همین سایت ( تهیه شده از بحثها و درسهای استاد) که بخاطر بعضی سئوالات مربوط به مقاله ضرورت یافت.
سئوال: استاد شما در آن مقاله که خلاصه برخی از نطراتتان را منعکس کرده بود در رابطه با علل بحران کنونی که ناسی از بحران اندیشه غربی شناخته اید به کم و کیف سئوالات در متن فلسفه و فرهنگ غربی ایراد گرفته اید.
استاد: نظر من اینست که سئوالات مطرح شده در فرهنگ غربی اساسی نبوده اند و راه به بیراهه یافته اند. چراکه اگر اساسی میبودند اولا "بافرهنگترین" جوامع غربی در آلمان و ایتالیا دچار فاشیسم و نژاد پرستی و یا استعمار فرانسوی تا دهه شصت در الجزایر و و یتنام نمی شدند و انگلیسی های متمدن فاجعه "امریتسار" را در هند اواخر دهه چهل قرن پیش ایجاد نمی کردند که عکس العمل هندیان نسبت به آن زمینه استقلال هند شد . و نیز آمریکا ی شمالی که میراث خوار فرهنگ اروپاست بنص اندیشمندان غربی از بدو تاریخش نسبت به بومیان و سیاهان مقیم آن سرزمین و نیز مردمان آسیا و افریقا چنان بی فرهنگ که تاریخ نشان داده است رفتار نمیکرد . و ثانیا چون سئوالات یادشده حتی در حوزه فلسفه و علم نیز مضر بوده اند: یعنی نه در حوزه علم و فلسفه فایده ای از این سئوالات حاصل شده و نه در حوزه فرهنگ اجتماعی! بعکس در هر دو حوزه این باصطلاح سئوالات سبب تحکیم اندیشه های غلط قدیم شده اند. و این سئوالات جهت دار در واقع در پی تایید مواضع غلط اندیشه غربی در موارد مربوطه بوده است . علاوه بر این برخلاف نظرات سطحی ظاهرا معقول باصطلاخ اندیشمندان نان به نرخ روزنامه خور ایرانی که از سر ناآگاهی بتاریخ چمن همسایه را سبز میبینند هرگاه سئوالات واقعی فرهنگی در غرب مطرح میشدند فرهنگ اروپا و بتبع امریکای شمالی نیز پس از قریب یک صده که از سکولاریسم گذشته است اساسا و اصولا دینی باقی نمی ماندند تا در قرن بیست و یکم (!) احزاب سیاسی غربی را بجهت میزان مسیحیت آنان به حکومت برساند . مسحیتی که از شدت نفوذ به سنت فرهنگی این کشورها بدل شده است و یعنی بنص صریح خود اروپائیان مسیحیت چنان در عمق فرهنگ غربی ریشه دوانده است که از دین با جنبه ذهنی به فرهنگ زندگی و سنتی با جنبه مهم روزمره و عجین یافته با حیات (و اندیشه) اجتماعی تبدیل شده است . باین مفهوم فرهنگ اروپائی ذات دینی مسیحی دارد . همچنانکه دینیت ذاتی همین فرهنگ غربی است که مولد و مشوق اصلی طالبان و تروریسم مذهبی معاصر بوده است . گذشته از آن هر آدم مطلعی میداند که هر دو بار علت انتخاب آقای بوش که جهانی را به لبه پرتگاه کشانده است ، تشکیلات بسیار بزرگ با نفوذ مذهبی در امریکا بودند و در آلمان نیز بعنوان مثال احزاب مسیحی را بخاطر "مسحیت" سنتی شان انتخاب میکنند . اگر سئوالات واقعی در متن فرهنگ غربی مطرح میبودند به چنین فرهنگ دینی مضری راهنما نمیشدند که دنیائی را به لبه سقوط سیاسی و اقتصادی کشانده است .
من پیشتر در مورد فقدان امتحان و پرسشهای اساسی در فرهنگ (فلسفی ، علمی) غربی نیز نوشته ام . لکن باید دانست که این صرفا پیشرفت صنعتی و ضروریتهای روزمره تکنولوژیک در غرب است که اندیشمندان غربی را مواجه با تطبیق برخی از پیشفرضهایشان با واقعیات روزمره و تصحیح آنها دستکم در محدوده تکنولوژی که در حیات این جوامع نقشی تعیین کننده دارد ـ کرده و میکند ؛ و نه یک جریان معقول فلسفی غربی . در حالیکه در میان اندیشمندان ایرانی بجهت عقب ماندگی صنعتی ایران حتی این امتحان و تصحیح عادی و روزمره درک از واقعیت در رابطه با تکنولوژی دخیل در حیات اجتماعی نیز میسر نبوده است . لذا اگرچه در اساس سلطه فرهنگ غرب همچنانکه عملکرد محصولات بلاواسطه آن استعمار و فاشیسم و بحرانزائی آن نشان داده و میدهند ـ به ضرر دنیا تمام شده است . لکن صنعتی شدن فرهنگ غربی که به قیمت سطحی شدن فرهنگ عقلانی تمام شده است خود این فرهنگ را مجبور به تطابق خویش با جنبه های عملی واقعیت و تصحیحات ناشی از آن کرده است . چیزی که بدلایل ضعف فرهنگی و تکنولوژیک در جامعه ما موجودیت نیافته است.
سئوال : شما به تساهل کسانی نظیر شفا و آرامش دوستدار در برخورد نسبت به بحران اجتماعی و فرهنگی ایران اشاره کرده اید.
استاد : من بارها به نتایج تحقیقات منطقی و یعنی بدون تعصب ملی در رابطه ایران و اسلام و اینکه حمله اعراب بایران عکس العملی نسبت به توسعه اجباری ،خشونت و تعصب "تئوکراسی" ساسانی نسبت به اعراب بود اشاره کرده ام . و نیز اینکه فرهنگ قبل از اسلام ایرانی نظیر هر فرهنگ دیگری در ابتدا دینی بوده است و اشکالات فرهنگی ایران را از "ایرانی شدن اسلام" و نه "اسلامی شدن ایران" آنگونه که آقایان مذکور می پندارند ، دیده ام . و یعنی سقوط فرهنگ ایران را ناشی از اشکالات اساسی و ماقبل اسلام فرهنگ ایرانی دیده ام که در مقابل پیشرفت نظامی و دیوانی خویش در خدمت توسعه امپراطوری ایران عاری از خرد گرائی ناشی از علم و فلسفه بود . فرهنگی گذشته گرا ، غریزی و ذهنیت گرا منعکس در احساسات ، دین ، شعر زدگی ،سنت زدگی و حماسه گرائی: که سبب تخریب تنها عناصر عقلانی فرهنگی ایران در قرون وسطی شد که ناشی از تاثیر متقابل فرهنگهای همجوار ایران بعد از اسلام بود . اینها نتایجی منطقی هستند وقتی که بخلاف این آقایان تعصب ملی را در تحقیق دخالت ندهیم و ایران را استثنا نشماریم و بدبختی ناشی از زیاده روی و کوته بینی حکومتهای ایرانی را گردن حمله اعراب و مغول نیاندازیم . حتی کسی که خود امکان تحقیق مستقیم نداشته اگر که به منابع متعددی که پرفسور یارشاطر در نوشته ارزشمندش "حظور ایران در جهان اسلام" مراجعه و تحقیق کند متوجه نادرستی اساسی نظرات آقایا شفا و دوستدار خواهد شد . چه نظرات مقدم منابع و خود آقای یارشاطر دقیقا نظرات مرا در اکثریت موارد اشاره شده با اینکه از زاویه و با روش دیگری به مباحث مذکور نگریسته ام ، تایید میکنند . چراکه نتایج ارزیابی های علمی و دور از تعصب حتی از زوایای دیگر و "روشهای متفاوت" ضرورتا موافق هم خواهند بود . مسئله اینست که نه تنها اسلام بعد از امیه (عباسی) ساختاری شدیدا ایرانی یافته و لذا شامل و مشمول اشکالات فرهنگی ایرانی است که بگردن اعراب و اسلام عربی نیستند . بلکه حتی ساختار قدیم دنیوی و اخروی اسلام نیز یانسبتا ایرانی (مانوی و زرتشتی) و یا تحت تاثیر فرهنگ دینی ایرانی بوده است . لذا همه عواقب سیاسی و فرهنگی تسلط اعراب و اسلام بر ایران ، بدو خوب ، ناشی از اشکالات ذاتی فرهنگ ایرانی است و غیر از حد متعارف و معمول ربطی به خوب و بد اعراب و سلام ندارد . اگر برای این آقایان خلاصه کنم :از ماست که برماست . این نظری منطقی است چراکه نه تنها ناظر بر نتایج توسعه نامتعارف و مضر فرهنگ یک بعدی (حکومتی) ایرانی در منطقه است بلکه مسئله تاثیرات طبیعی فرهنگی و دینی سرزمینهای همجوار و نیزفرض غلط و صرفا متعصبانه استثنا ایرانی را در منطقه هم حل میکند . چه دلیل منطقی ای وجود ندارد که ادیان ایجاد شده در نواحی همجوار اساسا و اصولا (واقعا) از همدیگر متفاوت باشند بلکه به جبر همجواری و منابع مشترک اقلیمی و سنتی علی القاعده باید مشابه و متاثر از همدیگر باشند.
حتی به نظر من استدلال منطقی منجر به اینست که علت نفوذ سریع اسلام در ایران در جوار جنبه های ذهنی ایرانی اسلام نیز تعدد و تشابهات دنیوی و اخروی میان ادیان ایرانی (مانوی و زرتشنی) و اسلام بوده است که برای مردم آن عصر ایران آشنا بوده است . چه همچنانکه منابع مختلف نظیرمنابع نوشته آقای یارشاطر نشان میدهند: تعدد کثیر نمونه های مشابه اخروی و دنیوی میان اسلام و ایران از"آخرت" ، "بهشت و دوزخ" تا "معراج" و "فرشته شناسی"، "مهدویت" ، "نماز" و "احکام پاکی" محققین مختلف نظیر "گلدچیهر" را به این نتیجه رساندند که اسلام از ابتدا متاثر از عقاید ایرانی (مانوی و زرتشتی) بوده است.
در صورتیکه آقایان شفا و دوستدار برای پوشاندن کم سوادی علمی ، ناآگاهی نسبت به تاریخ علوم (خاصه در شرق) و ضعف استدلا ل خویش بطور غیر حرفه ای و از دید سیاسی به مسائل علمی و فلسفی مینگرند . در حالیکه که برای درک اساسی مسائل باید بعکس حتی به سیاست و مذهب نیز آنچنانکه آوردم از دید علم و فلسفه نگریست . نتیجه اینست که اینان درپی خالی کردن تنها اساس عقلانی فرهنگ ایران که علم و فلسفه ایران در قرون وسطی است برآمده اند چون این فرهنگ بجهات قراردادی پسوند اسلامی دارد . در حالیکه آدم بیسواد موافق یا مخالف دین همواره بجهت بیسوادیش مضر به حال فرهنگ است و آدم بادانش موافق یا مخالف دین بجهت دانشش مفید برای فرهنگ است و همواره مفید تر از آدم بیسواد نسبت به جامعه خواهد بود .
حتی نگاه غیر علمی این آقایان به مسائل تخصصی تا جایی پیشرفته است که به پرفسور یارشاطر اعتراض میکنند که چرا ایشان واقعیاتی را در مورد علم و فلسفه اسلامی بیان میکند که مشابه نظرات من هستند . لذا همچنانکه پیشتر نیز تاکید کرده ام ارزیابی علمی و تخصصی نسبت به مسائل حتی از زوایای متفاوتی نسبت به آن مسائل علی الصول منجر به نتایج مشابهی خواهند شد. آقای یارشاطر از دید فرهنگشناسی ایران که متخصصش هستند و من از دید علوم وتاریخ علوم که متخصصش هستم به علم و فلسفه اسلامی ایران نگریسته ایم و به نتایج مشابهی رسیده ایم که محلی از اعراب به نگرش سیاسی و متعصبانه دیگران باقی نمی گذارد.
در صورتی که این آقایان مسئله را از دید سیاست روزمره که همواره چون روزمره است لذا غلط است نگاه کرده اند و میخواهند قصور کمبود علم و فلسفه و خردگرایی ناشی از آن در فرهنگ ماقبل اسلام ایران را و نیز شعر زدگی و ادب زدگی فرهنگ ایرانی را که به گردن کسانی نظیر فردوسی است به گردن ابن سینا ی عالم بیاندازند . در حالی که فرهنگی که تحصیلکردگانش مثل این آقایان در قرن بیست و یکم به حماسه های توخالی و قرون وسطی ای فردوسی بیش از علم و فلسفه ابن سینا و ملاصدرا اهمیت بدهند فرهنگی ناعقلانی و لذا ذاتا مریض است . چه فرهنگی که در آن ارج شعر بیش از علم و فلسفه باشد راهی به خرد نخواهد یافت و سرنوشتی حتی بدتر از این خواهد بافت . چون این آقایان زمینه سواد علمی و فلسفی لازم برای این اینکار را ندارند: نه فلسفه اسلامی میشناسند و نه فلسفه علمی و نه علم کلاسیک را . مقایسه علم رازی و ابن سینا را فقط اهل علم میتوانند هرگاه که به تاریخ علم نیز مسلط باشند . بزور نوشته های ضد مذهبی رازی نمینوان از او آدم علمی در سطح ابن سینا درست کرد . عوامیت این آقایان از دخالتشان در موارد علمی که خارج از تخصصشان است معلوم است و شایسته مطالبی مثل فردوسی (آقای دوستدار) و لامارتین (آقای شفا) است که سر عوام را گرم کند . مثلا آقای دوستدار که بخاطر مخالفت با ابن سینا به ایراد ابن سینا از ارسطو ایرادکرده است ؛ در مقابل از ذکریای رازی دفاع میکند در حالیکه ایشان مطلع نیست که ذکریا از مهمترین مخالفین ارسطو شمرده میشود . و چون مباحث مذکور (زمان ، مکان و حرکت) بطور اساسی باهم مربوط هستند لذا نمیتوان به ابن سینا بجهت اشکال در ین مباحث به ارسطو ایراد گرفت و از ذکریا با وجود مخالفت با ارسطو در همان مباحث دفاع کرد و آقای دوستدار باید ابتدا زحمت بکشند و در مبادی این مباحث دقت کنند بعد بنویسند . ایشان باید مباحثه ذکریا با ابو حاتم رازی را بخواند و مبادی بحث را بفهمند تا متوجه شوند که ذکریا سواد درست و حسابی مقل ابن سینا در این موارد را نداشت . در ین برخوردهای سطحی ایشان با ابن سینا و علم کردن رازی در مقابل او صرفا مسئله تعصب در ضدیت با اسلام در کار است که مسئله ای علمی نیست و غرض شخصی ایشان است. به مباحث علمی نمیتوان مثل ایشان از دید سیاسی و غرض شخصی نگاه کرد و گرنه نتایج هرچند باب طبع عوام ولی برای اهل تحقیق مسخره آمیز خواهند بود ، آنچنانکه می بینیم .
البته ایشان گویا در نوشته های اخیرشان متوجه بعضی ایرادات سابق من شده و بر خلاف سابق بین ضدیت با عرب و اسلام که هردو البته غلط اند ، تشخیص میدهد . چه نمیتوان صرفا به عکس العمل اعراب تاخت بدون اینکه از رفتار امپراطوری ایرانی که اهل تاریخ میشناسند انتقاد کرد که سبب آن عکس العمل و درمواردی شدیدتر از آن عکس العمل بوده است.
سئوال: شما اشاره کرده ایدکه پس از بعضی کارهای ارشمیدس تحقیق اساسی در علم اروپایی صورت نگرفته است .
استاد: پیشرفت علم در اروپا بدون حل اشکالات اساسی قدیم آن و امتحان مداوم ضروری مباحث علم صورت گرفته است . لذا اشکالات کنونی علم که ساختارش اروپایی است اساسی هستند . زمینه این اشکالات برمیگردند به عهد ارسطو و اقلیدس که به اتکای جهان بینی زمین مرکز احکام غلطی را وارد علم کرده اند. علمای غرب نظیر راسل ، "هرمان وایل" یا "دیراک" ، "فاینمن" و "هاوکینگ" نیز همچنانکه من در مقالات پیشین یادآوری کرده ام به بعضی از این اشکالات اشاره کرده اند . منتهی آنها از نیمه مسئله شروع کرده اند و به عمق مسائل توجه نکرده اند. علاوه بر این کسی که به تاریخ اخیر علوم مطلع باشد در خواهد یافت که وقتی ریاضیدان اهل دقتی مثل "کارل لودویگ زیگل" که شاید آخرین نماینده مکتب ریاضی معروف گوتینگن بود و توضیح و تحلیل دست نوشته های "ریمان" معروف را بعهده داشت در نامه ای به همکارش " آندره و یل" در دهه پنجاه نومیدانه از : " انحطاط و فساد ریاضیات بعد از ریمان و کانتور" ناله میکند ؛ لذا وضعیت بسیار بدی بر ریاضیات معاصرکه بواسطه "مکتب بورباکی" تحت تاثیر ایندو ریاضیدان قرار دارد حکمفرما خواهد بود . تفاوت من با متقدمین منتقد در اینست که من ریشه اشکالات مذکور را یافته ام و لذا اشکالات اساسی دیگری را در همین رابطه تذکر داده ام .و یعنی این متقدمین بدلیل اندیشه و متد تحلیلی شان از نیمه مسئله شروع کرده اند ولی من به عمق مسائل رفته ام و به اساس اشکالات واقف شده ام . خلاصه مسئله اینست که علم معاصر باوجود اطلاع بر نادرستی مواضع ارسطو و اقلیدس هنوز اساسا ارسطوئی و اقلیدسی باقی مانده است: چون در مبحث حرکت هنوز ارسطوئی و در هندسه هنوز اقلیدسی قضاوت میکند . و این نشان میدهد که از همان عصر به بعد کار اساسی درستی (در فلسفه نیز ) انجام نگرفته است و گرنه منجر به حل مسائل اساسی مورد ایراد دیگران و من میشد.
سئوال: شما مقایسه ای بین فرهنگ ایرانی و غربی کرده اید . شاید توضیحاتی در این مورد مفید باشد.
استاد : فرهنگ معاصر ایران باوجود درخششهای خردگرایانه فرهنگ ایرانی در قرون وسطی فرهنگی غریزی و عاطفی و غیر عقلانی بار آمده است که بیشتر سرگرم (!) تخیلات شاعرانه و ادبی و ذهنیات بوده است . ازاینرو اندیشه "اندیشمندان" ایرانی نیز ساختاری غریزی و نامعقول و لذا بیانی احساساتی یاقته است. و یعنی "ایرانی" معاصر دنیا و ما وقع را بیشتر به میانجیگری مزاج دریافته است تا بواسطه عقل . اینست که مد شده است که به همه مسائل از دید سیاسی و خصوصی بنگرند . قصور اصلی در این نارسائی بگردن شعر زدگی و حماسه پرستی این فرهنگ و خطای کسانی مثل فردوسی است که ناشر عقب مانده ترین افکار قرون وسطی ای در فرهنگ ایران بوده اند . حال "تقلید" این باصطلاح "اندیشمندان" در قرن بیست و یکم به فردوسی قرون وسطی است. در حالیکه این نوع عقب ماندگی حماسی و فردوسی زدگی بدتر از عقب ماندگی مذهبی است.
منظور اینست که در فرهنگ ایران معمولا بعکس لازم عقل تابع احساسات و پیشفرضهای ذهنی مانده است و منطق تابع غرایز . در چنین فرهنگی "حقایق" اکتسابی به تبع خاستگاه اجتماعی اشخاص مطلق اند و قابل شک و پرسش یا نیازمند امتحان و تطبیق با واقعیت نیستند . و این جهان بینی است که از دیدگاه سنت و حماسه به تاریخ و اجتماع مینگرد و همان است که بجای خرد گرائی منتهی به تداوم جریان حماسه ملی و مذهبی در جامعه و محصولات شعر و ادب شده است که منتهی به مهملات است.
______________________
زیر نویس:
) ن. ک. به مقاله "بحران اندیشه" سایت عصر نو اوایل فوریه 2009. *)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد