logo





فاصلۀ بهشت تا جهنم

بهشت آنجاست کازاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد

پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۳

امیر حسین لادن

ladan.jpg
با در نظر گرفتن رابطۀ تحکمی، تهاجمی و خشونت بار رژیم فقاهتی با ملت ایران؛ اقتصادِ هرج و مرج کشور که متأثر از فساد گستردۀ دست اندرکاران حکومت می‌باشد؛ سیستم مالیِ ورشکسته که زایندۀ فقر عمومی شده است؛ و همچنین اوضاع نابسامان، نا‌امن و آشفتۀ میهنمان؛ این پرسش را پیش می‌آورد که آیا این‌‌ همان جهنم موعود است؟

با در نظر گرفتن تصویرِ ذهنی ما از جهنم: جهنم، جائی است که باید سوخت و ساخت! مکانی است که نه آسایش و آرامش وجود دارد، نه کسی از حق و حقوق برخوردار است؛ و نه اجازۀ انتخاب، و آزادیِ تصمیم دارد. مسئولان جهنم نیز در تمام کارهایِ جنهمیان فضولی و دخالت می‌کنند و جهنمیِ بیچاره، ناگزیر و محکوم به تحمل است؛ ابلیسان نه گوش شنوا به اعتراض و شکایت جهنمیان دارند و نه چشم بینا برای دیدن نابودی تدریجی و زنده بودنِ زجر آور آنان.

زندگی کردن من، مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم (۱)

فرخی یزدی، مبارز از خود گذشته راه عدالت و آزادی، در این شعر، تفاوت بین زندگی کردن و زیستن (زنده بودن) را ترسیم می‌کند. زیستن یا زنده بودن برای جانوران، حیوانات و تمام موجودات وجود دارد ولی زندگی کردن، انسانی است. زندگیِ انسانی، یعنی خردگرائی، تصمیم گیری، حرکت و انتخاب؛ یعنی برخورداری از حقوق طبیعی انسان: آزاد بودن و بدون ترس زیستن؛ آزادانه انتخاب کردن، اراده کردن و تصمیم گرفتن؛ و بالاخره برخورداری از حیثیت و اخلاق انسانی که در «پندار، گفتار و کردار نیک»، سرلوحۀ زندگیِ اجدامان، نهفته است.

سران رژیم، باید از خودشان بپرسند که ملت ایران، به کدامیک از فرآورده هایِ رژیمی که خود را نمایندۀ پروردگار و جانشین پیامبر می‌داند، می‌بایستی دلخوش کنند و امیدوار باشند: راحتی، آسایش و امنیت اجتماعیشان؛ کار فراوان با درآمد کافی؛ و بدونِ سرافکندگی زندگی کردنشان؛ وفور نعمت با قیمت‌های مناسب؛ زندگی آرام در جامعه‌ای آزاد و قانونمند؛ برابری حقوق و عدالت اجتماعی، و آزادی در انتخابشان؟!

عکس العمل عده‌ای از هم میهنانمان به اوضاع فاجعه انگیز امروزِ ایران، یاد آور زمانی است که مردم بیچارۀ کشورمان برای نجات از تهاجم، زورگوئی، تجاوز و وحشیگریِ عربان، گروه گروه، خانه و کاشانۀ خود را ترک کردند و به هندوستان و چین گریختند؛ یا در دوران صفویه که برای رهاهی از ظلم سلاطین سنت گرا، به ترکیه و لبنان مهاجرت کردند؛ از ستمگری و خشونت نادرشاه، از فساد و خودکامگیِ شاهان قاجار،... و بالاخره امروز که نزدیک به پنج میلیون ایرانی، برای رهائی از جهنم فقاهتی، کشور خود را ترک کرده و در غربت بسر می‌برند!

واقعیت اینجاست که اگر حکومت، سدهائی را که برای جلوگیری از خروج مردم بوجود آورده بر چیند، و دریافت گذرنامه و برگ خروج را بی‌مانع نماید؛ بیش از ده میلیون تن، آمادۀ ترک وطن هستند. نتیجۀ فاجعه انگیز فرار میلیون‌ها ایرانی، اینجاست، که شامل فرار مغز‌ها نیز می‌شود. فراری نخبگان، متخصصان و اندیشه گران که برای آیندۀ میهنمان بسیار زیان بار است. از طرف دیگر، عدۀ کثیری از کسانیکه قادر به ترک ایران نیستند، برای فرار از واقعیات کمر شکن این زندگیِ جهنمی؛ رو به مشروبات الکلی و مواد مخدر در حدِ اعتیاد برده؛ و عده‌ای دیگر بخاطر احتیاج و برای امرار معاش، به فحشا و فساد کشیده شده‌اند. نو جوانان و جوانان میهنمان که سرمایه‌های اصلی و اساسی برای تأمین نیازهای آیندۀ جامعه و پیشرفت ایران هستند؛ بزرگ‌ترین طعمۀ این فاجعۀ دردناک، می‌باشند.

گفتم، بگو بمن،‌ای فاحشه! که داد بباد..
شرافت و غرور تو را؟.. ناله از دلش سر داد:
کای احتیاج، زادۀ زر، مادر فساد،
لعنت بروح مادر معروفۀ تو باد! (۲)

تا اینجا، نقش و مسئولیت رژیم فقاهتی (حکومت) را، در بوجود آوردن زندگیِ جهنمی در کشورمان، مرور کردیم. ولی آیا این معادله، یکطرفه است یا طرف دیگری هم دارد؟ آیا «ما» (ملت) نیز در این ماجرا، نقش و مسئولیتی داریم؟ برای درک بهترِ نقش احتمالی مردم؛ فاصلۀ جهنم و بهشت را در چهارچوبِ فاصلۀ، «جهل و خرافات» در مقابل «آگاهی و شناخت» مرور می‌کنیم.

چگونه و چرا پس از پیروزی «انقلاب مردمی» ۱۳۵۷؛ و سرنگونی رژیم خودکامۀ شاه؛ ملت ایران بجای دستیابی به مردمسالاری و عدالت اجتماعی، گرفتار رژیم خودکامۀ دیگری شدند؟ زیرا، از یکطرف، آپوزیسیون و روشنفکران شناختِ درست و کاملی از جامعۀ روحانیت نداشتند و از نقشه و برنامۀ آنان برای تشکیل یک جامعۀ فقاهتی، و در دست گرفتن تمام ابزار حکومتی و کنترل اهرم‌های قدرت، بی‌اطلاع بودند و آگاهی نداشتند. و از طرف دیگر، جهل و خرافات گستردۀ عمومی، در جامعه‌ای مذهبی؛ باعث شد که مردم به آسانی دستخوش احساسات و شعار زدگی شوند؛ و از چالۀ سلطنت به چاه مذهب سقوط کنند!

چهار پاراگراف زیر از مقالۀ «تفاوت انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان با انقلاب ۱۳۵۷ ایران» است که نه ماه پیش منتشر کردم:

اوج اسلامی شدن انقلاب زمانی آغاز شد که سران فسیل شدۀ جبهۀ ملی، در مقابل دعوت شاه به تشکیل دولت، یکی بعد از دیگری پاسخ داد که باید اول با «حضرت آیت اله» ملاقات کنند. اینجا بود که شکل و ترکیب تظاهر کنندگان که در آغاز اکثریت از قشر دانش آموختگان، دانشجویان و روشنفکران بودند و شعار‌ها که در چارچوب: عدالت خواهی و آزادی طلبی، برابری حقوق زن و مرد، رعایت حقوق بشر، آزادی مطبوعات و آزادی زندانیان سیاسی، دور می‌زد؛ تغییر کردند.

آنانکه سال‌ها مبارزه کرده بودند و ماه‌ها ایثارگرانه زندگی و هستیشان را روی انقلاب گذاشته بودند؛ بمرور توسط جامعۀ روحانیت کنار زده شدند و آرام آرام حذف (زندان، تبعید و اعدام) گردیدند. انقلاب عدالتخواهی و آزادی طلبی مردم ایران به کجراهۀ مذهب کشیده شد و به انقلاب اسلامی تبدیل گردید. آرزوی سیستم مردمسالارِ کثرت گرای قانونمند یکبار دیگر بخاک سپرده شد.

باید بپذیریم که مردمسالاری یا شرکت مردم در تعیین سرنوشت خویش، در صورتی امکان پذیر می‌باشد؛ که هم آمادگی ذهنی کثرت گرائی در جامعه وجود داشته باشد و هم بنیان‌های چارچوبی آن برپا شود. مردمسالاری، یک شعار نیست، بلکه یک پروسه و یک سیستم است. بنابراین برپائی و برقراری دموکراسی، هم نیاز به گسترش اندیشۀ دمکراسی و هم نیاز به یک چارچوب اجتماعی و اقتصادی مشخص دارد: تساوی حقوق زن و مرد؛ آزادی قلم و سخن؛ آزادی و استقلال مطبوعات؛ وسائل ارتباط جمعی آزاد و مستقل؛ آزادی احزاب، آزادی و استقلال اتحادیه‌های حرفه‌ای و کارگری؛ همچنین نیاز به یک سیستم مالی و بانکی متعادل و شفاف و سیستم اقتصادی باز و پویا، برای جلب سرمایه گزاری در صنایع مورد نیاز یک جامعۀ سالم و متعادل که ملت در رفاه باشند و ارزش‌های انسانی و ملی حفاظت شوند.

ما در جامعه‌ای نابرابر یعنی خداسالار و در شرایطی غیر قانونمند و فاقد عدالت اجتماعی پرورش یافته‌ایم. عدم قانونمندی و نابرابری در مقابل قانون؛ جامعه را به فرادستان (شاه و امام) و زیر دستان (مردم) تبدیل کرد. شاه و امام دارای «حق ویژه» می‌باشند و از قانون برترند. نابرابری در مقابل قانون، آغاز تمام کاستی‌ها، بی‌عدالتی‌ها و نارسائی‌های جامعه و فرهنگمان می‌باشد. (۳)

ه‌مان نا‌آگاهی و عدم شناخت شرایط که انقلاب را به کج راهۀ مذهب کشاند و به چاه فقاهتی سقوط داد، هنوز گریبان عده‌ای از هم میهنانمان را چسبیده است. روی سخن با آنانستکه می‌گویند و می‌نویسند که ما اشتباه کردیم با رژیم شاه مبارزه کردیم و آنرا برانداختیم! این دید و برداشت، بر اساس یک مقایسۀ «ساده اندیشانه» می‌باشد؛ یعنی زندگی دوران قبل از انقلاب را با زندگی امروز مردمِ کشورمان مقایسه می‌کنند. این مقایسه در ضمنی که بنظر منطقی و عادلانه می‌آید، دو مشکل اساسی دارد: نخست، در مقایسۀ رژیم سلطنتی و فقاهتی، انواع حکومت‌ها و رژیم‌های دیگر نادیده گرفته شده، حذف و نفی شده‌اند؛ و دوم، منکر کاستی هائی شده است که سرنگونی و براندازی رژیم سلطنت را رقم زد.

آیا جز رژیم سلطنت و رژیم فقاهتی، هیچ راهِ دیگری برای رهائی مردم و نجات ایران وجود ندارد؟ این نوع برداشت، یک برداشتِ سنتی و ساده نگری است؛ دنبال راهیابی هست، ولی برای دستیابی به هدف، نه زحمتی بخود می‌دهد و نه هزینه‌ای می‌پردازد! آیا ما با خردگرائی، دانش گرائی و قانون گرائی بیگانه‌ایم؟ آیا عدالت اجتماعی، قانونمندی و حقوق انسانی، نقشی در زندگی ما ندارند؟ آیا «ما ایرانیان» لیاقت آزادی، شعور انتخاب، و آمادگی مردمسالاری را نداریم؟

برای یادآوری به کسانیکه آرزوی بازگشت رژِم سلطنتی را دارند و پشت رضا پهلوی سینه می‌زنند و قصد دارند که ایران را به چالۀ سلطنت بیاندازند؛ چند جمله از زبان محمد رضاشاه را با هم مرور می‌کنیم. سال ۱۳۳۷، پنج سال پس از کوتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت مردمسالار مصدق؛ شاه با در دست داشتن تمام ابزارهای قدرت؛ تسلط بر ارتش، ساواک و پلیس؛ و کنترل مطلق درآمدهای نفت و انحصار اقتصاد کشور؛ و با تکیه به پشتیبانی آمریکا؛ در جلسۀ هیأت دولت می‌گوید: «که او سر چشمۀ تمام قدرت» در کشور می‌باشد، «و می‌بایست از تمام جریانات در وزارتخانه‌ها مطلع باشد.» وزرا موظف بودند که مستقیماً به اعلیحضرت گزارش بدهند و اکثر مواقع بدون حضور و یا آگاهی نخست وزیر! (۴)

شاه در پاسخ به مندرجات قانون اساسی در مورد سلطنت کردن و نه حکومت، می‌گوید: «یک رابطۀ طبیعی مابین شاه و ملت برقرار است»؛ و در مورد حکومت رضا شاه و خودش می‌گوید: «دیکتاتوری پدرم الزام داشت و اقتدار امروز» فرد گرائی «من نیز، مورد نیاز می‌باشد.» این زمانی است که عده‌ای چاپلوس و خایه مال، شاه را دوره کرده بودند و با «بله قربان بله قربان» گوئی آنان، امر به شاه مشتبه شده بود که سایۀ خداست و تنها او، حامل حقیقت مطلق می‌باشد و حق تعیین سرنوشت ملت و کشور را دارد!

برخی دیگر از هم میهنان، مرتب «رفراندم» را پیشنهاد می‌کنند و آنرا، تنها راهگشای مشکلات ایران می‌دانند. رفراندم در ضمنی که می‌تواند‌‌ رها بخش و نجات دهنده باشد، ممکن است با مشروعیت کاذب دادن به یک سیستم خودکامه؛ تبدیل به عاملی تخریبی و بازدارنده گردد. رفراندوم خمینی را بخاطر دارید؟ رفراندمی که می‌پرسد جمهوری اسلامی، آره یا خیر؟ عوامفریبی است. رفراندمی که به پرسد جمهوری اسلامی یا سلطنت نیز، عوامفریبی است!

رفراندمِ درست، کامل و راهگشا؛ رفراندومی است که در درجۀ نخست، دارای برنامه‌ای مشخص و شفاف، و با ضوابطی کاملاً معیین باشد. پیشنهاد کنندگان و پشتیبانان آن برنامه، باید آنرا از طریق وسائل ارتباط جمعی به ملت ارائه کنند. زمان کافی و مورد نیاز برای طرح پرسش‌ها، نگرانی‌ها و ابهامات احتمالی، به مردم داده شود؛ تا همۀ موارد، مورد بحث و گفتگو قرار گیرند؛ سپس پاسخ‌ها ارائه شوند؛ و رفع نگرانی و ابهام زدائی گردد. قدرت، مسئولیت‌ها، حقوق و محدودیت‌ها نیز، مشخص و شفاف باشند و در موردشان گفتگو و بحث شود.

پس از دوباره نویسی برنامۀ رفراندوم و درج تغییراتی که پاسخگوی خواست‌های مردم و جوابگوی نیازهای جامعه باشد؛ آنگاه رفراندم، با حضور و نظارت نهادهای بین المللی، در محیطی آزاد به آراء عمومی گزارده شود. رأی شماری و محاسبۀ آراء نیز باید با حضور و نظارت نهادهای بیطرف بین المللی صورت گیرد.

پس از سرنگونی شاه، زمانیکه خمینی و یارانش، از مردم خواستند که بوسیلۀ رفراندم آیندۀ خود و کشورشان را تعیین کنند، این رفراندم یک قرارداد تاریخی و سرنوشت ساز بود. بیش از ۹۹ درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند. پرسش اینجاست که آیا این توده‌ها به مفاد این قرارداد آگاه بودند؟

چقدر روی این مسألۀ به این مهمی کار شد؟ چند ماه از طریق رادیو، تلویزیون و جراید برای مردم روشنگری شد تا بدانند به چه رأی می‌دهند؟ آیا نظرهای موافق و مخالف ارائه شد؟ آیا این جمهوری اسلامی که می‌خواستند به آن رأی بدهند، حق و حقوقی برای ملت قائل بود؟ آیا به حقوق طبیعی و شعور انسان معتقد بود و احترام می‌گذاشت؟ آیا این نوع حکومت، منشور حقوق بشر سازمان ملل را می‌پذیرد؟ آیا این سیستم معتقد به تساوی حقوق زن و مرد، اقلیت‌های قومی و مذهبی می‌باشد؟ آیا مردم می‌دانستند در مقابل قدرتی که برای ادارۀ کشور به حکومت تفویض می‌کنند، حدود اختیارات، مسئولیت‌ها و محدودیت‌های حکومت چقدر و تا چه اندازه می‌باشد؟ و آیا قادر خواهند بود که به آسانی حکومت را کنترل و مهار کنند، تغییر دهند و یا در صورت لزوم ساقط کنند؟ آیا این پرسش‌ها مطرح شد، مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و به آن پاسخ داده شد؟

رهائی مردم و نجات ایران - نه در اصلاحاتِ رژیم فقاهتی؛ نه در رفراندوم عوامفریبانه، نه در بازگشتِ رژیم سلطنت، نه در حملۀ نظامی به ایران و نه در گروی ظهور یک قهرمان ملی است. رهائی و نجات در پرتوی آگاهی و شناخت شرایط می‌باشد و در گروی همت، همیاری و همبستگی مردم؛ مشکل ما در خودمان و راهِ حل نیز خودمان هستیم.

امیر حسین لادن
ahladan@earthlink.net

(۱) دیوان فرخی یزدی، حسین مکی
(۲) شکست سکوت، کارو
(۳) مقالۀ «تفاوت انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان با انقلاب ۱۳۵۷ ایران»، امیر حسین لادن
(۴) THE SHAH، Abbas Milani، ترجمه نگارنده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد