در چند روز گذشته سخنرانیها و در پی آن کارگاههای آموزشی از سوی محمد امینی برگزار شد که در آن تعدادی از فعالین اجتماعی، سیاسی و دانشگاهی شرکت کردند. محمد امینی از سوی اتحادیه سراسری ایرانیان در سوئد، شبکه پشتیبانی از مدرنیته گوتنبرگ، کانون پژوهش فرهنگ ایران و با همکاری آ ب اف سوئد به شهر گوتنبرگ دعوت شده بود. تعداد زیادی از علاقمندان تاریخ، سیاست و کنشگران اجتماعی با استقبال از آن در این سخنرانی شرکت کردند. هرچند موضوع سخنرانی که نام «تنگناها و چالشهای مدرنیته و دمکراسی در ایران» را داشت با روایتهای تاریخی سخنران همسویی و همخوانی نداشت باز هم مورد توجه قرار گرفت. بیشترین بخش سخنرانی مربوط به بازخوانی تاریخ گذشته و دوران مشروطیت بود که سخنران تاریخ و حوادث را بگونهای گزینشی روایت میکرد تا با دلبستگیها و آرزوهای درونیاش مطابقت داشته باشد و در گذرگاههای حساس تاریخ در پشت رخدادها، واژهها و شخصیتها پنهان میشد که خود را مورد تائید قرار دهد. گاهی هم تلاش میکرد تا گفتهها و باورهای درونی خود را به شنونده تحمیل نماید. به هر رو جلسه سخنرانی با بردباری حضار و تلاش سخنران به پایان رسید.
محمد امینی توانایی بسیار فراوانی در سخنوری دارد و با صدای بسیار گیرا و زیبای خود میتواند شنونده را مجذوب خود کند، استفاده و بهره گیری از واژههای روز، این توانایی را چندین برابر میکند، از آن رو بسیار شیرین سخن میگوید ولی در واقع هیچی نمیگوید!، زیرا در تبیین و تفسیر رخدادهای تاریخی گاهی راست و دروغ را در هم میآمیزد و به روایت تاریخ و حوادث آن از دیدگاه خود میپردازد. نمونههایی از آن شیوه در این سخنرانی (۲۵ ژانویه ۲۰۱۳) هم به چشم میخورد، بویژه هنگامی که به ارزیابی عملکرد نیروهای چپ بویژه حزب توده ایران میپرداخت. با مطرح کردن اینکه با درگذشت ابوالحسن اصفهانی دفتر حزب توده ایران ۴ روز تعطیل و یا در دفتر حزب، کلاسهای نهج البلاغه تشکیل و تدریس میشد که هیچ ربطی به موضوع سخنرانی نداشت و حتا مشخص نشد که سخنران چه هدفی را دنبال میکند! چه نتیجهای را میخواهد بگیرد؟ هر چند نقد قدرت سیاسی، سازمانها، احزاب، تشکلهای صنفی، شخصیتها و در نهایت شرایط موجود، همراه با نگاه کاوشگر، کنجکاو و پرسشگر از اهداف و ابزار مهم روشنفکر و پژوهشگر تاریخ و کنشگران اجتماعی است. در این راستا ایجاد شک و تردید به رخدادهای سیاسی و اجتماعی بویژه عملکرد قدرت سیاسی ابزار کار و وظیفه هر روشنفکری است. در این میان باید گفت که تحریف تاریخ، نگرش یکسویه و واژگونه نشان دادن رخدادهای مهم و سرنوشت ساز آن به شدت از اعتبار روشنفکر و روایتگر تاریخ میکاهد. البته روشنفکر با ایجاد شک و نگاه تردید آمیز به حوادث پیرامونی و رخدادهای تاریخی به بیداری جامعه خود یاری میرساند، پایههای باور به حقیقت را در خود و جامعه خود محکم و قوی میکند. روشنفکر حقیقت جو و روایتگر تاریخ پشت سر افراد، شخصیتهای مطرح در تاریخ و وجاهتهای ملی خود ساخته پنهان نمیشود.
آقای امینی با بیان اینکه ما در ایران، عصر روشنگری مانند اروپا نداشتیم و روشنفکران اندکی داشتیم که توانایی تولید فکر و اندیشه مستقل را نداشتند، سخن و سخنرانی خود را آغاز کردند و به سرعت به انقلاب مشروطه رسیدند. با اشاره به نوشتههای مستشارالدوله تبریزی که برخی از قوانین مدرن فرانسه (۱۸ ماده از حقوق شهروندی) را با استفاده از باورهای مذهبی و دینی شیعه زیر نام «یک کلمه» گرد آوری کرده بود پرداختند. سپس انقلاب مشروطه را مخملین نامیدند که گویا نخستین انقلاب مسالمت آمیز بوده است. جای شگفتی و تعجب است که آقای امینی گویا نوشتههای احمد کسروی را هم که به ایشان تعلق خاطر دارند مطالعه نکردهاند. احمد کسروی در نگارش تاریخ آن دوران به برخی از جنایات طرفداران استبداد اشاره کرده است. آقای امینی، ۱۱ ماه محاصره بیرحمانه تبریز را که باعث قحطی شدید در آن شد و مردم برای زنده ماندن مجبور به خوردن ریشه گیاهان و برخی از حیوانات خانگی شدند را مخملین و مسالمت آمیز میخوانند. روشن و واضح است که اگر آقای امینی به این حوادث تلخ و هم زمان مقاومت دلیرانه مردم آذربایجان بپردازند، مجبور خواهند شد که نامی از ستار خان «سردار ملی» و باقر خان «سالار ملی» به میان آورند که آرزوی قلبی وی نمیباشند. ایشان با مخفی شدن در پشت شعارهای ملی گرایانه و تقویت قدرت مرکز گرا، موضع خصمانه خود را نسبت به مردم آذربایجان بویژه جنبشهای شکل گرفته در آن نشان میدهند. به یقین بیشتر جنبشهای آذربایجان اهداف آزادی خواهانه داشتند و آن خواست دیرینه خود را هنوز هم ادامه میدهند. آقای امینی محمد مصدق را «یادگار و نماد انقلاب مشروطه» میدانند ولی به پاسداران و بنیانگذاران آذربایجانی انقلاب مشروطه که برای نجات آن از دست استبداد به سوی تهران روانه شدند، خطرها به جان خریدند و در نهایت بیانصافی، بیوجدانی همراه با فریب و حیله به قتل رسیدند و یا در باغشاه به گرسنگی و بیماری محکوم شدند اشارهای نمیکنند. زیرا سخن از مبارزین مردم آذربایجان را برای رسیدن به آزادی و دمکراسی و در پی آن حق تعیین سرنوشت را در منطقه و واحدهای ملی بر نمیتابند.
محمد مصدق بدون تردید یکی از شخصیتهای برجسته تاریخ سیاسی ایران است ولی در انقلاب مشروطه هیچ نقشی نداشته است و هنگام شکلگیری جنبش مشروطه و تحقق آن به فرانسه رفتند تا تحصیلات خود را ادامه دهند. بنابرین نمیتوان محمد مصدق را با همه ویژه گیها، امتیازات و بر تریهایش یادگار که هنوز مورد نقد قرار نگرفته است «نماد انقلاب مشروطیت» خواند. در حقیقت زمینههای انقلاب مشروطه در آذربایجان و بوسیله روشنفکران آن فراهم شد که آن هم دلایل تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی داشت و با جانفشانی، فداکاری و از خودگذشتگی مردم آذربایجان به پیروزی رسید. آقای امینی گویا با انکار آن به رفتار خصمانه، کینه پنهان و نانوشتهٔ خود نسبت به جنبشهای مردم آذربایجان ادامه میدهند. در این راستا به تحقیر دستآوردهای دهه ۲۰ خورشیدی میپردازند که با سقوط رضا شاه آغاز شده بود و آن را با انقلاب مشروطه مقایسه میکنند. به باور آقای امینی «جامعه روشنفکری ایران در این دهه یا حزبی و یا دولتی فکر کرد و بطور مستقل فکر تولید نکرد». اینکه در این دهه چه گذشت، نیازمند تحقیق و پژوهش جداگانهای است. ولی دستآوردهای بزرگ و مهم آنچه در زمینههای فکری و چه در زمینههای ادبی در دهههای بعد خود را نشان داد. شعار ملی کردن صنعت نفت نخستین بار در متینگهای حزبی و کارگری در جنوب کشور مطرح شد، این شعارها سپس رشد یافت و در نهایت به نام محمد مصدق رقم خورد.
بزرگترین دستآورد این دهه در آذربایجان بوقوع پیوست، فرقه دمکرات آذربایجان تشکیل شد تا قانون اساسی مشروطه را که از سوی رضا شاه کتابش بسته شده و در صندوق در بسته گذاشته شده بود به اجرا درآورد. اولین خواست فرقه دمکرات آذربایجان اجرای اصل «ایالتی—ولایتی» و متمم قانون اساسی مشروطه بود که به شدت از سوی تهران و مرتجعین حاکم بر آن رد و انکار میشد. بنابرین بازهم جای شگفتی و سئوال است که چرا آقای امینی با دفاع از قانون اساسی مشروطه و اصل ۸ آنکه همه اهالی ایران را در برابر قانون متساوی الحقوق میداند با خواست و اجرای آن از سوی فرقه دمکرات آذربایجان مخالفت میکنند؟ به مطرح شدن حقوق زنان در مجلس اول میپردازند که به سرعت از دستور مجلس حذف و به فراموشی سپرده میشود، تاکید میورزند ولی به حقوق زنان و شرکت آزادانه آنان در انتخابات و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی که از سوی فرقه دمکرات آذربایجان به رسمیت شناخته میشود اشارهای نمیکنند. این غرض ورزیها، استانداردهای دوگانه، نوع نگرش این روشنفکران و پژوهشگران تاریخ را به جامعه چندگانه، چند زبانه با ویژه گیهای فرهنگی و ملی متفاوت نشان میدهد. آنان هنوز بر این باورند که باید سرنوشت سیاسی مردم در تهران و از سوی قدرت مرکزی تعیین شود.
واژههایی مانند مدرنیته، دمکراسی و حقوق بشر هنگامی از سوی تودههای مردم تفهیم، لمس و احساس میشوند که با آن زندگی کنند. دیگر نمیتوان در محافل روشنفکری نشست و درس دمکراسی و یا مدرنیته داد ولی در عمل با آن به شیوههای گوناگون مخالفت کرد. مردم ایران بویژه واحدهای ملی در گستره ایران خواهان آزادی، حق تعیین سرنوشت و اداره خود از سوی خود هستند. روشنفکر و پژوهشگری که به این اصول مندرج در منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای گوناگون مخالفت ورزد و به آن باور نداشته باشد که دستآورد بشر در طول تاریخ است، چگونه میتواند درس دمکراسی بدهد و در رابطه با مدرنیته، حقوق بشر و مفاهیمی از این قبیل سخن بگوید؟.
آنچه مسلم است و شرایط کنونی هم ضرورت آن را نشان میدهد، تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی بین واحدهای ملی است که شاید تنها وسیله راه یابی به اصول دمکراسی و حقوق بشر در جامعه ایران است. دیگر نمیتوان باور داشت و قبول کرد که دمکراسی نخست در تهران شکل خواهد گرفت، سپس به واحدهای ملی منتقل خواهد یافت، تنها راه برون رفت از بحران کنونی و مبارزه با استبداد متمرکز در مرکز که به نام ولایت حکم میراند و از درآمدهای هنگفت نفتی هم برخوردار است، گسترش جنبشهای ملی، تقسیم و تضعیف قدرت مرکزی است. کار برد اصول و قواعد دمکراسی و عملکرد صحیح آن در واحدهای ملی، میتواند اصول دمکراسی و رعایت حقوق بشر را بر قدرت مرکزی و تمامیت خواه آن تحمیل نماید. در برخی از کشورهای پیرامونی پیروزی این سیاست و روند مبارزه با مرکز گرایی پیش میرود و عقب نشینی دولتهای مرکز گرا با قدرت نظامی برتر هم درس آموز است...
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.com