logo





آقای مهر آسا، بر اساس چه منطقی حکم کرده‌اید که توضیحات من در باره نوشته شما دستوری و به فرموده است؟

جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۵ ژانويه ۲۰۱۳

ج. پاکنژاد

آقای محمد علی مهرآسا در واکنش به مقاله‌ای به قلم من که تحت عنوان «هم وسیله قدرت کردن دین، هم دین ستیزی با مردمسالاری خوانایی ندارد» در سایت‌های مختلف انتشار یافت مرقومه‌ای را انتشار داده و ضمن صدور احکامی چند، پرسش‌هایی را نیز مطرح نموده‌اند که در این نوشته به طور اختصار به آن‌ها می‌پردازم.

نخست یاد آور می‌شوم که گرچه مورد خطاب در عنوان نوشته اول آقای مهرآسا، آقای بنی صدر بود اما در آن، به مطالبی نیز اشاره شده بود که مخاطب آن، عموم باورمندان به دین و هم چنین کسانی بودند که در انقلاب دوران ساز ایران شرکت داشتند، کسانی که از شرکت خود در آن نادم نبوده و نیستند و استبداد بازسازی شده پس از انقلاب را نه نتیجه و حاصل انقلاب و عمل خود، که ساخته و پرداخته ضد انقلاب می‌دانند. من نیز خود را مخاطب ایشان دانستم. نوشته ایشان از نظر تاریخی نیز ناراستی‌هایی را در بر داشت که ولو مختصر توضیح می‌طلبید.

احکام صادره از سوی ایشان:

«از سوی آقای بنی‌صدر در پاسخ به نوشتارم خطاب به ایشان، توسط هموطنی به نام آقای «ج – پاکنژاد» در چند سایت جوابی نوشته شده است... به گمانم آقای بنی‌صدر هنوز تعدادی از هواداران را در هیئت ابواب جمعی در خدمت دارند؛ و چون نوشتارهای ما را لایق پاسخ از سوی خویش نمی‌دانند، هر بار به یکی از این در خدمت ماندگان دستور می‌فرمایند تا به کسی که بر فرموده‌ای از ایشان نقدی را مرتکب شده است، جواب مقتضی بدهند. ‌‌ای کاش این پاسخ به نام خود آقای بنی‌صدر بود و نه از قول ایشان با من سخن گفتن. زیرا برای من اکنون این سوء تفاهم پیش آمده که جناب بنی‌صدر هنوز خود را در فوق تصور می‌کنند و در نتیجه شایسته می‌دانند که نقد‌ها را یا بی‌جواب گذارند و یا توسط دفتر و دبیرخانه پاسخ دهند. و پاسخ ما را گوئیا در شأن و مقام خود نمی‌دانند.»

آقای مهرآسا، شما از روی چه قاعده‌ای حکم صادر کرده‌اید که پاسخ من به شما، دستوری، از سوی آقای بنی صدر و توسط در خدمت ماندگان ایشان است؟ من بر خلاف شما که خود را از همکاران آقای بنی صدر در ایران و زمانی که در مقام ریاست جمهوری بود می‌خوانید، نه قبلا ایشان را می‌شناختم و نه همکارشان بودم. امروز نیز نمی‌دانم که دلیل همکاری شما با ایشان در ایران چه بوده است. اما،

من نیز مانند میلیون‌ها ایرانی که به آقای بنی صدر رای دادند، در ایران با افکار ایشان آشنا شدم، راه و روش او را‌‌ همان راه و روش دکتر مصدق، مردی که همواره در خانواده ما زنده بود و نامش جاری، دانستم و سپس با مطالعه نوشته‌های او در آن‌ها تدوین بیانی از اسلام را که بدان باور داشتم یافتم، پس در نخستین آزمایش رای گیری برای انتخاب مسئول اجرایی از سوی مردم ایران، به او و برنامه‌ای که برای استقرار جمهوری داشت رای دادم. هنوز اعتقاد راسخ دارم که مردم در ۵ بهمن ۱۳۵۸ با انتخاب آقای بنی صدر، با رای بالایی که به او دادند وبا نه گفتن به کاندیدای روحانیون قدرت طلب، به درستی، هدف انقلاب را شناخته بودند و انتخاب او فرصت بزرگی را فراهم ساخت تا مردمسالاری در ایران استقرار یابد و ایران راه ترقی پیش گیرد. افسوس که این روند با کودتا متوقف شد. از آن پس چون او را پایبند به عهدی که بسته بود یافتم و تا زمانی که در کردار و گفتار و رفتار بر اصول استقلال و آزادی در دفاع از حقوق ملی ایرانیان استوار و قاطع است، من نیز بر عهد خود با او تا استقرار حق حاکمیت مردم ایستاده‌ام. اگر منظور شما از در خدمت ماندگان، خدمت به این طرز تفکر و وفای به عهد است که بدان افتخار می‌کنم. اما بر این باور نیز هستم، کسی که به استقلال و آزادی معتقد است دستوری عمل نمی‌کند. در نوشته من نیز، قصد پاسخ به شما نه از سو و نه به نیابت از آقای بنی صدر بوده است بلکه هم این استقامت و پایداری بر اصول از سوی ایشان یاد آوری ومورد تقدیر قرار گرفته است و هم بنا بر آموخته‌هایی که داشته‌ام به ناراستی‌های نوشته شده از جانب شما اشاره شده است.

بنا بر کدام منطق اگر کسی از امری اطلاع داشت و به منظور اطلاع رسانی اشتباهی را تصحیح کرد حتما باید دستوری باشد که شما چنین حکمی صادر کرده‌اید؟ علت همراهی و به قول شما در خدمت ماندن من با آقای بنی صدر روشن است اما هنوز بر من معلوم نیست که علت همکاری شما با ایشان چه بوده است؟ شما در زمان ریاست جمهوری ایشان مدتی را در استانداری کردستان خدمت کردید و مقام داشتید، در این دوران، نخست وزیری با آقای رجایی و وزیر کشور مهدوی کنی بود و شما نیز همکار هیئت حاکمه ایشان و زیر مجموعه وزارت کشور ایشان بودید اگر خود را دراین دوره همکار آقای بنی صدر می‌خوانید قطعا به خاطر دین باوری او نبوده است که خود شما نوشته‌اید بدان باور نداشته‌اید.

به خاطر شما می‌آورم که، این شما بودید انقلاب را اسلامی نمی‌دانستید نه من. بد نیست به نوشته قبلی خود مراجعه کنید، نوشته‌اید «... مردم ایران در سال ۱۳۵۷ خورشیدی انقلاب کردند و استبداد را برانداختند. اما این خمینی و گروه عمامه دار و بی‌عمامهٔ اصحاب و اذنابش بود که بار اسلامی را بر گردهٔ انقلاب نهادند و قشر درسخواندهٔ سکولار و مخالف استبداد را بور و درمانده کردند.». اما، من همواره معتقد بوده و هستم که انقلاب مردم ایران با اسلام به مثابه بیان آزادی ممکن گشت و این خود انقلابی در تفکر اسلامی بود، در پاسخ قبلی من به شما نیز همین امر نهفته بود.

حال من از شما می‌پرسم آیا شما در آن دوران که صاحب منصب بودید خود را باورمند به انقلاب اسلامی و اسلام و مکتبی می‌خواندید و یا بی‌باور به خدا و به قول خود شما، دین را سم جامعه می‌دانستید؟

اگر اسلام و انقلاب اسلامی را قبول نداشتید چرا در مصاحبه در سال ۵۹ از جمله گفتید: «سنندج- دکتر مهرآسا استاندار جدید کردستان، پس از ورود به سنندج، در یک مصاحبه رادیو تلویزیونی شرکت کرد. وی ضمن اشاره به پیام امام در مورد سال امنیت گفت: ‌ «بدیهی است امنیت در کردستان، در سال گذشته نبود و گروه‏های خودکامه غیر قانونی مسلح، سلب امنیت کرده بودند و کسی نمی‌‏توانست ادعایی مخالف آن‌ها داشته باشد..... دولت آغازگر جنگ در کردستان نبود و همیشه حالت تدافعی داشت و این جنگ به دولت تحمیل شد. استاندار افزود: «دولت دیگر مذاکره‏ای با گروه‏‌ها نخواهد داشت». وی همچنین گفت: «در سال گذشته، گروه ‏‌ها مانع رسیدن پیام‏های انقلاب به مردم کردستان شدند و متأسفانه عظمت انقلاب اسلامی در کردستان درک نشد». استاندار در مورد ادارات در این استان گفت: «در ادارات کردستان، ابداً ‌پاکسازی نشده، ‌ البته منظور ما تفتیش عقاید نیست زیرا چنین چیزی در اسلام نیست، ‌... (روزنامه اطلاعات ۲۰/۰۳/۱۳۵۹ و کیهان شماره ۱۱۰۱۷ بتاریخ ۲۰/۰۳/۱۳۵۹)

و یا در گفتگوی تلویزیونی با صدا و سیمای جمهوری اسلامی گفتید «... دکتر مهرآسا که در یک گفتگوی تلویزیونی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ‌در سنندج شرکت نمود، در خصوص امنیت کردستان گفت: شهر‌ها از امنیت نسبتاً خوبی برخوردار هستند. استاندار یادآور شد که:... من حس همکاری در بین همشهریان نمی‌بینم و متأسفانه هر کس تنها به ذکر دردهای شخصی خود اکتفا می‌کند البته شاید اطمینان لازم را به ما ندارند... ما باز پایداری خواهیم کرد. من در‌اینجا یکبار دیگر اعلام می‌کنم که مسایل پیشین در‌این شهر تکرار نخواهد شد و انشاءالله اسلام پیروز است... (روزنامه جمهوری اسلامی ۰۳/۰۵/۱۳۵۹) – به منظور پرهیز از طولانی شدن مطلب، فقط فراز‌هایی از مصاحبه‌ها آورده شده است –

پیام انقلاب اسلامی که شما از عظمت آن یاد کرده بودید چه چیز بود جز اصول استقلال و آزادی؟ استقرار ولایت فقیه بود؟ اسلامی که شما انشاءالله پیروز خواندیدش کدام اسلام بود؟ اسلام فقاهتی یا آن اسلام که بیان آزادی بود مد نظر شما بود؟ اگر شما خود را همکارآقای بنی صدر می‌خوانید تا نخست وزیر و وزیر کشور وقت، لابد به خاطر مواضع او در دفاع از حقوق ملی ایرانیان و اینکه معرف اسلام به مثابه بیان آزادی بوده است. اینک چه تغییری در مواضع و تفکر او یافته‌اید؟

البته او نیز در تجربه‌ای که مردم ایران با انقلاب بزرگ خود در مشی به سوی مردمسالاری آغاز کردند، اشتباهاتی مرتکب شده که خود در کتاب خیانت به امید، آن‌ها را یاد آور شده است. مثل زیر بار نخست وزیری آقای رجایی رفتن و یا قبول مجلسی که در انتخابات آن تقلب‌های بسیار شده بود و او نیز از این تقلب‌ها اطلاع یافته بود اما تحت فشار آقای خمینی این دو را اگر چه هرگز نپذیرفت ولی بدان‌ها تن داد، گرچه بعد در صدد تصحیح اشتباه بر آمد و بار‌ها چه صریح و چه به کنایه، در گفته‌ها و نوشته‌هایش از غیر قانونی بودن این دو گفت و نوشت ولی سرطان استبداد ریشه دوانده بود و بالاخره تقلب کنندگان، به دست آقای خمینی کودتا کردند.

در پاسخ شما چند نکته نهفته است:

۱- هنوز پاسخ شنیدن از سوی «عوام» را درشان و حد خود نمی‌دانید و باید حتما یا رئیس جمهور سابق و یا صاحب عنوان بود تا پاسخش قابل قبول شما باشد وگرنه حکما حد اقل باید دستوری باشد. به خود زحمت اطلاع از روش آقای بنی صدر را نیز نمی‌دهید تا ببینید که آیا رفتار او از روی باور به آزادی بیان و وارد نشدن در پلمیک است و یا از روی بی‌اعتنائی کردن.

۲- اگر قصد شما فقط سئوال از آقای بنی صدر و پاسخ گرفتن از ایشان بود می‌توانستید بسان صد‌ها ایرانی که سئوالات خود را کتبا با ایشان در میان می‌گذارند بپرسید و پاسخ را که بعضا به صورت سرمقاله در نشریه و یا سایت متعلق به نشریه ایشان انتشار می‌یابد، از خود ایشان دریافت کنید.

۳- چه اشکالی دارد اگر هموطن شما که از قضا از رای دهندگان به آقای بنی صدر و به افکار او آشناست و به رای خود نیز وفادار است و بیش از سی سال است که نوشته‌ها و کارهای او را دنبال می‌کند، نظر خود را در باره آنچه از او آموخته و می‌داند بنویسد/. بهتر نمی‌بود که شما به جای حکم صادر کردن، بنا را بر محتوای نوشته و نه نویسنده می‌گذاشتید و آن را نقد می‌کردید تا بلکه در یک بحث نوشتاری نکات مشترکی را بیابیم؟ نوشته شما مبرهن می‌کند از اندیشه آقای بنی صدر اطلاع درستی ندارید وگرنه می‌دانستید که نه مقام اندیشه، مقام امر کردن است و نه او کسی است که امر کند و نه نقد بمعنای درست کلمه، به دستور، نوشتنی است.

اما برای اطلاع شما، من نیز به هنگام انقلاب در ایران بودم و از قضا خدمت وظیفه خود را در ارتش می‌گذراندم. هم درسطح پادگان محل خدمت فعال بودم وهم‌گاه، در فرصت‌هایی، در تظاهرات نیز شرکت می‌کردم. اما بر خلاف شما، امکان شرکت در تمامی تظاهرات را ولو در پیاده رو‌ها، نداشتم. شاید از نکات مشترک ما، سر خوردگی از کودتای ننگین ۲۸ مرداد و علاقه به منش و روش و راه زنده یاد دکتر محمد مصدق یعنی استقلال، آزادی بر پایه موازنه منفی است. اصولی که در تمام دوران انقلاب، موتور واقعی حرکت مردمی بود. اصولی که نه چپی‌ها و نه مذهبی‌ها نمی‌توانستند نادیده بگیرند، حتی خمینی. اصولی که رعایت آن‌ها نوید برقراری نظامی مردمسالار که بر اساس حق حاکمیت مردم بنا می‌گرفت را می‌داد و امثال من دین باور و شما که به دین باور نداشتید را در مبارزه‌ای مشترک همراه می‌کرد. نکته مشترک دیگر بین ما- باورمندان به دین و به قول شما سکولارها- باوری است که داشتیم! هر دو دسته در واقع فکر می‌کردیم در نظام آینده مصادر امور در دست ملیون و مصدقی‌ها، کادرهای جانبدار استقلال و آزادی خواهد بود، انتخاب مرحوم مهندس بازرگان از سوی آقای خمینی و حمایت همه جانبه از او، این فکر را تقویت نیز کرد و ما را از کودتای خزنده‌ای که علیه جمهوری تدارک دیده می‌شد غافل گرداند. بحث من این است که این غفلت خود را نباید به حساب دین و یا مرام بگذاریم. به تجربه ثابت شده است که اگر جانبداران مردمسالاری کوتاه بیایند و در جاهایی میدان را خالی بگذارند خلاء موجود را زور پرستان و چماقدار‌ها پر می‌کنند. هنوز هم بر این باور هستم که اگر میدان برای آقای خمینی و اقمارش خالی نمی‌شد او نمی‌توانست استبداد خود را مستقر کند. آقای خمینی که گفته بود روحانیون مصادر امور نمی‌شوند، پس چه کسی و یا کسانی پست‌های وزارت و معاونت را در اختیار آن‌ها که معلوم شد تشنه و حریص قدرتند گذاشت تا طعم آن را بچشند؟ چه کس و کسانی نهادهای انقلابی و موازی با نهاد‌های دولتی را ایجاد و ابزار‌های لازم را فراهم کردند که بعد اختیار آن‌ها به دست آقای خمینی و حلقه اطراف او افتاد و از آن روز تا به امروز بکار سرکوب مردم ایران مشغولند؟

شما در نوشته قبلی خود مدعی بودید که نام انقلاب اسلامی را خمینی پس از پیروزی بر انقلاب مردم نهاد و پاسخ من به شما این بود که واقعیت جز این بود. تاریخ را باید همانطور که روی داده است، گفت و نوشت. راه بیرون رفتن از استبداد این است. من هرگز مدعی نشدم که خمینی انقلاب مردم ایران را دزدید، انقلاب دزدیدنی نیست اما می‌شود در مقطعی به ضد خود تبدیلش کرد و این‌‌ همان آفتی بود که انقلاب رهایی بخش مردم ایران متاسفانه بدست خمینی و عده‌ای از اعوان و انصار در لباس روحانی و غیر روحانی قدرت پرست او بدان گرفتار شد. خوشمان بیاید و یا نیاید این مردم در جنبش بودند که به خمینی و قولهای او اعتماد کردند و او را تا مقام رهبری بر کشیدند و این مردم ایران بودند که نظام پهلوی را سرنگون کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند نه بر عکس. ایراد کار ما در آنجا بود که اعتماد بیش از حد مانع شد تا بدنبال ابهام زدایی برویم و از کم و کیف جمهوری اسلامی ادعایی آقای خمینی سر در بیاوریم و غفلت کردیم که هر پسوند و پیشوند به جمهوری مشکل زاست. باور کرده بودیم که جمهوری اسلامی‌‌ همان جمهوری مثل جمهوری فرانسه است. علیرغم شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» باور کرده بودیم که آقای خمینی باور دارد که احزاب همه آزادند، - پس از پیروزی حضور و رسمیت احزاب قدیمی و نیز تشکیل احزاب از جمله حزب جمهوری اسلامی این باور را تقویت کرده بود- باور کرده بودیم که نهاد دین در نهاد دولت دخالت نمی‌کند- عهدی که آقای خمینی در فرانسه، در برابر جهانیان، بوسیله مطبوعات و رسانه‌های جهان، با مردم ایران بست- و... اما انصاف باید داد که برای باور خود به اندازه کافی تلاش نکردیم. تفاوت من و شما در این است که شما در انقلاب ایران، مردم را تابع امام جماعت و روضه خوان و... می‌دانید و نه دارای وجدان جمعی، وجدانی که استقلال و آزادی خمیرمایه آن بوده و هست و اگر در پیام‌های رهبران انقلاب نمی‌دیدند و بدان‌ها اعتماد نمی‌کردند هرگز به جنبش در نمی‌آمدند. وجدانی که در تمامی تاریخ کهن ایران، بار‌ها کشور ما را از نابودی و انحلال نجات داده است. تفاوت دیگر در این است که پس از انقلاب، علت اینکه خواسته‌های اصلی انقلاب مردم به ثمر نرسید را شما فریب خوردن می‌دانید و من می‌گویم نخست ایجاد ستون پایه‌های جدید برای استبداد و سپس روش گشتن خشونت توسط گروههای سیاسی با هر شکل و تحت هر نام آنگاه که خیانت به اعتماد جمعی گشت، این عوامل بودند که سبب استقرار استبداد شدند.

هم اکنون، برای ادامه تجربه تا موفقیت، روشی را باید درپیش گرفت که با هدف بخواند. گناه کسانی که به اعتماد یک جمع خیانت می‌کنند بسیار بزرگ است. اما تا اسباب قدرت طلبی فراهم نشوند، استبداد باز سازی نمی‌شود. ندیدن اسباب و عوامل و نیز ندیدن آن اسلام که راهنمای انقلاب ایران شد و دین ستیزی را روش کردن، خود و دیگر فریبی است. اصل نقد من بر نوشته شما از نگاه دین ستیزی به وقایع نگریستن و دین ستیزی را راه حل دانستن و تضاد آن روش با استقرار مردمسالاری بود و هست.

اما در باره لقب امام، به آقای خمینی اطلاعات شما درست نیست. و معلوم می‌کند به احتمال زیاد، از آنچه آقای بنی صدر در باره امامت و امام گفته و نوشته است، نخوانده و نشنیده‌اید. در زیر به مواردی که از این لقب برای آقای خمینی استفاده شده اشاره می‌کنم که همگی قبل از پیروزی انقلاب است:

۱- اولین بار در تاریخ ۱۳ /۳ /۱۳۴۲ مامور ساواک در گزارش خود از سخنرانی آقای خمینی می‌نویسد «... اظهار می‌داشتند در تاریخ قم چنین جمعیتی دیده نشده است. دوازده بلندگو در مسجد اعظم مدرسه فیضیه، صحن بزرگ جلوی میدان نصب کرده بودند... خمینی را مثل امام وارد کردند و تمام جمعیت آنچنان صلوات می‌فرستادند که تا دو کیلومتر صدای آن می‌رفت...» [۱]

۲- در سال ۱۳۴۴ نعمت میرزا‌زاده، شاعر متخلص به م. آزرم در قصیده‌ای از جمله سرود:

ای ز وطن دور‌ای «امام خمینی»

ای تو علی را یگانه‌پور همانند [۲]

۳- در جزوه‌های منتشر شده از سوی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مقیم اروپا و آمریکا به خصوص در سالهای ۵۶ و ۵۷ از لقب قائد اعظم امام خمینی برای آقای خمینی استفاده می‌شد.

۴- و بالاخره در سال ۵۶ در مراسمی که به مناسبت در گذشت مصطفی خمینی، فرزند آقای خمینی در مسجد ارک در تهران برگزار شد حسن روحانی آقای خمینی را امام خمینی خواند. به بخشی از گزارش ساواک در این باره نگاه می‌کنیم:

«از ساعت ۱۵: ۰۰ الی ۱۷: ۰۰ روز یکشنبه مورخه ۵۶/۸/۸ از طرف بازرگانان، بازاریان، اساتید دانشگاه، مجلس ختم یاد شده بالا در مسجد ارک برگزار گردید که در حدود ۸ هزار نفر از طبقات مختلف مردم از جمله، جامعه روحانیت تهران، اساتید دانشگاه، دانشجویان، جامعه مهندسین، رهبران سابق جبهه به اصطلاح ملی و رهبران نهضت به اصطلاح آزادی، بازاریان و افراد عادی در آن شرکت داشتند و افراد سر‌شناس زیر بین جمعیت شناخته گردیدند... آقای روحانی سخنرانی خود را با تلاوتی چند از قرآن مجید شروع نمود...

آن‌گاه واقعه مرگ مصطفی را با مصائبی که به حضرت ابراهیم وارد آمد تشبیه کرد و گفت‌ای آیت‌الله بزرگ و مرجع شیعه جهانی،‌ای ابراهیم زمان،‌ای امام خمینی تو را در آتش فرعون ایران انداختند خدا نگهداری نمود سپس تو را در آتش ترکیه انداختند نجات یافتی و آنگاه تو را در آتش بغداد انداختند و در آنجا هم خداوند بزرگ ترا نگه داشت.» [۳]

۵- همه آن‌ها که در آن زمان شاهد خیزش عمومی مردم بودند شعار‌ها که در آن خمینی را امام خطاب می‌کردند به خاطر دارند. آقای خمینی قبل از اینکه به ایران بیاید امام خوانده می‌شد و نیازی به تصویب نداشت.

و... حال اگر اجازه دارم از شما سئوال کنم و آن را دستوری نمی‌خوانید، می‌پرسم این پیشنهاد لقب امام به خمینی از سوی آقای بنی صدر در کجا بوده که نیاز به تصویب داشت و شما از آن آگاهید؟ در جلسه‌ای رسمی بود؟ خود آقای بنی صدر گفته یا نوشته است؟ اگر از چنین مواردی آگاهید لطف نموده مرا نیز آگاه کنید. کاش می‌دانستید که آقای بنی صدر کتاب «تعمیم امامت» را نوشته است و می‌دانستید که امامت استعداد رهبری است که هر انسان دارد و در حالت طبیعی، کارش گشودن فضای اندیشه و عمل است.

شما خود بحث در باره دین را گشوده‌اید. لابد باید وارد آن شد. حالا می‌خواهید ببندید؟ اما، این بار، خطاب به من مطالبی را نوشته و سئوالاتی نیز پرسیده‌اید که لازم است توضیح دهم و پاسخ آن را ولو مختصر بدهم: در مورد مذهب و نظر من در باره امام دوازدهم پرسیده‌اید، مذهب من امری است که به خود من مربوط است قصد آن نیز ندارم نه در این باره به شما توضیح بدهم ونه هرگز از عقاید خود به عنوان وسیله استفاده کرده و می‌کنم. اما در مورد شناخت شما از اسلام و قرآن و نظر آقای بنی صدر درباره این دو نیز متاسفانه اطلاعات شما ناقص است. در تمامی کشورهای سنی مذهب، ائمه جمعه و ملاهای مساجد رسما کارمند دولت و تابع حاکم هستند و اطاعت از او را واجب می‌شمارند. حال اگر در جایی ملایی پیدا شد - همانند آن‌ها که شما اشاره کرده‌اید و من نیز چند تایی را، هم نزد اهل تسنن و هم مذهب شیعه می‌شناسم- که خلاف این عمل کرده‌اند، در واقع به قرآن عمل کرده‌اند که بنا بر آن، طبقه و قشری بنام روحانی و رهبان در اسلام وجود ندارد. نظر شما هم در باره محمد که رسول خدا بود کاملا با نص صریح قرآنکه به او تذکر می‌دهد که نه پادشاه و نه رهبر و نه پدر مردم بلکه فقط پیام رسان از سوی خدا به آن‌ها است تناقض دارد. او پس از بیعت مردم بود که بنای جامعه مسلمانان که از مدیریت شورائی برخوردار بود را عهده دار شد. بار‌ها در خلال حکومتش این بیعت را تجدید کرد. تفسیر شما هم از آیه‌ای که بدان اشاره کرده‌اید با‌‌ همان دید که اسلام را ایدئو لوژی خوانده‌اید مطابقت دارد و البته‌‌ همان تفسیر و معنایی است که علمای اهل تسنن و برخی از فقهای شیعه در آن مشترکند. در واقع وقتی به این آیه نگاه می‌کنیم باید امری وجود داشته باشد تا اطاعت از آن امر لازم آید آن امر چیست؟ امر الهی که مشخص و از سوی پیامبر ابلاغ شده است و دعوت به عمل به حقوق است و اطاعت از حق کاری است پسندیده. اما آنچه که پیامبر و صاحبان امر در آن مشترکند در نگاه قرآنی‌‌ همان تدبیر امور و اداره جامعه است که در جایی دیگر به روشنی به آن اشاره شده است و می‌فرماید وشاورهم فی الامر. بدون وجود تصمیم، امری وجود پیدا نمی‌کند و بنا بر آنچه یاد آوری شد تصمیم را نیز شورا می‌گیرد. پس اطاعت مربوط به اجرا و منوط به شورا است. کسی که مردم بر می‌گزینند و مأمور اجرا می‌کنند، (منکم)، تنها در اجرای تصمیم مردم، درخور اطاعت است. هنوز در دموکراسی‌ها، تصمیم و اجرا را منتخبان تصدی می‌کنند. این دموکراسی‌ها راهی طولانی در پیش دارند تا برسند به آنجا که تصمیم را مردم بگیرند و اجرا را منتخبان مردم تصدی کنند. در این آیه به خوبی مشخص است که در دین اسلام شورا از جایگاه والایی بر خوردار است. پیامبر که از سوی خداوند رسالت ابلاغ یافته نیز وقتی در مقام اجرا قرار می‌گیرد با او لی الامر منکم یعنی مقامات اجرایی دیگر که از خود مردمند- اشاره به منکم-، در یک سطح قرار می‌گیرد و باید در کار‌ها (امور) مشورت کند. اما وقتی تصمیمی گرفته شد آن وقت است که اطاعت از مجریان امر لازم است. آنچه که ما دین دارهایی که دین را مسئله‌ای شخصی انسان‌ها می‌دانیم، می‌کوشیم در جامعه جا بیاندازیم این است که دین، روش رهایی از قدرت است و چون دولت مظهری از قدرت است پس دخالت دین را در دولت و بر عکس دخالت دولت در دین را نیز جایز نمی‌دانیم، بلکه این دخالت را مخرب هر دو، هم دین وهم دولت می‌دانیم. سعی ما پرداختن به محتوی دین است و کار متولیان قدرتمدار دین پرداختن به شکل آن. مثال آموختن نوشتن و خواندن مار است و کشیدن شکل مار که متاسفانه دین ستیزان امثال شما به مسلمانان می‌گوئید و با اصرار که مار همین است که شکل آن را می‌بینید و در این کار خود، همراه با متولیان قدرتمدار دین در تحول دین به بیان آزادی تاخیر بوجود می‌آورید. در تحول تفکر دینی در جامعه، باید هم دیندار و هم سکولار و لائیک بکوشند. دین ستیزی با این تحول در تضاد است و استقرار مردمسالاری در این جوامع را به تاخیر می‌اندازد. علت اینکه در جوامع مسلمان، استبداد حاکم است عدم این تحول در دین است، نه دین اسلام.

در باره نام نشریه و سایت آقای بنی صدر که چرا انقلاب اسلامی است، سئوالی است که بار‌ها شده و جواب دریافت کرده است و من هم چون بسیاری دیگر آن را خوانده‌ام. هدفهای نشریه که بخاطرشان بوجود آمده است، هم، در سایت درج هستند و هم، در نخستین شماره‌های انقلاب اسلامی که در ایران چاپ می‌شد، شفاف تشریح شده‌اند: انقلاب در اسلام واستقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و برقرار کردن جریان آزاد اندیشه‌ها و اطلاعات و... اما خود شما نوشته‌اید که با انقلاب اسلامی مشکلی ندارید پس اگر نشریه و سایت در خط استقلال و آزادی و در کار مبارزه با سانسور است نام آن چرا باید شما را نگران کند؟ [۴]

من هم بر این باورم که، در دین، نیاز رابط و متولی نیست و همانطور که در بالا قید شد وقتی خداوند به پیامبر و رسول خود اجازه نمی‌دهد که متولی باشد چگونه به دیگری این اجازه را می‌دهد. دین که بیانگر حق و یاد آور آن شد، از آنجا که حق، ذاتی حیات انسان‌ها است پس بلا واسطه است، در باره حق و رابطه آن با حق مطلق (خدا) درنوشته قبل توضیح مختصری دادم. هدف دین‌های توحیدی- در اینجا اسلام- رهایی بشر به عنوان صاحب حق از تعین‌ها است و هدف ایدئولوژی کسب قدرت به منظور هدفی خاص. این هدف می‌تواند نوعی نظام باشد چه دینی و چه غیر آن. در ایدئو لوژی هدف وسیله را توجیه می‌کند. اگر دین بر خلاف ذاتش تبدیل به ایدئولوژی و بیان قدرت شد آن وقت لازم می‌آید که کسانی این قدرت را تصدی کنند. اینان متولیان دین می‌شوند و آن را وسیله توجیه قدرت می‌کنند. خود این امر از دلایل آشکار مخالفت ولایت فقیه با دین اسلام به مثابه بیان آزادی است. این ولایت از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت است. فقه توجیه گر ولایت فقیه، اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت است. من لا اقل در این سی و اندی سال که با تفکر آقای بنی صدر آشنایی دارم تاکنون از ایشان، نه خوانده و نه شنیده‌ام که دین اسلام را ایدئولوژی خوانده باشند. همواره نیز ایدئولوﮊی گرداندن دین را نقد کرده‌اند. اگر شما موردی را سراغ دارید ممنون خواهم شد مرا نیز آگاه کنید.

در نظام جمهوری که ولایت با جمهور مردم است، هر شهروند دارای یک رای است بنا بر این هر پیشوند و پسوند که به جمهوری بدهیم تالی فاسد پیدا می‌کند. بعد «ان قلت»‌های فراوان ایجاد خواهد کرد. کما اینکه جمهوری اسلامی کرد و شد اینکه شد، جمهوری‌ای که هر روز دامنه آن تنگ‌تر می‌شود و تا انحلال کامل پیش خواهد رفت.

ج. پاکنژاد - ۵ بهمن ۱۳۹۱

jmpaknejad@yahoo. fr

[۱]. جواد منصوری، تاریخ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد، ج اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۷، سند شماره ۱۴۸/۳

[۲]. مصطفی فیض، توصیف خاکیان از آفتاب، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص ۱۲۵.

[۳]. ه‌مان، صص ۱۴۹- ۱۴۷.

[۴] http: //enghelabe-eslami. com/darbarehma. html

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد