logo





آقای بنی صدر! ای کاش خودتان پاسخم را مرقوم می فرمودید

دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۱ ژانويه ۲۰۱۳

محمد علی مهرآسا

mehrasa.jpg
از سوی آقای بنی صدر در پاسخ به نوشتارم خطاب به ایشان، توسط هموطنی به نام آقای «ج – پاکنژاد» در چند سایت جوابی نوشته شده است که من شوربختانه دیر به وجود آن پی بردم؛ و گرچه تاریخ درج آن در سایتها روز ده ژانویه نوشته شده بود، من در تاریخ 15 ماه آن را یافتم و خواندم. به این جهت اگر در پاسخ به آن جواب دیر کرده ام، عذرم پذیرفته است.

به گمانم آقای بنی صدر هنوز تعدادی از هوادارن را در هیئت ابواب جمعی در خدمت دارند؛ و چون نوشتارهای ما را لایق پاسخ از سوی خویش نمی دانند، هر بار به یکی از این در خدمت ماندگان دستور می فرمایند تا به کسی که بر فرموده ئی از ایشان نقدی را مرتکب شده است، جواب مقتضی بدهند. ای کاش این پاسخ به نام خود آقای بنی صدر بود و نه از قول ایشان با من سخن گفتن. زیرا برای من اکنون این سوء تفاهم پیش آمده که جناب بنی صدر هنوز خود را در فوق تصور می کنند و در نتیجه شایسته می دانند که نقدها را یا بی جواب گذارند و یا توسط دفتر و دبیرخانه پاسخ دهند. و پاسخ ما را گوئیا در شأن و مقام خود نمی دانند.

من در نوشتارم کوشیده بودم که رعایت تمام جوانب را کرده باشم و به گونه ای سخن گفته بودم که نقدی مؤدبانه به مصاحبه ی ایشان بود. اما جناب پاکزاد می فرماید: «راستی این است که شما هنوز مردمی را که بدون اجازه از جماعت روشنفکر که خود را از آن خیل می دانید انقلاب کردند و در انقلاب خویش به رهبری شما و طرز تفکر شما(روشنفکران) که نوع دیگری را برگزیدند، نبخشیده اید و تحقیرشان می کنید و به مانند آقایان علما عوامشان می خوانید، می نویسید...

آقای پاکنژاد گرامی!

من نمی دانم شما نیز آن زمان چون من در جریان حوادث بودید و یا مانند بسیاری از نزدیکان آقای بنی صدر شما هم در اروپا بودید و همراه کاروان مشهور به فرودگاه مهرآباد وارد شدید. اما من در تمام راهپیمائی ها نه در صف درون خیابان بل در پیاده رو ها ناظر و شاهد آن راهپیمائی ها که شما به آنها اشاره دارید، بودم و اغلب عکس می گرفتم. علاقه به آزادی و مردمسالاری مرا وامی داشت تا پا به پای جریانات روز حرکت کنم و در فضای حاصل از خیزش مردم در حرکت باشم. من گرچه در کودتای 28 مرداد 1332 نوجوان بودم، اما همان زمان در سقوط دولت زنده یاد مصدق خود را عزادار حس می کردم؛ و این عزا همچنان مرا تا سال 1357 همراهی می کرد. بنابراین، حضورم در خیزش مانند دیگر ایرانیان سکولار آزادیخواه بود و آرزوی ازادی را در سر می پختم.

اما نمی توانم از این واقعیّت چشم بپوشم که در آن راهپیمائی های عظیم، محیط و فضا همواره در تسلط مذهب و مذهبیان بود؛ و نیروی مذهبی بر همه چیز غالب. در حالی که من مرتب دلخوش بودم که چنین نخواهد شد و چنین نخواهد ماند!!

من یک ماه پیش از برگشت خمینی در سطح دانشگاه در اطراف مجسمه ی شاه که در ورودی دانشگاه تهران بود، حدود سی جوان کراواتی را دایره وار گرد مجسمه دیدم که با آهنگ و فریاد، و نعره زنان و پای کوبان چنین می خواندند و می گفتند:

«فرمانده کل قوا خمینی؛ هوائی و دریائی و زمینی» یعنی همان زمان که خمینی در پاریس بود، از سوی پیروان اسلام جانشین محمد رضا شاه شده بود. همچنین در شعارهای راهپیمائی به گوش خویش می شنیدم که آخوند بلندگو به دست فریاد می کشید:« حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله...» یعنی چیزی شبیه به همان حزب رستاخیز آریامهری، اما از جانب دین و مذهب شیعه. من تمام اینها را می دیدم و می شنیدم ولی خود را مذبوحانه قانع می کردم که چنین نخواهد ماند و سکولارها برنده خواهند بود. زیرا تصور می کردم این شعاردهندگان چیزی از سیاسیت و کشورداری نمی دانند و نمی توانند قدرت را تصاحب کنند. می دیدم که در روی سکوهائی که برای فریاد زدن شعارها بر روی اتوموبیلهای وانت تعبیه شده بود، حتا برای نمونه یک نفر روشنفکر و سویل وجود نداشت؛ و شعارهائی را که در مساجد تصویب شده بود، جوجه آخوندها در بلندگو سر می دادند و مردم تکرار می کردند؛ مثلاً:« ... وای اگر خمینی نیاد، اسلحه ها بیرون میاد و...»

آری من هم فریب خوردم و گفتم انشاالله گربه است!!!

آقای پاکنژاد گرامی!

من ممکن است بسیار نقاط ضعف و کمبود داشته باشم، اما خوشبختانه حافظۀ تاریخ ام بد نیست و بسیاری از وقایع آن زمان را به خاطر دارم. آن همه جمعیّت که به خیابان می ریختند، بخش اعظم آن، به صورت گروه های کوچک از درون مساجد محله های تهران به سرپرستی و رهبری پیشنماز مسجد خود را به میدان فوزیه می رساندند و همراه هم مسیر خیابان شاهرضا را می پیمودند. این چیزی است که چون من به چشم خود شاهد آن بوده ام، سخن دیگری را نمی پذیرم. یکی از آنها همین حضرت آیت الله العظما موسوی اردبیلی بود که هم به دادستانی کل رسید و هم به ریاست قوۀ قضای آخوندی!

همچنین به یاد آورید روز 22 بهمن را که رادیو تلویزین به دست مردم افتاد. من آن روز در منزل یکی از اقوام در ورامین بودم و به محض اعلام سقوط حکومت، سوار اتوموبیل شده و راهی تهران شدم. میان راه رادیوی اتومبیل روشن بود و گوینده رادیو مرتب تکرار می کرد:«این صدای انقلاب ایران است. این صدای انقلاب ایران است» و موزیک مارش می نواخت. آن روز تا ساعت یازده شب رادیو و تلویزیون مرتب همین شعار را تکرار می کردند. اما به ناگهان از ساعت یازده شعار تغییر کرد و گوینده مرتب و بیشتر از پیش اعلام می کرد:« این صدای انقلاب اسلامی ایران است ...» یعنی در همان چند ساعت رِندانی شبیه رفسنجانی، بهشتی، خامنه ای و دیگران... خود را به خمینی رسانده بودند و ماجرا را گفته و دستور گرفته بودند که رادیوها و تلویزیون واژه ی اسلامی را به شعار بیفزایند و آنها نیز اطاعت امر کردند و ... آری چنین بود برادر!... یعنی در همان روز نخست، حواریون خمینی گربه را دم حجله کشتند و صفت و پسوند اسلامی را به انقلاب افزودند؛ و آقای بنی صدر شاهد این موضوع و مدعا بودند و بی تردید خرسند هم شده اند. زیرا برای روزنامه شان نام «انقلاب اسلامی» را برگزیدند؛ و تا در ایران بودند این روزنامه با همین نام منتشر می شد؛ و در اروپا نیز همین نام را داشت و اکنون چنین نامی به سایت اینترنتی تبدیل شده است.

آقای پاکنژاد هیچ می دانید که عنوان امام را آقای بنی صدر برای آقای خمینی پیشنهاد کردند و در برابر کسانی که هر یک لقب و عنوانی برای خمینی برگزیده بودند، آقای بنی صدر پیشنهاد کلمه «امام» را پیش کشیدند و تصویب شد. این را تمام حواریون خمینی نیز می دانند و به آن واقفند و آقای بنی صدر نیز خود سالها پیش به آن اقرار کرد.

من کل مردم ایران را عوام الناس نخوانده ام؛ در حالی که چنین لقبی نه توهین آمیز است و نه علامت تحقیر. اکثریّت مردم کشورهای خاورمیانه را هم اکنون نیز عوام الناس می سازد. تقریباً تمام جامعه شناسان و اهل سیاست که در باره انقلاب ایران سخن گفته و یا کتاب نوشته اند، به این موضوع مقرند که جمعیّت موجود در خیابانها و راهپیمائی های آن زمان(پائیز و زمستان 1357) تهران را همان روستائیانی می ساخت که تقسیم اراضی شاهانه آنان را از خانه و روستا بریده و کنده و در حاشیه ی شهرهای بزرگ مسکن داده بود و به کار گِل مشغول بودند. پس اکثریـّت راهپیمیان را عوام اهل مسجد می ساخت.

اگر به قول شما، آقای خمینی انقلاب مردم را دزدید و به خود اختصاص داد، در این بیع و شرا هم مرحوم بازرگان و هم آقای بنی صدر و دیگران سهیم و شریکند. زیرا دیدند و حس کردند و دم برنیاوردند.

من در یک خانواده اهل سنت به دنیا آمده بودم و آن زمان از شیعه بویژه از آخوند و آخوندیسم شیعی درکی درست نداشتم. من ملاهای سنی را در شهر و استانم می دیدم که اگر کار نمی کردند، می بایست رسماً به تکدی و گدائی روکنند. امام جمعه شهرم محضر اسناد رسمی داشت و از این راه زندگی می کرد؛ و پیش نماز مسجد محلم با شغل آهنگری امرار معاش می کرد. حتا نخستین امام جمعه سنندج در زمان پس از انقلاب، ملائی بود که به شغل خیاطی مشغول بود. آری من آخوند سنی را چنین دیده بودم و مفتخور نمی شناختم؛ در حالی که آخوند شیعی با خمس و سهم امام زندگی نسبتاً خوبی داشتند و انگل مردم بودند.

آقای پاکنژاد! ممکن است بفرمائید زمانی که انقلاب و جمهوری با پسوند اسلامی آراسته شدند چه گونه محتوائی پیدا خواهند کرد. آیا انقلاب با پسوند اسلامی مفهومش این نیست که حتماً باید آئین و روش دین اسلام بر جامعه حکومت کند؟ وگرنه این پسوند چرا افزوده شود و به چه کار می آید؟ اسلام فزون بر آئین آسمانی بودن، رنگ و لعاب بسیار ضخیم سیاسی و کشور داری را نیز در نهاد خود ذخیره دارد. محمد در کشور حجاز رسول الله شد تا سلطنت کند و بر شبه جزیره عربستان حاکم مطلق شود.

من سر آن ندارم که در این نوشتار از اسلام با شما سخن بگویم. زیرا آنچه را که باید بفهمم، من از قرآن گرفته و فهمیده ام. بنابراین نیازی نیست که شما بخواهید برای من اسلام را توصیف کنید. اما می توانم بپرسم که اگر تسنن بر اجماع و رأی باور دارد و خلفای راشدین را منتخب مردم می شناسد، چنین باوری که در تشیع نیست؛ و مذهب شیعه بر امامت توارثی بنا نهاده شده است و منتظر مهدی موعودند. بنابراین تشیُّع، با جمهوری و جمهوریّت به کلی منافات دارد. پس جمهوری اسلام شیعی شعاری بی محتوا و بی معناست.

آقای پاکنژاد! بفرمائید و برای ما توضیح دهید که صفت اسلامی چه شکل و شمایلی به انقلاب می دهد و چه باری جز خرافه و مهملات بر دوش آن می نهد که آقای بنی صدر حاضر نیست آن را از واژه انقلاب جدا کند؟ البته من کاملاً باور دارم که انقلاب سال 1357 ایران اسلامی بود و من با انقلاب اسلامی مشکلی ندارم. ولی مشکل اینجا است که شما و آقای بنی صدر نمی پذیرید آن خیزش با بار اسلامی به منزل رسید!

من اگر با ادیان مخالفم برای این است که دین را یک ایدئولوژی می دانم. و آقای بنی صدر نیز آن را ایدئولوژی می شناسند؛ و به همین دلیل است که واژه ی اسلام را به انقلاب و جمهور مردم چسپانده اند. من می بینم که ایدئولوژی دین اسلام در این 14 قرن، هیچ جامعه ای را به خوشبختی نرسانده؛ بل برعکس باعث و بانی بدبختی و جنگ های دینی و مذهبی و فلاکت پیروان شده است. مهر ورزیده قرن سوم و چهارم هجری را که روشن بینی دو خلیفه عباسی سبب شده بود چند دانشمند سکولار و اغلب بی دین در ایران و خراسان بزرگ ظهور کنند، به اسلام ربط ندهید.



آقای پاکنژاد! از شما پرسشی دارم، مهر ورزیده پاسخ صریح به من لطف کنید:

در دین اسلام، شیعه برجق است یا سنی؟ می دانید که من نسبت به هیچ یک عنایتی و رغبتی ندارم. اما می توانم از شمای متدین بپرسم که مذهب شمای شیعی حق است یا دیگر مسلمانان؟ آیا شما درست می گوئید و امام زمان حدود 12 سده زنده و مخفی است، یا سنی ها درست می گویند و این ادعا غلط و پوچ و مسخره است؟

پرسش دیگرم این است: دینها به متولی نیاز دارند یا نه؟ اگر بی نیاز از متولی و مغ و خاخام و کشیش و آخوندند، چگونه می توان این ایده و باور را به دیگران منتقل کرد؟ من می گویم آری باید دین متولی داشته باشد تا پایدار بماند. پس وجود ملا و آخوند برای بقای دین ضروری است. اما اگر مانند من بی دین و مخالف شریعت و دین باشید، چون دین را تریاک و یا سم جامعه می شناسم، لاجرم متولی را نیز فردی مزاحم و دشمن خرد به حساب می آورم. به سخنی دیگر، زمانی متولی مورد نیاز نخواهد بود که سفسطه دین برافتد و دین وجود نداشته باشد. آدمی در این عصر و زمانه نیازی به دین و دستورهای لاهوتی ندارد. بشر نیازمند خرد ورزی و دانشمندی است و نه باور به موهومات و تاریکی ها! شما وقتی به دنبال انقلاب و جمهوری واژه اسلام را می گذارید، لامحاله قوانین اسلام لاهوتی را به انقلاب و جمهوری می افزائید و بدون دکترین این دین، اجتماع شما اسلامی نیست و اسلامی محسوب نمی شود. پس با سنجاق کردن پسوند و صفت اسلامی به انقلاب و جمهوری، این سخنتان که دین باید از حکومت و دولت جدا باشد، بی پایه و نا روا خواهد بود! یعنی قبول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، مخالف و متضاد با جدائی دین از دولت و حکومت است.

آقای پاکنژاد!

من بنا ندارم که به یک یک فرموده های شما پاسخ دهم چون موضوع مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. اما مطمئن باشید مفهوم اسلام همان تسلیم است. مصدر تسلیم بر وزن باب تفعیل است و اسلام نیز از همین ریشه نشئت گرفته است. باب استفعال مفهوم طلب کردن و خواستن را دارد و استسلام یعنی طلب تسلیم کردن. در حالی که تسلیم یعنی خود را در اختیار گذاشتن و صیغه امرش نیز اُسلِم است؛ و اسلام در همین باب تسلیم است. آری آیة 26 سورة الصافات که به آن اشاره فرموده اید، کلمه مستسلمون را آورده است که از مصدر استسمالِ باب استفعال می آید و در آیة به صیغه مضارع آمده است و ربطی به تسلیم ندارد. در ضمن می دانید که در قرآن ده ها غلط دستوری وجود دارد و این کتاب نه تنها معجز نیست که خیلی سست و سبک و بی مقدار است؟

باز می گویم و تکرار می کنم کلمه اسلام از باب تسلیم بر وزن تفعیل است. دین اسلام اطاعت بی چون و چرا را از پیروان توقع دارد.«اَطیعوالله وَ اَطیعوالرَسول وَ اوالامرِ مِنکُم» و این اطاعت محض از فرد حاکم است و نه قبول جمهور مردم. پس اُف بر من اگر بخواهم خود را گول بزنم... و چه نیکو می بود اگر انقلاب اسلامی نبود و انقلاب تنها، و خالی از اسلام به نتیجه می رسید.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا 16/1/2013


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

اگر چه با برخی از گفته های شما هم آوا نیستم
بتول عزیزپور
2013-01-22 13:53:07
آقای مهرآسا درود یر شما

داستان شیعه گری، که به نوبهء خود چیزی جز یک «فرقه» نیست؛ به این معنا که اگر اصل را که همان آئین اسلام باشد در نظر بگیریم، شیعه «فرقه»ای کوچک و در عین حال بسیار خطرناک ِ این آئین در همهء زمینه هاست. هنوز بسیاری از اسناد و مدارک گواهان بیگانه حاصر در ایران در پانسد سال پیش در مورد استقرار شیعه به زور شمشیر و بربریتی کم مانند در سرزمین ما، گشوده و خوانده نشده است. مردمی که در شیراز، تبریر و به ویژه در کردستان، که در پذیرفتن «فرقهء» نوظهور ِ «شیعهء» اوباش ِ «صفوی» مقاومت می کردند، به زور شمشیر، ناگزیر به خوردن از گوشت فرزندان و بستگان به سیخ کشیده شده در پیش چشمان خود شدند. باز کو کردن جنایت های بسیار دیگر، زبان را از شرم به خاموشی وا می دارد. این همه را اضافه کنید به خرافه گرایی، تن پروری و بت سازی های دیگر آخوندها و رهبران و هدایت کنندگان اهالی شیعه و مردم ما؛ آنچه به دست می آید وضعیت سوررئالی است که سرزمین مااز چنددهه پیش به نمایش گذاشته است. به نسبت زمان، آیا سرزمینی، کمدی- تراژدی یی تاریک تر و غم انگیز تر از روزگار ِ کنونی ِ ما ایرانیان به خود دیده است؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد