روزهای آسمان و
پرواز شاد ی های زمستانی ت
آنگاه که
غفلتی هزا رساله
بهار سرنوشت ات را
اینگونه
به آشوب با د
می سپا رد
با ری
چگونه می آیند و
پس چگونه می روند
اینان
رفیق دوزخ وآفتاب
طلسم دلت را
به پادا ش یکی نه
آذین کن
ما
به روزگار چشم های تو
برمی گردیم
طعم ظلمت و
شب بیدا د
بر خاک تو
پیش می راند
نگاه کن
پرند گا ن و
عاشقان
از غم قبیله ات
چگونه سخن می گویند
هراس زیستن و
د ستمایه کسی که
هرگز به جها ن تو
باز نمی آید
این " دروغ مسلط "
هنوز
به آسمان های تو می آید
دارم
شبیه سقوط های تو می شوم
به یک شنبه های د ر هم شکسته
بیندیش
رفیق غروب های زمستانی
بهار
بر شانه های سرخ تو می راند
محمود معتقد ی
اسفند ۸۷
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد