logo





احمد موش

يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۰ ژانويه ۲۰۱۳

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
احمد موش همانطور که از بچگی هاش دایم ورد زبانش بود، آهسته برو وآهسته بیارا پیشه خود کرد. باهیچ گروه ودسته و حزب وجناحی به طور جدی قاطی نشد. مدتی تو دفتر وکلا دوره موکل یابی،شگرد دادخواست نویسی، نحوه پیگیری پرونده موکلها ومقولات مورد وکالت را فراگرفت.

کاروکا لتش رارسما که شروع کرد، وکالت هرنوع مقول زمین خواری، اختلافات ودرگیریهای ساختمانی، دزدی، کلاهبرداری، چاقو کشی، عربده کشی وتهدید وارعاب، درگیریهای منجر به جرح وقتل، موضوعات وخیانتهای ناموسی، نزول خواری، چکهای برگشتی وسفته بازی هارا می پذیرفت. پرونده تمامی این مقولات را درتمام وزارتخانه ها، سازمانها، ادارات ودفاتر مربوطه پیگیری میکرد. پرونده هاشان را باشیوه های گوناگون، از جمله خنده هاو حرکات ملیح و خاکسارانه، دعوت به مهمانیها وجلسات سورچرانیی که به همین منظور تشکیل میداد، دعوت مسئولین مرطه به رستورانهاوکلوبهای شبانه، سروسامان میداد.

چند سال گذشت و بارخود را تا اندازه ای که بست، ساختمان مستقل چند اطاقه ای را اجاره و محل کار ودفتر وکالتش کرد. برای رسیدن به مقصود ازهیچ کاری، حتی پااندازی وخانم بیاری کوتاهی نمیکرد. این اواخر وضعش پاک دگرگون شده وتوی سرها سری شده بود. چند نفر منشی خوشگل جوان تو دفترش جمع کرده بود. باانواع قول وقرار و دادن دستمزدهای گزاف، برای به دست آوردن سوابق سری پرونده های کلان ونان وآبدار، راهی ماموریت میکرد، درست تر بگوئیم،به نوعی به مسئولین پرونده ها هدیه شان میکرد. این باصطلاح منشیها مارخورده های اقعی شده ای بودند. تابار خودرا از گرده وجیب طرف نمی بستند، نم پس نمیدادند. آنقدر تالب آب میبردندو تشنه و له له زنان پسش میزدند که طرف را ششدانگ زیراخیه میکشیدند. مراحل به چشمه آب حیات رسیدن طرف راباانواع شگردهای رندانه ضبط مکیردند. ازاین مرحله به بعد طرف مثل موم تو دست باصطلاح منشی های احمدموش بود. طرف معمولا زن و بچه داشت، پست ومقام داشت، اهل تقوا وخداترس بود. روی پیشانیش را مدتها روی سنگ داغ گذاشته وبه اندازه جای یک مهر نماز سیاه کرده بود که عوام فریبی کند. هر روز نفراول صف اول نماز جماعت اداره بود. از هیچ کدام از عزاداریهای آل علی غافل نمیشد. دهه عاشورا دیگ ودیگبرگ و دسته راه اندازی میکرد و عزا داریش وردزبان خاص وعام بود. زنش حاضربود برای اثبات پاک بودنش قران پاره کندو.... روی این اصول طرف برده تمام عیار منشی هایا فاحشه های احمد موش میشد.

احمدموش بااین شگردو ترفند ها بیشترمدیرکلها ومسئولین پرونده های اداریش را مثل موم تومشتش داشت. تو سازمانهاو ادارات گوناگون حاکم بود. وارد که میشد. مدیرکل جلوپاش بلند میشد. دراطاق مدیریت را می بست. هیچکس اجازه ورود به اطاق مدیرکل را نداشت. بادست خود تمیزترین چای را براش میاورد. خم میشد. چای را رو میز جلو احمد موش میگذاشت. رو صندلی کنارش می نشست، باخنده ای خاکسارانه می پرسید:

« چه عجب! این طرفا قدم رنجه فرمودین!»

احمد موش با همان حرکات وخنده ملیح عشوه میامد، هیکل ظریف خودرا پیچ وتاب میداد و می گفت:

« دروهل اول غرض ازاومدن تازه کردن دیداری بود. موکلی دارم که پنجاه هتکار زمینش جزء طرحای سازمان شما اعلام شده. مالک زمین مربو طه به این طرحا اعتراض داره. شکایت کرده. منو به عنوان وکیل مدافع خود انتخاب کرده. سوابق پرونده زیردست جنابعالیه.انگارسرشما شلوغه، منم موکلا وارباب رجوع زیادی دارم و سرم شلوغه. خیلی حاشیه نریم. حاکم شدن موکلم و منتفی شدن طرحای مذکور دست شمارو می بوسه.گویا پنج منشی من قبلا هرکدوم به نوبت خدمتتون رسیدن. هرکدوم شونو بیشتر پسندیدین، بگئین تا ازفردا واسه پیگیری کارا وگرفتن نتیجه صدور رائی نهائی که حتما حاکم شدن موکل منه، خدمت معرفی شه. ضمنا، منشی معرفی شده وظیفه داره بیست وچارساعته درخدمت جنابعالی وپیگیرکارباشه. وقت هردوی ما ضیقه، من میرم دیگه، بقیه کارا باشما!….»

( تکه ای از یک رمان )

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد