logo





مدرنيت در تخالف و تعارض با ايرانيت و اسلاميت است

دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۱ - ۱۴ ژانويه ۲۰۱۳

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
عقلانى شدن شناخت، و سكولاريزه شدن نهادها و روندهاى اجتماعى كه نفى كننده فرهنگ دين مدار باشد را مدرنيت گويند.

مسلماً روند مدرنيت ايرانيان با پس زدن دينيت ايرانيان از دوران باستان و اسلاميت استمرار يافته به عصر حاضر( كه اينها عنصر نيرومند اعتقادى و مبانی نیندیشیدگی و متعاقباً نازايش و نابالنده ما اند) ميسر خواهد شد و اين معنايش اين است؛ تا وقتى فرهنگ رفتارى و نظام فكرى از تداوم عنصراعتقاد و ايمان خلاص نيابد و به مسير انديشيدن از طريق قائده عقل و آفرينش ارزشها بدين روال گام ننهد، مدرنيت ايرانيان، قالب مفهومى در راستاى زندگى اجتماعى نمى يابد. مدرنيت قبل از هر چيز با فرهنگ انديشنده مأنوس است به همين خاطر توليد انديشه مى كند و همزمان نيروى در افتادن با آن را در خود مى پروراند. مدرنيت به دليل توليد ارزشهاى فكرى با تناقضات عديده و دائم التزايد همراه است، همين تناقضات و كشمكش هاى درونى موجبات نيرومندى مدرنيت را فراهم و هستى آن را به سمت و سوى ارتقاء و تحول ضمانت كرده است. با اين مقدمه از مفهوم مدرنيت مى پردازم به ايرانيت و اسلاميت و برگشتى مجدد به مدرنيت تا نامتجانسى آن با ايرانيت و اسلاميت را روشن كرده باشم.

اساس نظام سياسى ايران از پسِ تنوع و تكثر دينى در دوران فرمانروايى پادشاهان هخامنشى بويژه "خردورزى كوروش" و نيز دو تحول فرهنگى- دينى يعنى زردتشتى و اسلامى پيكر گرفت. نظامى كه همواره در تداوم بى كفايتى خود با استبداد عجين شده بود به دليل همين ويژگى درون وجودى خود به شكل نابارورى و ناباليدنى از طريق اجزاء فرهنگى ما در پهنه ايران استقامت يافت و پایدار ماند.

با شمه اى در مورد ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت به سبب نشان دادن سترونىِ فرهنگ ما كه مسلماً نظام سياسى اش نيز سترون است، به تدقيق اين بحث مى پردازم.

ايرانيت:

ايرانيت كه به فرهنگ دوران باستان و پيش از اسلام ایرانیان مربوط است، مقصود تمامى آن ارزشهاى آفريده شده در زندگى اجتماعى و فرهنگى و سیاسی اى را گويند كه داراى مضمون ارزشى خالص ايرانى اند و ارزشهاى فرهنگى بيگانه بر آن نافذ نيست. براستى اين ارزشهاى خالص ايرانى كدامند و با خرد عقلى چگونه رابطه اى دارند؟ اگر از استثنائات بگذريم هر نظام سياسى محصول نظام فرهنگى و اجتماعى همان جامعه است يعنى معطوف به ارزشهاى فرهنگى و اجتماعى آفريده شده. بنابراين براى تبيين ارزشهاى ايرانيت يعنى ارزشهاى پيش از اسلامى شدن ما، مى بايست ابتدا نوع نظام سياسى كه منوط مى شود به نوع نظام فكرى و ارزشهاى فرهنگى آن، تبيين گردد تا بتوان چگونگى خرد عقلى ايرانيان را در اين رابطه ها و راستا متعيين ساخت.

جنگ ميان كوروش و استياكس پادشاه ماد( به دليل اتحاد كوروش با پادشاه بابل)، به مغلوب شدن استياكس و اسيرى او به كوروش انجاميد. تاريخ فرمانرويى كوروش از اين پس آغاز مى شود. در كتاب تاريخ اجتماعى ايران، تأليف مرتضى راوندى صفحه ٤٢٢ چنين مى خوانيم: " قديمى ترين لوح و يادگارى كه از عهد هخامنشيان به دست ما رسيده اين است: " اين سرزمين پارسيان كه من مالك آنم داراى اسبان نيك و مردان نيك است، خداى بزرگ اهورامزدا آن را به من داد. من پادشاه اين سرزمينم." صفحه ٤٤٩ از همين كتاب آمده است: " در عهد هخامنشيان رژيم استبدادى مطلق حكومت مى كرد، شاه خود را نماينده اهورامزدا مى شمرد و چون شاهان در زير فرمان او بودند به نام شاه شاهان يا پادشاه خوانده مى شد و ملل متنوعى كه زير يوغ او بودند(جز يونانيان) به اين لقب اعتراضى نداشتند، كلام شاه قطعى و نافذ و لازم الاجرا بود و مى توانست هر كس را بخواهد بدون محاكمه و رسيدگى به كشتن دهد. گاه شاه اين حق را به مادر و يا زن سوگلى خود نيز مى داد و آنان نيز در صدور فرمان قتل اشخاص آزادى داشتند. در صفحه ٤٨٠ تاريخ اجتماعى ايران آمده است: "در ايران عهد هخامنشى چنان كه ديديم تمام قدرت ها و اختيارات و از جمله قوه قضائيه زير نفوذ شاه بود و هيچ حق و منطقى در برابر او عرض وجود نمى كرد."

بارى، نمايندگان بيست ساتراپى كه در قلمرو امپراتورى حكومت پادشاهى هخامنشيان وجود داشته، از ميان نجيب زادگان و نزديكان شاه برگزيده مى شدند و هيچ قدرتى در صورت لزوم عزل پادشاه، نداشتند و چون چنین قدرت مسقل از حکومت در جامعه وجود نداشت در نتیجه عزل پادشاه هم پایه ای نداشت، خصوصأ این که پادشاهان هخامنشى يزدان گزيده هم بودند و بدون مخالفت مردم بر این موضوع، حكومت مى كردند و حكم مى راندند. طبعاً از يزدان گزيدگى شاهان و موافقت مردم بدان، مى توان تهى بودن عنصر خرد عقلى در ايرانيت ما و نيز متعاقبأ به نظام سياسى بی کفایت در ايران پی بُرد زیرا اصل، قدرت پادشاه بود نه قدرت مردم مستقل از حکومت. در خردگرایی نظام سیاسی مدرنیته، اصل قدرت در جامعه بر دو پایه مستقل از هم استوار است، و چنین نظام سیاسی ای نمی تواند بر پایه اعتقادیِ یزدان گزیدگیِ شاهان هخامنشی که صاحب همه قدرت در جامعه بودند پا بگیرد. بر اين باورم كه "خردورزى كوروش" به سبب تثبيت سلطنت خود بوده است و اين با عنصر اعتقادی يزدان گزيدگى شاهان و مردمان باورمند بدان پيوند دارد. این که " خداى بزرگ اهورامزدا" آنها را مالك اين سرزمين كرده است، زمينه هاى اعتقادى تثبيت يك نظام سياسى و جا انداختن آن در ميان مردم بود درست به همین ترتیبی که جمهوری دینی اسلامی ایران و ولی فقیه اش خود را نماینده خدا بر روی زمین و مالک همه ایران معرفی می کنند.

"خردورزى كوروش" يك وجه ديگرى نيز دارد و آن اين است كه او توانست با تنوع و تكثر دينى مختص به جامعه كهن، آن را بر نظام سياسى بپروراند و تثبيت كند اما اين موجبات زايش و باليدن نظام سياسى ايران را فراهم نكرد و در نتيجه "خردورزى كوروش" بر چنين راستايى بيگانه بود آنچه بود، تثبيت سلطنت مقصود بود. بر بستر چنين نظام سياسى اى اگر چه بر تنوع دينى استوار بود اما از آنجائيكه پادشاهان آن خود را يزدان گزيده مى انگاشتند، بديهى بود كه وجه دينى آن مالاً تقويت شده و تنوع دينى بر نظام سياسى بدون زايش و زايندگى در همان سطح باقى بماند و در در دوره حكومت ساسانيان به تثبيت رسد.

سلطنت و حكومت دينى ساسانيان بنا بر ذات دينى اش بسترى از نارضايتى و سرخوردگى را در درون جامعه فراهم نمود، پايه هاى حكومت در نتيجه بى خردى و بى كفايتى لرزان شد و آنگاه باحمله عرب آن پايه ها فرو ريخت و ساختمان حكومت به تلى از خاكستر تبديل شد و ايرانيان اسلام را پذيرا شدند. در واقع از پسِ "خردورزى كوروش" و ارزشهاى دين زرتشت بر نظام سياسى ما، اينبار اسلام بر اين بى كفايتى صحه نهاد و ارزشهايش بتدريج وارد دستگاه ذهنى ما و مالاً پايه هاى ساختمان حكومت و نظام سياسى را بنا نهاد و دور جديدى از فرهنگ اسلامى كه برازنده پيكره دينيت باستانى ما بود آغاز شد.

اسلاميت:

اسلاميت ما با فروريزى دولت ساسانى و فتح ايران بدست مهاجمان عرب آغاز مى شود و معنايش ارزشهاى اسلامى بر همه شئون زندگى ما ست. اسلام كه از ميان شمشير كشى ها مابين مردمان عرب ظهور كرد اساس اش بر بندگى انسان به خدا و مالاً بندگى به نماينده روى زمين او و ريختن خون كفار، بوده است و اين آخرى با روحيه كشتار دينى ايرانيان در دوران باستان و دینیت زردشتی ما سازگارى دارد. چنين روحيات و نيز بلند پروازى هاى اعتقادی ايرانيان كه به لحاظ دينى، پادشاه يزدان گزيده بود، مى تواند آن امرى باشد كه ايرانيان در اسلاميت، كاسه داغ تر از آش عرب اسلامى عرض اندام كنند و با اسلام سازگاری یابند و خو بگیرند.

بى شك ارزشهاى اسلامى ما در قالب همان ارزشهاى دينى دوران باستان پيكر گرفتند و با مواجهه با فلسفه يونانيان، تنها تأثيرى كه گرفته اند اين بود، كه فلسفه را به انقياد اسلام در آوردند و بدين صورت به جعل " فلسفه اسلامى" برسند غافل از اينكه اسلام اگر فلسفه باشد ديگر اسلام نيست و فلسفه اگر اسلامى و يا دينى باشد ديگر فلسفه نيست. در فلسفى انديشيدن پرسشگرى و شناخت است در حاليكه مومن اسلام گراو يا هر دينى ديگر از قبل به شناخت دست يافته است به همين دليل پرسشى برايش وجود ندارد و مطرح نمى شود. بنابراين سطح " فلسفه اسلامى" ما نيز نه اينكه به خرد عقلى و معيارهاى آن نزديكى اى ندارد بلكه اساساً با آن بيگانه است و هدفش خنثى نمودن فلسفه و فلسفيدن به معناى يونانى اش در ايران بوده است كه از سوى امام محمد غزالى در قرن پنجم هجرى آغاز شد و بعدها در ايران از سوى فارابى و ابن سينا به "فلسفه اسلامى" كشيده شد.

بنابراين نه در ايرانيت ما و نه اسلاميت، خرد عقلى و معيارهايش عناصرى جهت بارورى و باليدنى آنچنان كه از آن، چیزی شبیه "دموكراسى آتنى" توان باروری داشته باشد، طرفه اى نيست در حاليكه مدرنيت بواسطه اين مضامين عنصرى، بارور و بالیده می شود.

مدرنيت:

مدرنيت كه بر معيارهاى عقلى استوار است، محصول تفكر و ارزشهاى جوامع غرب است. غربى ها اين معيارها را از يونانيان آموختند در حاليكه آموخته هاى ما از يونانيان ما را به سطح "فلسفه اسلامى" كشاند تا با اين سلاح به جان فلسفه به مفهوم شناخت از راه انديشيدن بيافتيم. در فرهنگ غربى صحبت از "فلسفه مسيحيت" صحبتى پوچ و بى مورد است زيرا فلسفه همانگونه كه ذكر شد شناخت از راه انديشيدن است اما دين، شناخت از راه اعتقاد داشتن به اصول و احكام است اصول و احكامى كه شناخت از قبل در آنها حصول است.

زايندگى و بالندگى در فلسفيدن و مدرنيت متعلق به ارزشهاى فكرى غرب است ارزشهايى كه بر دين مؤثر افتاد و به همراه ساختارها و نهادهاى جامعه غرب به پالايش خود اجبار يافت. دين تا وقتى بر شعور انسان و ذهنيت جامعه استيلا داشته باشد هرگز به اصلاح تن نمى دهد تنها با بسط انديشيدن و باليدن ارزشهاى عقلى بر شئون زندگى و مناسبات انسانها بدين روال، دين براى انقطاع رو به احتضار خود در چنين شرايطى، با اميال عقلى انسان و جامعه همراه مى شود.

بنابراين دين فى نفسه و بدون رقيب تن به اصلاح نمى دهد اين را ديگر مدرنيته غرب به اثبات رساند.

روند مدرنيت و مدنيت در ايران كه به باور من بر آستان مرحله ميانه خود قرار گرفته است از جنس ايرانيت( كه دينيت است) و اسلاميت نيست كه اساساً آنها از عناصر اعتقادى در قالب اصول تغييرناپذير تشكيل شده اند تا فكر بكر بر روند شَوَند. روند بسط مدرنيت در ايران، آغازی است بر هویدا شدن تمایز میان انديشيدن و اعتقاد داشتن كه دومی با هزاران سال هیبت و قدمت زمانی ذهنیت ایرانی را تحت سیطره خود داشته است اما انديشيدن و از پى آن پرسا كردن همه ى زمينه هاى زندگى، مسير آغازين خود را در نزد ما ايرانيان سپرى مى كند. از آنجائيكه انديشيدن و اعتقاد داشتن همانه نيستند و اولى غيرايستا و دومى ايستا، درنتيجه خاصيت مدرنيت انديشنده و دينيت و اسلاميت ايرانيان نينديشنده و اعتقادى است و آنها را حاصل جمعى نيست تا از تركيب و مجموعه آن بتوان معيار ها و ارزشهاى عقلى را بر شئون زندگى جارى ساخت.

نيكروز اولاد اعظمى
niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد