مادرم مرا ،
همزمان با خمپاره ای،
که به دیوار خانه ی گلی مان ،
شلیک شد،
خواهرم را کشت ،
و دست برادرم را با خود برد ،
زایید ، ومرا با یاد خواهرم ،
" شمسا " نامید.
*
بار زندگی را ،
در کوچه های فقر وفغان وجنگ ،
بدوش کشیدم
دیری نپایید که طالبان ،
با مژده خدا ،اسلام وقرآن آمدند ،
تا هستی ناداشته مان را برباد دهند
اینان ،
مادرم را به کنیزی بردند ،
به خواهرم ،با خواندن " آیه " ای تجاوز کردند
ومرا ،
به " بچه " گی بردند ،
بر من لباس زنانه پوشا ندند،
تا بر اجساد برادران وخواهرانم پایکوبی کنم،
وبر شادما نی های ناچیزشان،
متظاهرانه بخندم .
* *
من افغانی ام ،
کودکی ام، در فقر و یتیمی ،
وفراراز جنگ ،
در" حلبی آباد "های تهران وپاکستا ن ،
گذشته است ،
وحسرت داشتن پدر وبه مکتب رفتن ،
هنوز داغ دلم را ،
تازه می کند.
***
من افغانی ام ،
رنج کار را،
از هفت سالگی ،
در کوره پزخانه ها ،
مسافرخانه ها و یا با دستفروشی،
در پیشاور و تهران چشیده ام ،
تاخواهران و برادرانم،
کمتر گرسنه بمانند !
****
من افغانی ام
روزی که ارتش های جهان ،
کشورم را اشغال کردند
از خانه فراری شدم ،
میهن ام را ترک کردم
تا " شادمانی " را ،
در گرسنگی امتحان کنم ،
در خوابگاه های" 115 " با التماس بخوابم،
وروزها را در ایستگاه های قطار ومترو ،
با این امید که رنجهایم را ،
با هم میهنی تقسیم کنم ،
بشب برسانم ،
پیدا کنم ، « statut »تا روزی شاید
صاحب تذکره گردم ،
جواز کار بگیرم ،
وخوشبخت شوم .!
*****
من افغانی ام
زندگی ام سراسر جنگ
کودکی ام سراسر حسرت،
وبرادران وخواهرانم،
هر یک ، در کشوری سرگردان
تا روزی ، شاید کشورشان را ،
خود ،صاحب شوند !
******
من افغانی ام
میهن ام در اشغال
و سرنوشتم،
ملعبه ی سران قبایل ،
وثروت وطنم ،
در حساب های بی حساب سردمداران !
*******
من افغانی ام
فرزند درد ،
فرزند رنج،
فرزند نادانی !
سرنوشتم در دست قاچاق بران ،
جسم ام آماج خمپاره وگلوله ،
ویا طعمه ی کوسه های دریا !
مادرم را ،
جنگ ونادانی ازمن گرفت ،
خواهرم را " طالب " ،
وپدرم که به اسکلتی می مانست،
در شبی تاریک،
خود را بدریا انداخت
تا هنگامی که من به ساحل رسیدم ،
قایق های گشتی پلیس ،
جسدش را از آب خارج کنند !
آری ، من افغانی ام !
1ستر – 28 تیرماه 1391
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد