آرزو هایم شباهتی یافته ست
به درخت
نه آنکه سبز باشد
تا که طراوتش چشم را بخود مشغول دارد
نه
نه
آرزو هایم درختی شدست
پاییز را مهمان
درختی که ،
برگهایش زردی پاییز را گرفته
و اندامش خوابِ ناخواسته ی زمستان را چشم انتظار نشسته
درختی که ،
خمیازه های سرد و بی حوصله اش
جنگلی را به خماریِ قبل از خواب گرفتار می تواند که بگرداند .
* * * *
آرزو هایم بدرختی شباهت دارد ،
که شاید
آخرین پاییز را دارد به زمستانِ نرسیده
با خود به خوابی بدون بیداری دعوت می کند .
دیگر باران هم از سبز سازی این تنِ فرسوده دل کندست
و نا امید ، از آنکه
به بیداری ی دو باره بازآرد ، آرزو هایم را .
چنان شدست که ،
پروانهِ های هم آغوش طالبِ پُر پرواز هم ،
او را به خواستن باز نتوانند که بگرداند .
آرزو هایم
باغ کودکیم بود
باغ مهربانی های
باغ تفنگ های چوبی بی فشنگ
کارتون های خنده و خنده و خنده
)بی زخم و وحشت و خون (
آرزو هایم ، همه ی کودکیم بود
درختی بود سبز و جوان
و حضورش در باغی بود ، که خود بهشتی بود پر ز عطرِ مهربانی . . .
بدون ، خبرمرگهای روز دراخبار شب .
بدون ، وحشت و جنگ .
باغِ دستهای بی خنجر
باغِ عشق ها
و معشوقِ های پر ز لطف
و عاشقانی که نیم لبخندِ معشوق را به التماس می ایستادند
با نگاهی که شرم را تا انتهای جان فرو می برد .
* * * * *
آرزو هایم درختی شدست
زخم پاییز را از خنجر دوست و دشمن
در جای جای تن سرد خود دیده
و برگهایش زمین را فرش ،
تا چکمه ی سربازان را میزبان .
آرزو های من درختی ست پاییز دیده ،
برگ ریخته ،
و از رنج زمانه تن به زمین رسانیده .
آلمان اول زمستان ۲۰۱۲
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد