به نام خداوند جان و خرد
پیش از هر چیز بر خود بایسته میدانیم که بار دیگر مراتب همدردی خود را با همهی آسیب دیدگان رخدادهای تلخ و جانگداز چند ماههی گذشتهی آموزش و پرورش اعلام نماییم؛ رخدادهای اندوه باری که با واژگون شدن اتوبوس راهیان نور دانش آموزان دختر بروجنی و کشته شدن ۲۶ دانش آموز و آموزگار آغاز گردید و با آتش سوزی در دبستان روستای “شین آباد” پیرانشهر آذربایجان غربی ادامه یافت که متآسفانه در این آتشسوزی ۳۰ دانش آموز دختر چهارم دبستان دچار سوختگی گردیدند و یکی از آنها نیز، جان خویش را از دست داد. شوربختانه باز هم در همین روزها، شاهد بودیم که بر اثر تصادف مینی بوس آموزگاران استان چهارمحال و بختیاری، یک تن از همکاران فرهنگی نیز کشته شد؛ ما درگذشت این آموزگار زحمتکش را به خانواده و همهی بازماندگان محترمشان تسلیت میگوییم.
اما ناگفته پیداست که چنین رخدادهای تلخی، نشانههایی هستند از واقعیت اندوه باری که دیرزمانی است آموزش و پرورش ایران با آن دست به گریبان است؛ گرچه فرادستان و مسئولان آموزشی، سالهاست که نخواسته و نمیخواهند چهرهی راستین این واقعیت نمایان گردد و پیاپی با آمارهای فریبنده و برنامههای سست بنیاد هر روزه، پوششی بر آن میکشند و کارنامهای درخشان برای خویش صادر مینمایند. اما چه کنیم که واقعیت تلخ، روزهایی اینچنین، خود را آشکارتر میسازد و پردهی پندارهای دروغین را پاره میسازد. در دو- سه سال گذشته، شعار “تحول بنیادین در آموزش و پرورش” بارها و بارها، و به مناسبتهای گوناگون تکرار و شنیده شد. حاجی بابایی، وزیر آموزش و پرورش و دیگر کاربدستان کنونی وزرات خانهی آموزش و پرورش، آن اندازه از عملکرد خویش و برنامههای کارشناسی شدهشان گفتند و نوشتند گویی همهی نابسامانیها و واپس ماندگیهای آموزشی ایران، با آمدن آقایان، به یک باره دود گردیده و به هوا رفته، و ما ماندهایم که با آموزش و پرورشی چنین بیکموکاست و کارآمد و پیشرو، چه کنیم و تا کجا پیش برویم! و البته راز این دگرگونی بزرگ و شگرف نیز تنها این بود که پنج سال دبستان به شش سال تبدیل گردید و بس! و با این کشف تازه، آموزش و پرورش، درمان همهی دردهای خویش را یافت و دیگر نه نشانی از کسری بودجه و وضعیت بد و فاجعه آمیز معیشت آموزگاران و شمار بالای دانش آموزان کلاس ماند و نه چندان خبری از ساختمانهای فرسوده مدرسهها و فضای ناچیز آزمایشگاهی و کارگاهی و ورزشی، و البته همچنین از بخاریهای نفتی ۱۵۰ هزار کلاس درس. هر چه هم که گفته شد که این شعارزدگی، سطحیگرایی و پنهان کاری، راه و روش درست برخورد با کاستیهای گوناگون آموزشی نیست و با این شیوه نه تنها باری از دوش ناتوان و رنجور آموزش و پرورش برداشته نخواهد شد که بی گمان وضع به مراتب از آنچه که هست هم بدتر خواهد گردید و چنین برنامههای بیبنیادی، زندگی و هستی دانشآموز و آموزگار را نیز خواهد سوزاند؛گوش شنوایی نبود که هیچ، در پاسخ گفته شد که سیاه نمایی میکنید و چشم دیدن پیشرفتها را ندارید! بیگمان یکی از دل نگرانیهای همیشگی کنشگران صنفی- مدنی فرهنگی ارزندهای همچون محمود باقری، رسول بداقی، محمد داوری، عبداله مومنی و ... که متأسفانه برخی از آنها هم اکنون 40۴۰ ماه است که بدون حتی یک روز مرخصی در زندان بسر میبرند، بهبود راستین و بنیادی همین اوضاع نابسامان و واپسماندهی آموزش و پرورش ایران است. آموزشی که هر هفته و هر ماه جان میستاند و شنیدن خبرهای ناگوار سوختن و کشته شدن دانش آموز و معلم، به امری عادی بدل گشته است. دریغا که مرگ در آموزش و پرورش، آنچنان معمول گردیده که هیچ کس، و از آن میان وزیر، حتی نمیپذیرد بابت آن، پوزشی راستین بخواهد، تا چه رسد به این که از سر درد و اندوه درون استعفا نماید و کناره گیرد. گویا در این کشور، جان دانش آموز و آموزگار، همه بایستی فدایی آموزهها و برنامههایی گردد که مسئولان، درست تشخیص میدهند و در راستای رسیدن به هدف، اگر هم پیاپی، کسانی جان ببازند، جای اندوه، و یا پوزشی نیست. این در حالی است که ارزش جان انسان و تبیین حقوق انسانی او، از نخستین وظیفههای دستگاههای آموزشی نوین است. یعنی در آموزش و پرورش امروزین، انسان، و ارج و ارزش و جایگاهش، به همراه حقوق جدانشدنی بشری و مدنیاش، سرلوحه کار است و یکی از وظایف بنیادی آموزش و پرورش، رعایت حقوق انسانی دانش آموز و آموزگار است و آشنا نمودن آنها با این حقوق.
اما شوربختانه در آموزش و پرورش ما، بسیاری از حقوق دانشآموز و آموزگار زیرپا گذاشته میشود. در کلاس درس “شین آباد” نزدیک به چهل دانش آموز حضور داشتهاند- استاندارد شمار دانش آموزان کلاس، پیرامون ۲۵ نفر است. یعنی در آن کلاس، کار معلم، یک و نیم تا دو برابر کاری است که باید انجام دهد. روستا گازکشی شده اما کلاس با بخاری نفتی گرم میشده، و روشن نیست که بخاری از چند سال پیش تاکنون، تعمیر نگردیده است. و اصولا چرا مدرسههای کشور ثروتمندی چون ایران، بایستی با سیستمهای گرمایشی ناایمن و قدیمی گرم شوند؟ ایران، یک درصد جمعیت جهان را داراست اما از هفت درصد ذخایر جهان برخوردار است. ایران دومین کشور تولید کنندهی گاز جهان است، یکی از مهم ترین تولید کنندگان نفت جهان، و دهمین کشور دارای معادن. پس چرا باید ۳۰ درصد از کلاسهای درساش، هنوز هم با بخاری نفتی گرم شود و ۳۰- ۴۰ درصد از ساختمانهای مدارساش، فرسوده و تخریبی باشند که با کم توان ترین زمین لرزهای فرو ریزند.
اما یکی از نکات درخور درنگ این آتشسوزی، رفتار آموزگار کلاس است که متأسفانه به جای هدایت دانش آموزان به بیرون کلاس، به سراغ سرایدار مدرسه میرود و او نیز تصمیم به بردن بخاری به بیرون کلاس میگیرد که در میانهی راه، بخاری از دستش رها میشود و آتش پخش میگردد. وزیر، با سوء استفاده از این شتابزدگی، یکی از مقصران این آتش سوزی را معلم اعلام نموده است. گرچه این موضوعی است که میتواند از زاویههای گوناگون به بحث گذاشته شود اما این نکته را نباید فراموش نمود که ساختار مدیریتی متمرکز آموزش و پرورش، سالهاست که از تصمیمگیریهای فردی آموزگاران و احساس اختیار در برخورد با مسايل پیش آمده در مدرسه، چیز چندانی برجای نگذاشته است. رفتار این آموزگار، در چارچوب آموزش و پرورش سخت متمرکز و بستهی ایران، چیز چندان شگفتی نیست. اگر این رفتار محل ایراد است - که البته هست - بهتر است مورد آسیبشناسی و ریشهیابی ژرفتری قرار گیرد و نه این که به سادگی، دستاویزی برای همهی کمبودها و بی برنامگیها گردد.
نابسامانیها و کمبودهای آموزش و پرورش ایران بسیارند. این وضعیت که گه گاه، با آمارهایی نگران کننده و یا رخدادهایی اندوه بار، پوشش تبلیغات را به کنار میزنند و نمایانتر میشوند، بایستی به درستی دیده و پژوهیده شوند . آمار شگفت ده میلیون بیسواد، و چهار میلیون کودک بازمانده از آموزش، به همراه افت شدید آموزشی در بیشتر پایههای تحصیلی، هنگامی که با خبرهای مرگ پیاپی دانش آموز و آموزگار همراه میشود، سخت از ایمن و مفید بودن فضای آموزش میکاهد و بر واهمه خانوادهها و نگرانی آنها از سلامت فرزندانشان میافزاید. آیا این خود، مصداق دقیقی از تشویش اذهان نیست؟
اگر در هر سال تحصیلی، دویست هزار دانش آموز سال نخست دبیرستان مردود میشوند راهش حذف امکان مردود شدن و پاک کردن صورت مسألهی افت آموزشی نمیباشد - آنچنان که آموزش و پرورش از سال گذشته به آن دست زده است. اگر در طول چند سال گذشته، شمار دانشآموزان سراسر ایران از نوزده میلیون به دوازده میلیون کاهش یافته اما شمار دانش آموزان کلاسهای درس، همچنان بالاست و حقوق و دستمرد آموزگار، همچنان کفاف زندگیاش را نمیدهد و روز به روز هم از قدرت خرید این قشر اثرگذار و زحمتکش جامعه کاسته میشود، راهش تعریف و تمجید صوری از مقام معلم نیست؛ نگاه همگان، و به ویژه کارگزاران نظام، بایستی به آموزش و پرورش و اهمیت آن، دگرگون شود.
کانون صنفی معلمان ایران، بر این باور است که واقعیتهای آموزش و پرورش ایران کنونی، بسی تلخ و دردناک است. راه بهبود آن اما، پنهان کاری و تغییرات ظاهری و صوری نیست. آموزگار و دانش آموز، بایستی با حقوق مسلم بشری خویش آشنا شوند و بالاتر، از آن برخوردار گردند و فرصت سخن گفتن و تشکیل انجمن بیابند و بتوانند نهادهای مدنی خویش را برپاسازند. این نهادها، صدای راستین آموزش خواهند بود و علاج واقعه را پیش از وقوع خواهند نمود و هشدار خواهند داد. جناب وزیر! در آن صورت دیگر نیازی نیست که خبرنگاران به جای شما استعفا دهند که چرا پیش از حادثه شما را خبردار نساختهاند! اما شما جناب حاجی بابایی، که بیش از سه سال است با برنامههای نادرست خویش، بیشتر سرمایه و بودجهی آموزش و پرورش را به هدر داده و اولویت کار خویش را نه حفظ جان دانش آموز و آموزگار و دست یافتن آنها به حقوق راستینشان، بلکه پرداختن به شعارهای بیبنیاد نهادهاید، مرجع پاسخگوی همهی این فاجعهها هستید. از دید ما، کمترین کاری که میتوانید و باید انجام دهید، همانا استعفاست.
کانون صنفی معلمان ایران
۲۱/۹/۹۱