logo





نوشته ی لویز-آندره دوریان*

سقراط(١)
پدری رهایی بخش برای فلسفه

ترجمه ویدا فرهودی

پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ - ۱۳ دسامبر ۲۰۱۲

سقراط چهره ی حافظ فلسفه است تا به جایی که به نمادی(توتِمی) واقعی مبدل می شود و با معیار تقلید قرار گرفتن زندگی اش، منبع الهامی برای فیلسوفان گذشته و حال است. او در واقع نمونه ی مردی است که همه چیزش را فدای فلسفه می کند تا به ضرورت و سر انجام، رسیدن وکشف قوانین و روش های لازم برای یک زندگی خوب را ممکن سازد. سقراط به خاطر تطبیق دادن زندگی اش با گفتار، تجسد فیلسوف به معنای کهن آن یعنی کسی است که زندگی اش با عقایدی( دکترین هایی) که ارائه می کند هماهنگ است.
یکی از شخصیت ها ی رساله ی"معیار های سنجش نیکی و بدی ""سیسرون"(٢)، سقراط راپدر فلسفه می داند.اما آیا نخستین فیلسوف "تالس مَلَطی"(۳) نیست که بیش از یک قرن پیش از سقراط به دنیا آمده است؟ آیا فلسفه دارای دو پدر است؟ اما عنوان نخستین فیلسوف که به تالس نسبت داده شده با عنوان پدر فلسفه در مورد سقراط تفاوت دارد. تالس نخستین فیلسوف است در زمینه ی نوعی از پژوهش که پدیده های طبیعی را به واسطه ی علت های مادی تجزیه و تحلیل می کند نه با مداخله دلایل ماورءالطبیعه مثل خدایان ،حال آن که سقراط را به این دلیل پدر فلسفه می شناسند که اولین کسی است که مطالعه ی طبیعت را کنار می گذارد و تاکید می کند که تفکر فلسفی از این پس تنها به امور انسانی می پردازد. نخستین تفکر فلسفی را که نیکی و بدی را بررسی می کند و راه حل های اخلاقی پیش پا می گذارد، به سقراط نسبت می دهند که آن فلسفه ای نیست که به طبیعت می پردازد. این متن سیسرون(بروتوس هشت) شاهدی است در میان شواهد دیگر از سنتی که به افلاطون،گزنوفون وارسطو باز می گردد و پژواکش را حتا در "شهر خدایان"سن آگوستین، در چند قرن بعد، باز می یابیم.
بنا بر این سنت یک پارچه است که مدرن ها ترکیب "پیش سقراطیان" رابه وجود آورده اند، ترکیبی برای نام بردن فیلسوفان پیش از انقلاب سقراطی که طبیعت را اساس پرسش خود قرار می دادند. عدم تمایل سقراط به مطالعه ی طبیعت ازاین باور ناشی می شود که تفکر اخلاقی از قوانین خود پیروی می کند و نمی تواند چندان چیزی از طبیعت بگیرد. از آن جا که شناخت پدیده های طبیعی با عدم توافق دائم فیلسوف هایی که به آن می پردازند،دست نیافتنی به نظر می رسد و مسئله ی چگونگی گذران زندگی مسئله ای ضروری است که نمی توان بیش از این به شناخت طبیعت وابسته اش کرد، سقراط آن را مسئله یا پرسش اساسی و حتا منحصر به فرد تفکر فلسفی می داند.
باوری مبنی بر یگانگی سقراط در تقسیم کردن تاریخ فلسفه می تواند مورد اعتراض قرار گیرد. چرا که نزد برخی از افراد پیش از سقراط به ویژه نزد دموکریت(۴) که معاصر سقراط است، عواملی در ارزش گزاری بر تفکر اخلاقی می یابیم و امروزه گفته می شود که سوفسطائیان کمتر از سقراط مسائل اخلاقی و سیاسی را هدف فلسفه قرار نداده اند.
اگر با همه ی این ها سقراط بنا بر نظر امیل بوتروی(۵) فیلسوف، به عنوان پایگذار علم اخلاق شناخته می شود، نه تنها به دلیل تاثیر گذاری اش بر اندیشه ی اخلاقی مریدانش و مکتب های فلسفی پس از او، بلکه برای این است که برای ما او فیلسوفی است که به طور کامل در جستجوی امکانات و اساس یک "زندگی خوب"بوده است.
دلیل دیگر شناخته شدن سقراط به عنوان پدر فلسفه این است که او جوانان را تشویق کرد به جای مشغولیت های معمولشان به آموزش فلسفه روی بیاورند. سقراط در طول یک گفتگوی استقرایی یعنی با پرسش و پاسخ هایی کوتاه، مخاطب خود راوادار می کرد که از ادعا به دانستن دست بردارد. سقراط او را به این باور می رساند که بفهمد در زمینه ایی که می پنداشت می داند، نادان است. کسی که پی به نادانی خود ببرد هول و ولایی در خود حس می کند که می تواند بارور باشد چرا که وجود آن برای میل به دانستن و رسیدن به شناخت واقعی که شرط یک زندگی سعادتمند است، لازم است. چنان که ژاک برونشویگ(۶) به خوبی گفته است" انسانی که در اختیار سقراط قرار می گیرد، با نیش خرمگسی از خوابی مملو از رویاهای عقیده ای بر می خیزد وآن خیالات مبدل به نگرانی،جستجو ووجدان می شوند." سقراط گر چه ادعا های دانستن جوان های خانواده های سرشناس را که می خواهند با شرکت در سیاست به موفقیت دست یابند،مردود می شمارد امادر میان جوان ها طرفداران بسیار دارد. نمی توان معلمی متناقض تر از او پیدا کرد: از سویی به خود این اجازه را می دهد که با توجه به مشغله ی نادانی معروفش، ادعا کند که هرگز به کسی درس نداده است.از جانب دیگر جمعیتی از تحسین کنندگان-چونان مریدان- دوره اش می کنند و بی لحظه ای رهایی، در همه ی زمینه ها از نحوه ی بحث گرفته تا لباس پوشیدن، او را مورد تقلید قرار می دهند. علاقه ای که هوادارانش به او ابراز می کنند آن قدر زیاد و استثنایی است که برخی با تهمت زدن به او، ادعا می کنند که می خواهد جای والدین جوان ها را بگیرد.
دلیل دیگر بر پدر فلسفه بودن سقراط این است که به روش خود تمام دیدگاه های سنتی را که به وسیله ی شاعران نقل می شد و همچنین صفات نیک گوناگون قهرمانان مورد ستایش شهروندان(مانند تقوا،شهامت، عدالت دوستی، میانه روی) را زیر رو کرد. اوبا توانی حیرت آور با مطرح کردن عدم کفایت و نامربوط بودن این دیدگاه های سنتی، اساسشان را مورد شک و تردید قرار داد. این اثبات خودفرصتی است برای روشن کردن ویژگیِ اندیشمندانه بودن فلسفه: او ضمن آن که از مخاطبانش می خواهد درستی دیدگاه های گوناگونشان را به اثبات برسانند آنان را وا می دارد که به زندگی خودشان بنگرند و هرگاه متوجه شوند که درپاسخگویی در زمینه ی ارزش های این زندگی ناتوان هستند،تمام نحوه ی زندگیشان به زیر سوال می رود.برخی از مخاطبان سقراط مانند "نیسیاس"(٧) به راحتی خود را در معرض این آزمون قرار می دهند چون فکر می کنند از آن پیروز در خواهند آمد. و برای سقراط فوریت و ضرورت فلسفه در همین جاست: اگر یک زندگی در معرض امتحان واقع نشود، ارزش زندگی کردن ندارد. چنان که سقراط در برابر داوران در دفاعیه ی خودمی گوید همگی ما دعوت شده ایم که به خودمان و این آزمون فکری در باره ی زندگیمان بپردازیم یعنی در ملا عام بیازماییم که آیا تا چه حدارزش ها و اخلاقیاتی که مورد ادعایمان هستند از یک امتحان انتقادی سر افراز بیرون می آیند یا این که متوجه شویم که بادکنک هایی تو خالی بیش نیستند. فلسفه در نظر سقراط این آزمون دائم زندگی خود و دیگری است ،آزمونی که باید تجدید شود. اما اشتباه است که فکر کنیم این آزمون فقط یک درون نگری است چون شناخت خویشتن که ازاهداف اصلی فلسفه ی سقراطی است، حاوی این تناقض یعنی لزوم دخالتی دیگر است. سقراط با پرسش های پی در پی از مخاطبان آن ها را به جایی می کشاند که بر نادانی خود و ناتوانیشان در زندگی اقرار کنند، و نتیجه رسیدن به واسطه ای فوق العاده در شناخت خویشتن است. فلسفه برای سقراط جستجویی در تنهایی و خواندن یا نوشتن در سکوت نیست بلکه جستجویی جمعی است به وسیله ی گفتگو. سقراط هیچ گاه با بحث و تعمیق آزمون پرسش با مخاطبان مخالفت نمی کند تا جایی که برای از سرگیری گفتگویی که به دلیل دیری وقت در شب ناتمام مانده،در بامداد روز بعد همیشه آماده است! او پس از اثبات نامعقول بودن عقیده های سنتی شاعران و صاحبان گوناگون قدرت در شهر، مخاطبانش را وادار به تفکر و یافتن اصول تازه ای که تنها مبتنی برخرد باشند می کند.
سقراط به این ترتیب حرکتی بر مبنای "خودکفایی" خرد راوارد حیطه ی تفکر اخلاقی می کند. -گر چه ممکن است این گفته نا متناسب با زمان به نظر آید-." من انسان هستم، می بینی(و نه فقط امروز که انسان تمام زمان ها هستم) و هنگامی که موافقتم را در موردی بیان می کنم تاییدی است بر آن که عقلم آن را بهترین یافته است"( رساله ی کریتون) (۸).بنا بر این اصل است که سقراط رسم ها و ارزش های آبا اجدادی را که وزنی جز به خاطر سنت ومقام شاعران به ویژه هومر(٩) وهزیود(۱٠)ندارند، زیر سوال می برد. اما واقعیت این است که این تفکر "خودکفا" با پذیرش همراه با اطاعتی که سقراط همواره به خدایان و به ویژه" خدای یگانه اش"دارد،متزلزل می شود. شهر اما اشتباه نکرده است : در سقراط روحی مخرب وجود دارد که در راه به زیر سوال بردن ارزش های تشکیل دهنده ی شهر تردیدی به خود راه نمی دهد و بنا بر آن تاثیری کاهنده ی ومخرب ارزش برروی جوان ها دارد. سقراط خود در دفاعیاتش، خودش را با یک خرمگس مقایسه می کند که شهر را مورد آزار قرار می دهد تا از جسم و ثروت مادی بگسلد و به آن چه اهمیت اصلی را دارد یعنی پرهیز کاری و مراقبت از روان بپردازد. به این ترتیب سقراط به چهره ی رمزآمیزی در زمینه ی اختلاف اساسی میان فلسفه و شهر تبدیل می شود، اختلافی که اجتناب ناپذیر به نظر می رسد چرا که به فلسفه با توجه به ماموریت انتقادی اش این نقش را می دهد که اساس بنیادین ارزش ها ،عقاید وباور ها ی اصلی شهر را زیر سوال ببرد و مورد آزمون قرار دهد.
سقراط چهره ی حافظ فلسفه است تا به جایی که به نمادی(توتِمی) واقعی مبدل می شود و با معیار تقلید قرار گرفتن زندگی اش، منبع الهامی برای فیلسوفان گذشته و حال است. او در واقع نمونه ی مردی است که همه چیزش را فدای فلسفه می کند تا به ضرورت و سر انجام، رسیدن وکشف قوانین و روش های لازم برای یک زندگی خوب را ممکن سازد. سقراط به خاطر تطبیق دادن زندگی اش با گفتار، تجسد فیلسوف به معنای کهن آن یعنی کسی است که زندگی اش با عقایدی( دکترین هایی) که ارائه می کند هماهنگ است. وفاداری بی برو برگرد سقراط بر مقوله ی فلسفه از جمله در طول محاکمه اش که به قضات می گوید هیچ گاه از فلسفه دست نخواهد کشید ، همچنین صرف آخرین ساعات پیش از مرگش به فسفه بافی با دوستان ، آن هم با لذت و در کمال آرامش، همه موجب آن شده اند که او به منزله ی نمادی از خرد شناخته شود. بسیاری از مکتب های فلسفی باستان به جز استثنای واضح اپیکوریان(۱١)، خود را پیرو سقراط معرفی کرده واورا نمونه یا ایده آلی در خرد برای خویش به حساب آورده اند. با توجه به شیفتگی و افسونی که همچنان بر روی ما دارد، ما هم کمتر از قدما پیرو این نماد خرد نبوده ایم و مانند آن ها مایلیم که او را پدر تلقی کنیم.

*Louis André Dorion -Magazine Littéraire-juin 2009
1) Socrate (470-420 bJ-C)
2) Cicéron Marcus Tullius Cicero (106-43 bJ-C)
3) Thalès de Milet(624-548 bJ-C)
4) Démocrite (460-370 bJ-C)
5) Boutroux, Émile (1845-1921)
6 )Jacques Brunschwig ( 1929 -2010)
7) Nicias (Νιcίας 470, 413 b J-C)
8) Criton, 46b,( Cette œuvre est une conversation entre Socrate et son disciple Criton ayant pour sujet le devoir).
9) Homère
10) Hésiode
11) Epicuriens


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد