کارل مارکس :
بازار در جامعه ی سرمایه داری و روند تقسیم کار
مارکس در کلیه ی آثارش ـ از « یادداشت ها» تا « سرمایه» ـ مدلی را ارائه می دهد که چارچوبی است مناسب برای تحلیل سیستم های اقتصادی که در طول تاریخ پدید آمده اند. اما او در این مدل، به طور عمده به جامعه سرمایه داری میپردازد.1 این مدل حاوی تحلیل های مقولاتی مانند » شیوه ی تولید« ، » نیروهای تولید کننده« ،» مناسبات تولید« و غیره است. او دراین مدل، متدهای متعددی برای تحلیل جامعه ارائه داده است. مارکس تاکید میکند که برای نمونه، نقش تعارضات اجتماعی، به ویژه تعارضات طبقاتی برای تحلیل ساختار اجتماعی جامعه یکی از این متد هاست. هم چنین او تاکید میکند که تحلیل ساختار مجموعه روند تولید اجتماعی برای درک سایر فنومن های اجتماعی مانند قوانین و مقررات ، ساختار دولت، اخلاقیات رایج و... اهمیت دارد.
حال به کمک این مدل، چند نکته که برای درک فنومن از خود بیگانگی ضروری است بررسی می شود . مارکس تحلیل اش را با یک مسئله کلاسیک علم اقتصاد آغاز میکند، یعنی با تئوری ارزش. مبنای تحلیل او تفاوت سنتی بین ارزش مصرف و ارزش مبادله ی فرآورده است. ارزش مصرف یک فرآورده البته ممکن است تغییر کند، با وجود این، ارزش نیازمندی به فراورده را ارزش مصرف آن تعیین میکند. بنابر این، ارزش مصرف وسیله ی تعیین ارزش است . مثلا ارزش مصرف آب بستگی به حد تشنگی انسان دارد.
برای این که فرآورده ای ارزش مبادله داشته باشد، فراورده باید کالا شود. و چگونه فرآورده کالا میشود؟ چون فلان فرآورده حاصل کار است کالا نمی شود. چیزهای طبیعی مثلا الماس هم می توانند کالا شوند. آب نیز می تواند کالا شود، موقعی که شخصی در صحرا مالک چاه آب است.
فرآورده فقط موقعی کالا میشود که با سایر فرآورده ها تناسبی داشته باشد. یعنی موقعی که بتوان آن را با فرآورده ی دیگری مبادله کرد... ارزش مبادله، تعیین کننده خصوصیت کالایی فرآورده است.2
مارکس در تحلیل نقش پول، توضیح می دهد که چون پول به طور عام ارزش مبادله است، می شود٫ آن را با هر کالایی مبادله کرد .
موقعی که فرآورده کالا میشود، ارزش مصرف آن از ارزش مبادله اش جدا میشود. ارزش مبادله را قوانین بازار سیستم سرمایه داری ـ مستقل از ارزش مصرف آن ـ تعیین میکند. مارکس در » کاپیتال « در تحلیل این قوانبن، به کمک متد علمی اش فتیشیسم کالایی را در مرکز دومین تئوری از خود بیگانگی قرار می دهد. به طور مختصر، استدلالش این است: فرآورده از طریق مبادله با سایر فراورده ها کالا می شود. اما فرآورده ها نمی توانند به طور بی واسطه با سایر فرآورده ها رابطه برقرار کنند. مناسبات اجتماعی، رابطهی کیفیت انتزاعی ارزش مبادله مالکین کالاها را پرده پوشی می کند. این مناسبات اجتماعی را ـ از جمله ـ تناسب قدرت در جامعه تعیین می کند. در سیستم بازار سرمایه داری، تولید کنندگان کالاها به طور مستقل از یک دیکر تولید می کنند . یعنی آنها به طور خصوصی تولید میکنند، اما آنچه تولید می کنند برای مصرف خصوصی خودشان نیست. آنها برای تامین نیازمندیهای جامعه تولید می کنند. یعنی تولید هدف اجتماعی دارد .
به عبارت دیگر، در بازار سرمایه داری، مناسبات اجتماعی، مناسبات کالایی را پرده پوشی می کند. کالاها البته با هدف اجتماعی تولید میشوند، اما آنها مالکیت خصوصی اند . و چون مالکیت کالا در عین حال به معنای قدرت است رفته رفته همه چیز کالا می شود.
در جوامع پیش از سرمایه داری نیز مبادله فرآوردهها وجود داشت. اما این چکونگی مبادله را مصرف مستقیم فرآورده ها تعیین میکرد. سمت و سو و هدف تولید، مصرف فراوردهها بود. آن قدر تولید می شد که مصرف شدنی بود. فقط مازاد تولیدات مبادله می شدند. اما این فراوردهها، چون بر مبنای ارزش مصرف آنها مبادله می شدند، کالا نمی شدند.3
ابتدا در جامعه سرمایه داری و از طریق ساختار بازار سرمایه داری کـــالا تسلط می یابد. در این سیستم نه تنها فراوردهها ارزش مبادله می یابند و به عنوان کالا فروخته می شوند، بلکه تولید کننده ی فراوردهها ، یعنی کار انسان و کارگر نیز زیر سلطهی این روند قرار می گیرد. بنا بر نظریه مارکس، کارگر در جامعه سرمایه داری مجبور میشود نیروی کارش را بفروشد تا بتواند زندگی کند. کار، تجلی شخصیت و نیازمندی او نیست، بلکه کار اجباری است. موقعی که توانایی کار کارگر شیء می شود، یعنی کالای خرید و فروش می شود ، کارگر احساس می کند با کارش و با فرآ ورده ای که تولید کرده بیگانه شده و فعالیت و فرآورده کارش به او تعلق ندارد. مزدی که کارگر دریافت می کند برابر است با ارزش مبادله ی نیروی کارش. هر قدر سیستم تولید سرمایه داری بغرنج تر و موفقیت آمیز تر می شود، به همان اندازه فرد آزادی اش را از دست میدهد و بیش از پیش بردهی روند تولید و مهره ماشین غول پیکر غیر انسانی می شود.
» هر قدر کارگر ثروت بیشتری تولید کند، هر قدر تولیدش به قدرت و حجم بیشتری انجامد، خودش بیش از پیش فقیر تر می شود.«
این تحلیل مارکس که کارگر هر چه بیشتر تولید می کتد فقیرتر می شود، در رابطه با عصری است که او زندگی کرده. اما نباید تصور کرد که مارکس در تحلیل خود » فقـــر« را فقط به مفهوم اقتصادی آن به کار برده است. منطور او هم چنین فقـر جسمانی و روانی کارگر در شرایط روند تولید و بازار سرمایه داری است .
روند تقسیم کار
شیوه و ابزار تولید به منظور تامین نیازمندی های فرد بستگی به امکانات موجود است که بدان دسترسی دارد. در مراحل پیش از سرمایه داری، شیوه تولید به وضعیت جغرافیایی و آب و هوا بستگی داشت. با تکامل ایزار تولید ، شیوه تولید پیوسته بغرنج تر می شود. هر قدر شیوه تولید بغرنج تر می شود، همان اندازه تقسیم کار بیشتر می شود. در ابتدایی ترین و پایین ترین مرحله ی تکامل جامعه ، تقسیم کار بر مبنای شرایط بیولوژی قرار داشت، مثلا نقش کار بین مرد و زن. در این مرحله، تقسیم کار وابسته به شرایط و وضعیت طبیعی فرد بود ، مثلا توانایی جسمانی .
در جریان پیشرفت تقسیم کار دستی و کار فکری، نخستین بار تقسیم کار واقعی پدید میآید. این تقسیم کار انسان را وادرا می کند نه تنها از استعدادی که تاکنون به کار برده و بر کارش کنترل داشته صرفنظر کند، بلکه اختلاف طبقاتی پدید می آورد که به تعارضات و تضادهای طبقاتی منجر می شود. با تشدید تقسیم کار، تعارضات و تضادهای طبقاتی شدت می یابند. در مرحله بعدی این روند، احتلاف بین مناطق روستایی و شهری بروز میکند. در روستا مواد خوراکی تولید می شوند و در شهرها فراورده های ضرور برای زندگی . منافع اقتصادی شهر نشینان، مثلا بهای ارزان مواد خوراکی، در تضاد با منافع روستاییان است.
در شهرهای سده های میانی، تعارضات در درون حرفه ها و اصناف پدید می آمد آمد . چون فرد پیشه ور موقعی می توانست عضوی از صنف خود شود که در کارش ماهر باشد . پیشه ور به کار دستی اش علاقمند بود. پیشه وران تلاش می کردند کار حرفه ای خوبی انجام دهند . بنا بر این، پیشه وران سده های میانی واقعا غرق در کارشان می شدند و کارشان را از آن خود می پنداشتند. این توصیف مارکس از پیشه ور و کار پیشه وری شاید ایدآلیستی به نظر رسد .
چون مرحله بعدی روند تقسیم کار، به توزیع فراورده ها و خرید و فروش فرآورده ها انجامید، طبقه تجار و بازرگانان پدید آمد. با رشد امکانات ارتباطات، رقابت شهرها برای خرید و فروش فرآورده ها شدت گرفت. این رقابت سبب شکوفان شدن تولیدات مانوفاکتور پیش از سرمایه داری شد. شیوه تولید مانوفاکتور به سرمایه نیاز داشت. در اثر انباشت سرمایه، مالکیت خصوصی دگرگون شد. همین که ابزار تولید مالکیت خصوصی شود ، بین سرمایه و کار تمایز و افتراق پدید می آید.
خلاصه: روند تقسیم کار به دلایل زیر سبب محدود شدن آزادی فرد می شود:
۱ ـ تقسیم کار، به جدایی کار دستی و کار فکری منجر می شود. فرد نمی تواند همه ی استعداهایش را به کار اندازد. در جریان رشد و پیشرفت روند صنعتی شدن، از ارزش استعداد و مهارت کار دستی کاسته می شود .
۲ ـ پیشرفت مکانیزه شدن تولید، سبب می شود ماشین بر کار دستی چیره شود. در نتیجه، مهارت فرد در کارش در اختیار خودش نیست. ماشین تعیین می کند که باید سریع تر کار کرد. پیشرفت فن آوری این تقسیم کار را پدید می آورد.
۳ ـ تقسیم کار در سطح جامعه، سبب تعارض طبقاتی می شود که منشاء آن مالکیت ابزار تولید به وسیله گروه خاصی است. ادامه دارد
1 - C.W.Mills,The Marxists. New York 1962,S.36
2 - R.Hilferding, Der Marxismus- Seine Geschichte in Dokumenten. München 1964, S.394
3 - K.Marx,Grundrisse, S.63 ff.