logo





دیدار مثنوی
عشق و دوستی فرمان یازدهم

(بخش پایانی)

پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱ - ۲۲ نوامبر ۲۰۱۲

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh.jpg
وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شُبان
بعد از آن در سِر ِ موسی ، حق نهفت ،
رازهایی کآن نمی آید بگفت
بر دل ِ موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن ،به هم آمیختند
چند بیخود گشت و چند آمد به خود
چند پرید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم ابلهی ست
زآنکه شرح ِ این ، ورای آگهیست
ور بگویم ، عقل ها را برکند
ور نویسم ،بس قلم ها بشکند

شرح : پس از آن خداوند در باطن ِ موسی رازهایی را که در قالب سخن و گفتار نمی تواند در آید ، پنهان کرد . در نهاد وی از جهان غیب آمیزه ای از دیدار و گفتار روان کردند . { پاره ای از حقایق را با چشم بصیرت و به نیروی شهود در می یافت ، و بعضی دیگر را در قالب کلمات می شنید } چقدر از شدت حضور در جهان غیب خود را فراموش کرد و بی هوش افتاد و چقدر به خود آمد، و چند بار از ابتدای زمان بی آغاز به انتهای زمان بی انجام پرواز کرد !! اگر آن را شرح دهم ،ابلهی خود را به نمایش گذاشته ام ، زیرا با این هشیاری انسانی نمی توان به درک آن رسید . اگر بگویم عقل ها {از شدت اعجاب ویران خواهند شد و اگر بنویسم چه قلم ها که نخواهد شکست . { شکستن قلم در این جا ایهام دارد .هم ظاهرا اشاره به این بیت از حکایت " شاه و کنیزک "ست :

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد ، قلم بر خود شکافت

یعنی شرح "عشق "در قالب الفاظ ممکن نیست . و هم باطنا کنایه ای ست از کوتاهی فهم عامه مردم از ادراک ِ عشق ، که از شرح آن بر آشفته شده ،حاکمان سیاسی را به دستگیری و کشتن عاشقان بر می انگیزند . ــ همانگونه که نهایت آن رفتار در باره حلاج به عمل آمد ــ } و منظور کلی مولانا تا این جای حکایت آن است ، که موسای پیامبر دریافت ، خداوند جدای از پیامبران ، کسان ِ دیگری را هم بعنوان " عاشقان حق " برگزیده است . اینان بی نیاز از هدایت دیگران و بدون واسطه به وی پیوسته اند.

چون که موسی این عِتاب از حق شنید
در بیابان در پی ِ چو پان دوید
بر نشان ِ پای آن سرگشته راند
گرد از پره ی بیابان بر فشاند
گام ِ پای ِ مردم ِ شوریده خَود
هم ز گام ِ دیگران پیدا بوَد
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل ، رفته بر وُریب
گاه چون موجی بر افرازان علم
گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نبشته حال ِ خود
همچو رمالی که رملی بر زند

وقتی موسی این سرزنش خدا را دریافت ،در بیابان به جستجوی چوپان بر آمد. رد ِ پایش را گرفت و چندان با شتاب در پی اش دوید که از کناره های بیابان گرد برخاست. { تا دوردستان بیابان رفت البته کسی که مست عشق است و لاابالی وار می رود به شیوه ای غیر از مردم بی درد گام بر می دارد و خود را رسوای خاص و عام می سازد } یک قدم مانند حرکت رخ ــ بر روی شطرنج ، ــ از بالا به پایین ،مستقیم و قدم ِ دیگر مانند حرکت پیل ،کج و مورب . افتان و خیزان ،گاهی مانند موج با علمی بر افراشته ، راست قامت و تمام قد و گاه همچون حرکت ماهی که در دریاها با پیچ و تاب دادن بر شکم راه می سپرَد. {گاه حال شوریدگی خود را عیان می کرد و گاه پنهان } .گاهی نیز بر خاک ، وضعییت خود را چون رمالان با نگارش نشانی های رمز آلود بیان می داشت .{ غالبا مولانا خاک و خشکی را نمادی از دنیای حس و تجربه این جهانی و آب و دریا و سیر در آن را کنایه ای از دنیای غیب نشان می دهد . با چنین فرضی ، منظور از کار چوپان ،بیان حال عارفان حق است که در قالب حرکات و الفاظ رمز آلود ، سیاحت خویشتن را در اقیانوس معانی می نمایانند

عاقبت دریافت او را و بدید
گفت : "مژده ده ، که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
کفر تو ، دین است و دینت نور ِ جان
ایمنی ، وز تو ، جهانی در امان
ای مُعاف ِ "یَفعَلُ الله ما یَشا " !!
بی مُحابا رو ، زبان را برگشا !

موسی به چوپان در رسید و بی درنگ گفت : " مژدگانی بده که فرمانی {نو و تازه } رسید . در خواندن خدا لازم نیست آداب و ترتیب خاصی بجویی .و هرچه دل ِ تنگت می خواهد می توانی بر زبان آوری کفر ِ تو {که خدا را به صورت بشری خواهان خور و خواب می دانستی } عین دین است و دیانت تو ، نوری ست که جان را ، ــ روح انسانی را ــ به سر منزل مقصود می رساند .تو {از عذاب ِ خداوندی که بر کافران می رود } ایمنی و از تو دنیایی از مردمان {که همچون تو عاشقند و از شدت عشق نمی دانند چه بر زبان می آورند از عذاب الهی معافند {یعنی بر طبق دستوری که در ده فرمان به موسای پیامبر رسیده بود ،ظاهرا باید هر که خدا را به چیزی تشبیه کند و یا آن را در بتی ببیند و بپرستد عذاب شود و موسی چوپان را بدلیل عشق دیوانه وارش به خدا معاف (رها شده) می بیند . این همان بینشی ست که عطای الهی را برتر از عذابش می داند و برداشت دیگری از قرآن است ، متفاوت از قرائت شریعت پناهان:
ای بخشوده ی آیه ی "خدا کند ، آن چه خواهد " !! (بخشی از آیه 40 سوره اعراف ) بدون هیج ترسی در کارت دلیر باش و برو و زبان باز کن و بگو هر چه می خواهی که عشق تو را ایمن از عذاب کرده ست و اما چوپان باز از مقامی که موسای پیام آور در آن ایستاده فراتر است واز فراز زمان با وی سخن می گوید چرا که در زمان پیامبری وی برای قوم یهود هنوز از "سدرَهُ المنتهی " سخنی در تورات نرفته بود

گفت : "ای موسی از آن بگذشته ام
من کنون در خون دل آغشته ام
من ز " سدره ی منتهی " یگذشته ام
صد هزاران ساله ز آن سو رفته ام
تازیانه برزدی ،اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
محرم ِ ناسوت ِ ما ، لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد !! "

چوپان گفت : " ای موسی من دیگر از آن جهان بی خودی بر اثر جذبه ی عشق فراتر رفته ام و به خون دل خویش آلوده ام .{کنایه از این که عارفان دل ِ هوسناک زمینی خویش را می کشند ،تا آن لطیفه ی نهانی ، زنده اش کند } من از درخت"سدرهُ المنتهی" نیز فراتر رفته ام و در کنار خدا هستم { اشاره دارد به آیات 13الی 15 سوره نجم : "...{ محمد (ص)} او را {فرشته وحی را} بار دیگر هم دید .در کنار درخت سدری که در آخرین نقطه ی بهشت قرار دارد . که آرامگاه بهشت نزد آن درخت قرار دارد " (1) تازیانه ای بر اسبم زدی ، چنان از درد جهید و اوج گرفت {گنبدی کرد } که از افلاک بر گذشت . { شاید مولانا در این تصویر سازی نظری به نوشته های افلاطون دارد که نفس انسانی را سرنشین ارابه ای با دو اسب نیک سیرت و بد سیرت تصور می کند. اسب بدذات باید همیشه شلاق بخورد تا نفس را به بیراهه نکشاند. (2) حاصل آن که مولانا اغلب تاکید بر این دارد که درد ،آدمی را هشیار و رونده می کند و برای رسیدن به مقصود لازم است .} سپس در مقام دعا می گوید : باشد که دنیای روحانی و غیبی (لاهوت) مصاحب و رهنمای دنیای زمینی (ناسوت) ما عاشقان حق باشد .آفرین بر بازوی نیرومندت که اسب مرا به دنیای روحانیت محض جهاندی . (یعنی چنان روح مرا با شماتت آزردی که سر به کوه و بیابان نهادم و خدا بر عشق دردناکم رحمت آورده به مقصودم رسانید )

"حال من اکنون برون از گفتن است
این چه می گویم نه احوال من است
نقش می بینی که در آیینه ای ست
نقش ِ توست آن نقش ِ آن آیینه نیست
دم که مرد ِ نایی اندر نای کرد
در خور ِ نای است ؟ نه ، در خورد ِ مرد

سپس مولانا از زبان چوپان ، مقام ِ "فنا فی الله " را بیان می کند : " ای موسی اکنون آنچه می گویم از من نیست . {این که می بینی با تو در سخن هستم ، مقام من در این حالت نیست . } . ( یعنی عارف از آن مقام که خدا او را رسانده فروتر می آید که مردم سخن ا و را درک کنند . ولی آن حالت فنا و بقا ، چنین است که ): در ابیات بعد آمده است . مولانا دو تمثیل برای تشریح این حالت می آورد :
وقتی نقش خود را در آیینه می بینی ، آیا آیینه دارای این نقش است ؟ و یا وقتی که نای زن در نی می دمد آیا آن نوای بگوش رسیده از خود آن نی است ؟ حالت فنای عارفان نیر چنین است . در وقت اتصال با حق دیگر از وجود عارف چیزی نمانده است .این خداست که صفتی را از طریق تن و روان این فانی در حق نشان می دهد}و در ابیات فراوانی از مثنوی از چنین حالتی بعنوان "معییت با حق" یاد میکند که در آینده بجای خود خواهد آمد . یکی از شارحان معروف مثنوی " ولی محمد اکبر آبادی "در این جا تذکر مهمی می دهد که با این دو تمثیل ،توهم این که مولانا می خواهد مقام چوپان را ــ و بطور کلی جایگاه ولی را ــ افضل از مقام انبیا نشان دهد ، بر طرف می گردد . (3) زیرا دیده می شود چگونه چوپان از "حالی" که از فیض خدادر وی ایجاد شده است سخن می گوید ونه از مقام خویش. (4)
در پایان ــ چنین خاتمه ای را نویسنده این سطور در نظر گرفته است تا سخن بدرازا نکشد ــ مولانا هشدار می دهد :

هان و هان ،گر حمد گویی یا سپاس
همچو نا فرجام ِ آن چوپان شناس
حمد ِ تو نسبت بدان گر بهتر است
لیک آن نسبت به حق هم ابتر است
چند گویی ؟ چون غِطا برداشتند ،
کین نبوده ست آن که می پنداشتند
این قبول ِ ذکر ِ تو ، از رحمت است
چون نماز ِ مُستحاضه ، رخصت است
با نماز ِ او ،بیالوده ست خون
ذکر ِ تو ،آلوده ی تشبیه و چون
خون پلیدست و به آبی می رود
لیک باطن را نجاست ها بوَد
کآن به غیر ِ آب ِ لطف ِ کردگار
کم نگردد از درون ِ مرد ِ کار

بدان که حمد و سپاس تو نیز مانند سخن ناساز گار آن چوپان است .اگر چه خدا ستایی ات برتر از یاوه
سرایی اوست ،اما در مقایسه با عظمت خداوندی به هیچ روی چنان ارزشی ندارد . { اشاره به این که
عامه مردم خدا را از روی ترس و یا برای بر آوردن حاجتی یا امثال آن می خوانند } . چقدر بیهوده گویی می کنی ؟ وقتی که پرده را بردارند ، {بر اثر مرگ و یا در روز رستاخیز } ، خواهی دید که آن چه می پنداشتند { و تو هم بر همان باور بوده ای } این نبوده . بنابر این از لطف ِ اجازه ی خداوند است که دعایت پذیرفته می شود و مانند نماز زن مستحاضه ، کوتاهیت از انجام وظیفه دینی در نظر نمی آید .{ مستحاضه زنی ست که در دوران بیرون از قاعدگی هم خون ببیند } . پلیدی تن او در هنگام نماز همچون آلودگی عبادت توست که خدا را در توهم خویش چیز دیگری تصور می کنی . خون ِ ظاهر با آبی از بدن پاک می شود اما نجاست هایی در باطن ماست که هیچ پاک کننده ای به غیر از بخشش الهی ندارد .{ از این روست که پیامبران پیش از هر چیز بر پاکی باطن و نیت فرد ، تاکید می کنند

پایان

زیرنویس

روایات بسیاری نیز در این باب وجود دارد که حاجتی به ذکر آن نیست ..و این درخت همان 1) مقامی ست که جبرئیل در شب معراج رسول الله ، وقتی بدان رسید از همراهی آن حضرت باز ایستاد و گفت : اگر سر انگشتی بدان نزدیک شوم بسوزم. " { ر.ک . کشاف ، ج1 ص 728 به نقل از "شرح جامع مثنوی ، کریم زمانی . دفتر دوم ،ص451 }
2) . چهار رساله ، اثر افلاطون ، ترجمه دکتر محمود صناعی ،فدروس. تاثیر "عشق افلاطونی" که در رسا له فدروس آمده است در سراسر مثنوی آشکار است .
:3) .شرح جامع مثنوی معنوی ،کریم زمانی دفتر دوم ،ص 453
4)برتری ولایت بر نبوت و مناقشه های ناشی از آن ،سخنی ست دراز دامن . برای آگاهی اجمالی خوانندگان فشرده ای از نظر استاد جلال همایی را می آورم:(مولوی نامه ،ص894
"جمهور عرفا و صوفیه و پاره ای از فقها و محدثان شیعی معتقدندکه ولایت،ذاتا ..افضل از نبوت ورسالت است.بدین نظر که می گویند ولایت ،روح و باطن نبوت است ؛ چنانکه نبوت باطن و مغز رسالت است .... اشتباه نشود ،آن چه در تفضیل ولایت بر نبوت و رسالت گفته اند ،در صورتی ست که این مفاهیم جدا و مستقل از یکدیگر اعتبار شده ،وهرکدام از دو مسند ِ الهی جداگانه ،به یک تن تخصیص یافته باشد .
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
http://zibarooz.blogfa.com/9106.aspx

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد