logo





زنان و نقش کارکرد نگری آنان در گذشته و حال

دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۱ - ۱۹ نوامبر ۲۰۱۲

ن. نوری زاده

ترجمه و تالیف:

زنان و نقش کارکرد نگری آنان در گذشته و حال

آلفرد نورث وایتهید (1) (- Alfred North Whitehead) میگوید که: " قابل اعتمادترین توصیف های کلی از سنت فلسفی اروپا همانا منوط به یک سری از پی نوشت های افلاطون است" (2) همانطور که در مورد برداشت فلسفی نسبت به موضوع زنان مشاهده کردیم، بدون تردید میتوان گفت که بیان وایتهید به هیچ وجه قابل دفاع نمیباشد. هر چند که میراث تفکر ارسطوئیان در بیشتر مناطق اعتبار خود را از دست داده است با این وجود بحث و گفتگو ها در مورد موضوعاتی چون فرودستی زنان، طبیعت، حقوق و جایگاه مناسب آنان در جامعه، در دوران معاصر فراگیر شده است و تا کنون ادامه دارد.
در دیدگاه فلسفی (غرب) نقش کارکرد باوری (functionalist) زنان بر پایه فرضیه ای بنا شده است که مرد را در راس امور و مرکز خانواده و زن را در حاشیه قرار میدهد. حال که افکار و عقاید فیلسوفان تاثیر گذار را بررسی کرده ایم در خواهیم یافت که در طول تاریخ آراء و عقاید آنان بر درک ما نسبت به موضوع زن تاثیر گذاشته و چیره گشته است و اثر آن تا این زمان بر ما ادامه دارد.
سقراط و افلاطون خود را از معیارهای ارزشی یونانیان رها ساختند و زمینه را برای بیان دیدگاه های خود فراهم ساختند که یکی از آن دیدگاه ها موضوع زن بود که با دیدگاه پیشینیان خود تفاوت داشت. افلاطون در کتاب پنجم جمهور ضمن ضرورت الغاء خانواده نظریه جدید و تندروانه در باره فرودستی زنان و سرشت و طبیعت آنان بیان میدارد. او علیرغم دیدگاه کلی و سرزنش آمیز خود در مورد زنان، توانائی آنها را بمثابه شهروندان عادی در این کتاب مورد توجه قرار میدهد. به سخنی دیگر، از زمانیکه برای زنان وظیفه ای معین گردید و آنان از وضعیت "زنان خصوصی" بیرون آمدند و نقش مادری و خانه داری از آنان زدوده شد، زنان در ردیف شهروندان جامعه قرار گرفتند. افلاطون در کتاب پنجم جمهوری که شامل گفتگوهائی سیاسی، اجتماعی قابل توجه ای است از اختلافات موجود میان "دو جنسیت" زن و مرد نظریه طبقاتی و سلسله مراتبی خود را ارائه میدهد. او آنها را در قالب "پاسداران زن" از امکانات آموزش و پرورش همطراز با مردان بهره مند میکند تا بدینوسیله نشان دهد آنان با مردان برابر میباشند. برای مثال: وقتی افلاطون میخواست که توضیح دهد چگونه نوعی از (حکومت) نوع دیگری را پدید میآورد آدئیمانتوس از ادامه گفتار او جلوگیری میکند زیرا به نظر او افلاطون بخش مهمی از بحث را دزدیده است و "از زیر بار تحقیق" شانه خالی کرده است. بنابراین آدئیمانتوس به افلاطون گوشزد میکند که : " گویا گمان بردی ما متوجه نشدیم که گفتی زنان و کودکان باید میان دوستان مشترک باشند" (الغای خانواده)
افلاطون از زبان سقراط: آدئیمانتوس، مگر این سخن درست نیست؟
آدئیمانتوس: چرا درست است. ولی باید این نکته با دقتی هر چه تمامتر شکافته شود.
گلاوکن: من نیز با این تصمیم موافقم.
ترازیماخوس: یقین بدان که همه ما با این تصمیم موافقیم.
گلاوکن: ....توضیح بده که زنان و کودکان چگونه باید میان پاسداران مشترک باشند و پرورش نوزادان از روزی که به جهان میآیند تا زمانیکه هنگام آموزششان فرا میرسد چگونه باید باشد؟
افلاطون: ..... اکنون که از تشریح تکالیف مردان فارغ شده ایم مانعی نیست که به توضیح تکالیف زنان بپردازیم ... باید روابط مردان با زنان و کودکان چنان باشد که با هدفی که در آغاز بحث برای آنان معین ساختیم از هر حیث سازگار گردد. مگر هدف این نبود که پاسدارانی شایسته برای گله آدمیان باشند؟
گلاوکن: چرا
افلاطون: پس باید کاری کنیم که پرورش زنان نیز با این هدف مناسب باشد. اکنون بگذار ببینیم این کار درست است یا نه؟
گلاوکن: مقصودت چیست؟
افلاطون: در میان سگهای گله، برای سگهای ماده چه وظیفه ای قائل هستیم؟ معتقدیم آنها نیز باید همان تکالیفی را که سگهای نر به عهده دارند، انجام دهند و دوش به دوش آنها از گله نگهبانی کنند؟ یا براین عقیده ایم که سگهای ماده چون به سبب بچه زائیدن و شیر دادن قادر به کاری دیگر نیستند باید در خانه بمانند، و شکار و پاسبانی از گله تنها به عهده سگهای نر باشد؟
گلاوکن: هر دو باید در پاسبانی و شکار با یکدیگر همکاری کنند. ...
افلاطون: پس اگر بخواهیم زنان و مردان تکالیف برابر انجام دهند باید هر دو آنها از تربیت برابر بهره مند سازیم"(3)
افلاطون در مورد توانائی زنان و الغای خانواده و اشتراکی بودن این نهاد معتقد است جامعه ای که زنان را در خانه محبوس میکند در واقع موجب محدودیت منابع انسانی میشود. برای مثال، "گفتم (افلاطون) آن قانون اگر با اشتراک زنان و فرزندان توام گردد سبب میشود که قابلیت پاسداری پاسداران ما به حد کمال برسد ... و در آنصورت ممکن نخواهد بود که هر یک از پاسداران چیز ویژه ای را مال خود بحساب آورند و هر چه به چنگ میآورند در خانه خود نگاه دارند و زن و فرزندانی ویژه خود داشته باشند. در نتیجه در در پرتو قوانین ما همه آنان همه چیز را مال مشترک خود خواهند دانست." (4) افلاطون با بیان این نظر، خود را در موقعیت دشواری قرار داد زیرا او در قوانین (Law) نه تنها به تشکیل خانواده باز میگردد بلکه برای استحکام آن قوانینی از جمله قانون ارث و مالکیت را مطرح میکند. برای مثال، او بر این باور است که "قانون دو وظیفه از سه وظیفه ای که هر پدر در هنگام شوهر دادن دختران خود میبایست رعایت کنند در نظر گرفته است. نخست آنکه آنان میباید برای دختران خود شوهر از میان خویشان خود انتخاب کنند. زیرا با این عمل زمین و خانه و آنچه که به ارث میرسد در خانواده (خودی) باقی میماند." دوم: "اگر میان زن و شوهر کدورتی پیش آید تا جائیکه آنان نتوانند با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنند آنگاه ده تن از پاسداران میان سال به اتفاق ده تن از زنانی که نظارت بر زندگی زنان و شوهران را بر عهده دارند خواهند کوشید که آنان را با یکدیگر آشتی دهند و اگر آشتی ممکن نباشد برای زن شوهری دیگر و برای مرد زنی دیگر خواهند جست و ... باید هنگام برگزیدن زن برای شوهر و یا شوهر یرای زن این نکته را در نظر بگیرند که ازدواج جدید مثمر فرزند باشد و ... اگر در انتساب کودکی به زن و مردی تردید نباشد ولی لازم باشد دادگاه معین کند که کدام یک از آن دو حق حضانت دارند، دادگاه مطابق قانونی که شرح میدهیم حکم خواهد کرد." (5)
بحث و گفتگوهای نظری در مورد توانائی های همسان و برابر میان زنان و مردان مانند آموزش و تربیت و اشتغال بیشتر در "قوانین" مطرح شده است تا در کتاب جمهوری افلاطون. او در تدوین احکام اخلاقی در "قوانین" از نظراتی که پیشتر در "جمهوری" بیان کرده بود عقب نشینی میکند. بدیهی است دلیل این عقب نشینی افلاطون آن بود که نمیتوانست به "همسران خصوصی"(private wives) همان اختیاراتی را در جامعه و "شهر ایده آل" خود بدهد که به "زنان پاسدار" و یا نخبگان،(philosophers) داده بود. نتیجه آن شد که او مقام و منزلت زنان را دگر بار در حد وظائف سنتی و خانگی آنان پائین آورد و با بیانی آشکار آنان را از فعالیت های اجتماعی و شهروندی محروم ساخت. همچنین علیرغم اینکه افلاطون در "جمهوری" نقش زنان و مردان را در تولید مثل بنابر سرشت و طبیعت آنان متمایز کرده است با این وجود او در قوانین اظهار کرده است که " زنان بنابر طبیعت خود آرام و موقر و عفیف اند در حالیکه شوهرانشان جسور و بی پروا و از خود گذشته هستند. همچنین نقش و کارکرد زنان بنابر سرشت و طبیعت که دارند بواسطه حضور و غیاب آنان در خانواده تعیین میگردد."(6)
بدون تردید برخورد نظری افلاطون در کتاب جمهوری نسبت به موضوع زن در تاریخ فلسفه غرب بی سابقه میباشد. او با توجه به تفاوت شگرف بحث خود در مورد موضوع زن در "قوانین" و گفتار فیلسوف منشانه بعدی خود به خوبی میدانست که در مورد جنس ماده چه میگوید در حالیکه فیلسوفان بعدی به آن اشعار و آگاهی نداشتند. افلاطون بطور آشکار بیان داشت که تا جامعه پذیری و آموزش و پرورش میان دو جنسیت متفاوت است نمیتوان به ویژگی فطری و ذاتی زنان پی برد، او با صراحت در قوانین بیان داشت که سرشت و طبیعت زن بجای توصیفی، تعینی است. این چنین است که زنان میباید نقش، کارکرد و وظائف خود را با توجه به ساختار پدر سالاری و نظم سنتی جامعه، سازگار و معین کنند.
آنچه افلاطون آگاهانه در مورد زنان و جایگاه "طبیعی " آنان در "قوانین" آورده است، بیشتر فیلسوفان و اندیشمندان غرب بطور ناآگاهانه و به تبعیت از او آن موضوعات را دنبال کرده اند. همچنین در ادامه بحث و جدل ها استدلالی افلاطون در مورد زنان و توانائی آنها، ارسطو نیز در مقام جا انداختن آنها در فلسفه سیاسی خود برآمد و تاریخ اندیشه سیاسی غرب را بیش از پیش تحت تاثیر خود قرار داد تا جائیکه از آن زمان تا کنون پی نوشته های ارسطوئیان زمینه و پایه تاریخ اندیشه سیاسی غرب را در مورد موضوع زنان تشکیل میدهد. در مقایسه با افلاطون، فیلسوفانی که موضوع نهاد خانواده را مورد تحقیق و بررسی قرار دادند آنرا یک ضرورت طبیعی در نظم و انسجام جامعه انسانی قلمداد کرده اند. از دیدگاه آنان زن کاملا در چارچوب جنسی (Sexual) قرار میگیرد که وظیفه ای جزء تولید مثل و خانه داری ندارد. در نتیجه این دیدگاه، علائق و دلبستگی زنان در نقش و کارکرد جدائی ناپذیر آنان نسبت به خانواده تعریف میگردد. به سخنی دیگر، در دیدگاه فلسفی غرب،موضوع زن با کارکرد تولید مثل وسپس پرورش کودک مطرح میگردد و نه تنها این موارد از وظائف طبیعی او بشمار میرود بلکه اصولا انجام آن نشانگر خصلت و خصیصه مطلوب آنهاست.
در مورد ارسطو باید اذعان نمود که موضوع زن کاملا با ساختار فلسفه سیاسی او همساز و سازگار است. بنیان فکری ارسطو در باره نقش افراد در جامعه خواه زن باشند خواه مرد از روزن کارکردی آنها که در واقع ماهیت کلی آنها است، بررسی میگردد. به باور او "ماهیت همه چیزها از نقش کارکردی افراد برمی خیزد" و فقط کارکرد و وظیفه است که میباید ملاک شایستگی افراد جهت برخورداری از حقوق شهروندی قرار گیرد. به عبارت دیگر، یک شهروند با منصب و وظیفه و شغلی که در امور شهر (کشور) بعهده دارد، مورد ارزیابی قرار میگیرد. بدیهی است بنا بر این دیدگاه زنان و مردانی که صاحب منصب و وظیفه ای در جامعه نمی باشند، شهروند بشمار نمی آیند.
مفهوم نقش کارکردنگری از دیدگاه ژان ژاک روسو، بر پایه نظریه فلسفی و ایده آل های خود مبنی بر آزادی و برابری انسان قرار دارد. اما وقتی او درباره جایگاه انسان در جامعه سخن میگوید، پدر سالاری را نه تنها امری طبیعی میداند بلکه برای اداره جامعه آنرا ضرورتی تام بشمار میآورد و آنرا مطابق با ضرورت ها و نیازهای جامعه تبیین مینماید. همچنین او تمام استعداد و شکوفائی را در محیط زیست انسان به مرد اختصاص میدهد و زن را در این ارتباط موجودی که بطور طبیعی فردی است منفعل، مطیع و فرمانبر و البته "پاکدامن" معرفی میکند. روسو معتقد است که در نتیجه خصوصیات طبیعی که زنان دارا هستند میباید آنان را تعلیم داد و تربیت کرد. او بر این امر تاکید میکند که تعلیم و تربیت زنان ضمن خشنود ساختن مردان باعث سعادت آنها در دنیا نیز میشود. ژان ژاک روسو شدیدا مخالف باور ارسطو است که میگوید: " برما ثابت شد که به حکم قوانین طبیعت، برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بنده، زاده میشوند و این بندگی برای بندگان هم سودمند است و هم روا"(7 (با این وجود روسو بحث های ارسطو را در مورد طبیعت و مقتضیات زنان در جامعه دنبال مینماید و نقش آنان را در یک خانواده بورژوای (Bourgeoisie) به قرار زیرتبیین میکند که:
الف: (زنان) وظیفه ای جزء تولید مثل ندارند.
ب: عهده دار پرورش و پرستاری کودک میباشند.
ج: ارث بلامنازع از دارائی های مرد محسوب میشوند.
د: ابزاری جهت رضایت و خشنودی شوهران و آرامش بخشیدن به آنان شمرده میشوند.
ه: وظیفه ای جزء متابعت بی چون و چرا از شوهران خود ندارند.
و: عفت و پاکدامنی آنان گوهری ارزشمند و گرانبها است که میباید حفظ گردد.
باید توجه داشت که روسو بر این باور پای میفشارد که تمام این وظائف و ویژگی ها را طبیعت برای زنان تعیین کرده است. سرانجام نهایت دورنمای روسو آنست که مردان جهت دستیابی به حقوق فردی و یا شهروندی موظف اند که مورد تعلیم و تربیت قرار گیرند اما شوربختانه در فلسفه سیاسی او، حق آموزش از زنان برای رسیدن به حقوق فردی و یا شهروندیشان سلب شده است و آنها فقط میتوانند به نقش وظائفی که پیشتر به آن اشاره شد آموزش بینند.
جان استوارت میل از آن نوع فیلسوفانی بود که حقوق فردی و شهروندی زن را در فلسفه سیاسی لیبرال خود مطرح نمود. او ابتدا بر نظرات فیلسوفان عصر خود که معتقد بودند ویژگی "طبیعی" زنان ایجاب میکند که آنها همواره تحت نظارت فرادستی بنام مردان قرار گیرند، خط بطلان کشید. زیرا او بر این باور بود تا زمانیکه زنان از آزادی کامل برخوردار نباشند و نتوانند استعدادهای خود را شکوفا کنند، نمیتوان ادعا کرد که به "طبیعت" آنان پی برده ایم. باور راسخ جان استوارت میل به آزادی های فردی و رفتار های عادلانه در جامعه انسانی در واقع بنیان نظریه او را در مورد رهائی زن تشکیل میدهد. اما با این وجود او نتوانست در ادامه بیان دیدگاه خود از موضوع فرصت های برابر و یا برابری حقوق در دستیابی زنان به قدرت سیاسی، بطور کامل دفاع نماید. زیرا او فقط توانست شواهدی از باورهای فیلسوفان را در مورد خانواده ارائه دهد تا بدان وسیله اثبات کند که این فیلسوفان چگونه در آثار خود حقوق و نقش اجتماعی زنان در جامعه را نه تنها نادیده گرفته اند بلکه اصولا به این حقوق و نقش باور نداشته اند.
جان استوارت میل بدون تردید بیشترین نابرابری های قانونی و سنتی رایج در خانواده پدر سالاری را زیر سئوال میبرد و آنها را با قاطعیت مردود می داند. برای مثال، او نظریه افراد بسیاری را که باور داشتند بیشترین سود و منفعت یکایک اعضاء یک خانواده در آنست که مرد در راس کلیه امور قرار گیرد را با استدلال و برهان قاطع رد نموده است و بدنبال آن از مباحث خود نتیجه گیری کرده است که زنان میباید از حقوق شهروندی و حقوق سیاسی بطور یکسان و برابر با مردان برخوردار باشند و همانند آنان از آموزش و فرصت های شغلی در جامعه بهره مند گردند. با این وجود باید اذعان کرد که میل هرگز نسبت به نقش سنتی و سلطه گر مرد در خانواده اعتراضی بعمل نیاورد و آنرا مورد انتقاد و پرسش قرار نداد. اما او صریحا بیان داشت که میباید نسبت به اعضاء خانواده رفتاری مناسب و درخور انجام گیرد. میل همچنین علیرغم بیان بازشناسی روند اشتغال زنان در خانه که معضلی برای آنان جهت فعالیت های اجتماعی بشمار میرفت، هرگز به تقسیم کارهای خانگی و نگهداری و پرورش کودک در خانه میان زن و شوهر توجهی نکرد. به عبارت دیگر او نسبت به این دیدگاه که "زن شوهردار بین لذت زندگی خصوصی خویش و پرورش کودک و یا کار در خانه و انتخاب شغلی رضایت مند در جامعه، میباید به پرورش کودک و کار در خانه تن دهد زیرا کار طاقت فرسا و دشوار پرورش کودک و به تبع آن خانه داری از اهمیت ویژه ای برخوردار است و زن به اجبار موظف است ابتدا به آنها بپردازد" نه تنها واکنشی نشان نداد بلکه با پذیرش تلویحی چنین دیدگاهی اثبات کرد که فمنیسم او یک فمنیسم تصنعی و سطحی است.
میل با چنین دیدگاهی در واقع از قوانین نابرابری که به علت شرایط و توانایی های متفاوت میان مردان و زنان شوهردار تصویب شده بود چشم پوشی میکند. اگر چه او حقوق شهروندی زنان را همسان با مردان پذیرفته است اما به هیچ وجه تصوراتش نسبت به برابری حقوق آنان در زندگی واقعی و روزمره، تصوری واقع گرا نبوده است. به سخنی دیگر در حالیکه میل میان فلاسفه سیاسی بعنوان یک استثناء بشمار میآید زیرا او تلاش کرد که حقوق فردی زنان را همطراز با مردان مطرح نماید و سعادت و بهروزی آنان را در آزادی و برابری حقوق در جامعه بداند اما با این وجود او اکراه داشت تا به ساختار سنتی خانواده و نقش جدائی ناپذیر جنسیت ها حمله کند و آنها را مورد انتقاد قرار دهد و همین امر باعث شد که او نسبت به اجرای طرح هایش توفیقی حاصل نکند.
امروزه بحث ساختار سنتی خانواده و تفکر کارکردگرائی (Functionalism) زنان از جمله نابرابری حقوق، عدم برآورد نیازها و موقعیت (فرودستانه) آنان در جامعه نه تنها منسوخ نشده، بلکه اهمیت آن از گذشته نیز بیشتر شده است. برای مثال، در دهه اخیر اندیشه کارکرد نگری بویژه در زمینه روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی رونق مجدد گرفته است و دیدگاه های اریک اریکسون(8) (Erik Erikson) روان شناس و تالکوت پارسونز (9) (Talcott Parsons) جامعه شناس نشان میدهد که هنوز خطوط تفکر و براهین امروزی به موازات تفکر و نظریات ارسطو و روسو مطرح میگردد.
بدیهی است که بررسی مجدد این نوع تفکر و بحث نقش کارکرد گرائی زنان در خانواده از اهمیت ویژه ای برخوردار است و میباید نسبت به القای آن در جامعه واکنش نشان داد.
زیگموند فروید (10)(Sigmund Freud) یک سئوال دور از ذهن و عجیب مبنی بر اینکه " زنان چه میخواهند" (11) را در جامعه مطرح کرد. تعدادی از روانشناسان و روان پزشکان سرشناس به این پرسش پاسخ هائی مبنی بر اینکه " ویژگی ساختار بدنی زن و چگونگی تولید مثل او در واقع تعیین کننده و بیانگر خواسته ها و نیازهای او بشمار میرود." دادند که بدون تردید میتوان گفت پاسخ آنان بی شباهت به عقاید پیشین نبود. این افراد نه تنها از دیدگاه فروید در این زمینه تبعیت کردند بلکه بسختی از آن نیز دفاع نمودند.(12) برای مثال، برونو بتلهیم (13) (Bruno Bettelheim) به بهانه حرفه علمی خود، در ارزیابی این موضوع بیان میدارد که:
"ما باید به این نکته همواره توجه داشته باشیم که زنان قبل از اینکه بخواهند یک محقق و یا یک مهندس شوند آنان در درجه نخست باید بپذیرند که بواسطه زنانگی خود همدمی برای مرد و در جهت "مادر شدن" میباشند"(14) همچنین بعضی از اساتید و محققان اصولا نمی پذیرند که دیدگاه کارکردنگری آنان بر واقعیات و نیاز های امروز جوامع مطابقت ندارد و آنان ناگزیرند که نسبت به باورهای خود تجدید نظری کنند. ژوزف رینگلد (Joseph Rheingold) روانشناس از این گونه اساتید است. او در این باره مینویسد که: "زنان میباید طبق سرشت، ذات و ساختار ویژه بدنی که از آن برخوردارمی باشند رشد و پرورش یابند. ... آنان بدون توجه به کارکرد زیست شناسی و نیز بدون برداشت از روایات نظریه پردازان فمنیست، مراحل رشد خود را طی میکنند. همچنین آنان بدون واهمه، با احساس رضایت و تمایل به گذشت و ایثار وارد دوران "مادری" میشوند. بنابراین "ما" میبایست سعی کنیم که به اهداف ساختن یک زندگی شایسته و برخوردار از امنیت دست یابیم )15) در ابتدای امر آنچه از این گفتار برداشت میگردد مبنی بر اینکه سرنوشت و ساختار ویژه بدنی زنان، در واقع تعیین کننده سازگاری و پذیرش آنان در جامعه میباشد تا "ما" (چه کسی؟) بتوانیم از یک زندگی سعادتمند برخوردار گردیم، همان عقاید و نظراتی است که در گذشته از زبان ژان ژاک روسو بیان شده بود و امروز اریک اریکسون مبلغ آن میباشد.
فروید بر این باور بود که شکل گیری شخصیت و هویت زنان به طور گسترده ای در زمان کودکی آنها و بر اثر غبطه خوردن به آلت برجسته تناسلی پسران شکل میگیرد. اریکسون در تصحیح و بازنگری این دیدگاه نوشت که: شکل گیری شخصیت زنان بسبب عقدهء حسادت دوران کودکی آنان که ناشی از یک "فضای درونی" (Inner Space) بنام زهدان میباشد، آغاز میگردد.(16) او همچنین یادآور میشود که "خلاء درونی" زنان در واقع شکلی از عذاب ابدی آنان است )17) و آنان در هر شرایطی که بسر برند و در هر قلمروی که زندگی کنند این "خلاء" همواره همراه آنان است. به عبارت دیگر هویت و شخصیت زنان بناگزیر با این خصوصیت (وجود زهدان) شکل میگیرد.
اریکسون در حوزه سیاسی، نقش زنان را این گونه ارزیابی میکند که: "زنان اصولا در حوزه سیاسی نقش و تاثیر واقعی ندارند و اگر هم بفرض نقشی داشته باشند بدون هیچ توضیح و توجیهی آن نقش متاثر از "فضای درونی" و نیازهای روانی زنانگی آنان نشات میگیرد." (18) در نتیجه وجود زهدان، نقش زنان در زندگی از مردان متفاوت می گردد و آنها ایفاگر هرگونه نقشی در جامعه باشند، نمیتوانند "نقش اولیه" و منحصر بفرد خود را نسبت به ساختار بدنیشان فراموش نمایند. اریکسون از بحث خود در این مورد چنین نتیجه میگیرد که: "زمانی می توان اهداف دراز مدت زنان را در فعالیت های اجتماعی آنها بحساب آوریم که آنان از شرایط طبیعی ساختار بدنی شان خارج شده باشند تا جائیکه دیگر نتوان آنان را بمثابه یک زن تصور نمود.(19)
بنابراین میتوان گفت که ادعای اریکسون همسان با باورهای نه چندان مثبت ژان ژاک روسو نسبت به موضوع زن میباشد. زیرا او مانند روسو (بظاهر) خوب میداند که "طبیعت زنان" واقعا چه چیزی را می پسندد. اریکسون دلایلی را که در این مورد برای قانع کردن پیروان خود ارائه میدهد بیشتر از دلایلی نه چندان قانع کننده روسو نیست. او ضمن اینکه آگاهی زنان را نسبت به "فضای درونی شان" اجتناب ناپذیر میداند، معتقد است که تجربه ای که زنان از دوران کودکی خود و بواسطه شماری از بازیچه ها و وسایل سرگرمی کسب میکنند نیز ناشی از همان "فضای درونی" است. (20)
اختلاف اندکی که نظریه اریکسون با نظریه روسو دارد در این است که او اختلاف بینش دو جنسیت را بواسطهء تفاوت عضو جنسی و ساختار تولید مثل آنان بیان میدارد، در حالیکه روسو در کشف تفاوت های "طبیعی" و محیطی نظریه خود به آنها بی توجه بود. همچنین اریکسون نظریه "برداشت اجتماعی محض" در تفاوت های دوجنسیت را به دلیل آنکه چنین برداشتی قادر نیست تمام تفاوت های آنان را بیان دارد، قاطعانه رد میکند. اریکسون همچنین تاثیر تجریبات بازی های کودکانه پسران و دختران و ارتباط این نوع بازیها و فعالیت ها را با نوع جنیسیت آنان انکار میکند و نیز کسب هویت از طریق رفتارهای اجتماعی و پیروی کودکان از خواست والدین و یا دیگر هم جنسیت های بزرگسال را نسبت به ساختار فکری افراد نمی پذیرد.
اریکسون بعدها در یک مقاله بیان داشت که: " ضرورت زیست شناختی ایجاب میکند که شغل زنان فقط به پرورش کودک اختصاص یابد. زیرا دانش زیست شناسی بیشترین اختلافات میان دختران و پسران را تشریح کرده است. براین اساس احساس شفقت و ترحم در دختران نسبت به پسران نه فقط بیشتر است بلکه آنها می آموزند که در میان دایره محدودی از فعالیت ها چگونه قانع و راضی باشند و در مقابل نظارت و کنترل دیگران کمتر مقاومت کنند. همچنین دختران درمی یابند نسبت به اموری که پسران را بسوی جرم و بزهکاری میکشاند کمتر تمایل و گرایش از خود نشان دهند." (21)
باید اذعان نمود که در نبود مطالعه و تحقیق در مورد چگونگی جامعه پذیری افراد اعم از زن و یا مرد و یا تعیین پایگاه شایسته اجتماعی برای آنان چگونه و با چه مکانیسمی می توان باور کرد که این گونه تفاوتها نتیجه دانش زیست شناسی است؟ تردیدی در این نیست که اینگونه نتیجه گیری ها و استدلالاتی که اریکسون ارائه میدهد، اگر بدتر از نتایج و استدلالات ژان ژاک روسو در مورد زنان نباشد، بهتر نیست.
بهرحال در گفتار اریکسون بطور قابل ملاحظه ای درجه ای از آشفتگی فکری دیده میشود که مانع از ادامه منطقی بحث او در مورد تفاوت میان جنسیت ها می شود. همانطور که قبلا نیز گفته شد این گونه رهنمود ها و توصیفات و حکم صادر کردن ها یادآور افکار و نظرات پیچیده و درهم تنیده شده ژان ژاک روسو است. برای مثال، اریکسون در یکی از گفتارهای مهم خود میگوید که: "زنان بنابر یک اصل زیست شناختی، روان شناسی و اخلاقی موظف اند که از کودک انسان نگهداری کنند." (22) بدیهی است که ویژگی ساختار اندام زنان در زایش و تولد کودک موضوعی غیر قابل بحث میباشد. اما چرا باید این ویژگی را به کلیه امور از جمله نگهداری کودک تعمیم داد و در مورد آن استناد به "اصل زیست شناسی" کرد؟. باید پرسید کدام اصول روان شناختی و یا اخلاقی حکم میکند که زنان باید کودکانشان را پرورش دهند؟. بی تردید این اصول و رهنمود ها بی معنی میباشند و باور کردن آنها دشوار و بدور از خرد است زیرا این دو مفهوم دارای بار فرهنگی بسیار گسترده ای میباشند و به همین علت مشروط دانستن آنها به امور روانشناسی و یا اصول اخلاقی نه تنها مشکل نقش جنسیت ها در خانه و جامعه را حل نمیکند بلکه بر ابهامات آن نیز میافزاید. باید توجه داشت که آمیختن یک واقعیت زیست شناسی با مفاهیم مجرد فرهنگی و اخلاقی نوعی زیرکی از سوی اریکسون و محققان از این دست میباشد تا آنها بدین وسیله ضرورت پرورش و نگهداری کودک که سالها اوقات فراغت زنان را بخود مشغول میسازد را به مثابه وظیفه ای (طبیعی، فرهنگی و اخلاقی) جلوه دهند. (23) شاهکار اریکسون در جهت دفاع از وضع موجود (status quo) و شرایط فعلی زنان آنست که اصول علمی قرن بیستم را با افسانه ها و اوهام کهن مرتبط و آمیخته میسازد. به سخنی دیگر اینگونه وهمیات مبتنی بر این است که ایفای نقش های متفاوت جنسیت ها از طریق تاثیرات محیطی و مناسبات و قوانین اجتماعی تعیین نمیگردد بلکه تفاوت های فیزیکی- جنسییتی است که نقش آنها را در خانه و جامعه تعیین میکند. در نگاه اریکسون و پیروانش اسارت انبوه زنان در چارچوب خانه و یا موقعیت اشتغال فرودستانه آنان در جامعه امری نابهنجار و خلاف قواعد دنیای امروزی محسوب نمی شود؟ به سخنی دیگر، هر زنی که شرایط نابرابر موجود را به چالش درآورد از دید این گونه محققان امور اجتماعی و روانشناسی، در واقع دست به اقدامی ناهنجار و خلاف قاعده و قانون زده است.
بهرحال آنچیزی که اریکسون زنان را از آن مطمئن ساخته است از قرار ذیل میباشند:
الف- دانش زیست شناسی با تعبیه "فضای درونی" در وجود زنان هویت و شخصیت آنان را مشخص کرده است. ب- زنان جهت مواظبت از اندام و "فضا درونی" خود موظفند که فضای بیرونی را به مردان واگذار کنند." (24)
بدیهی است که امر بارداری و زایش از ویژگی های زنان محسوب میشود و آنان توانائی و قابلیت بیشتری از مردان در پروش کودک دارند. اما فقط یک وجه از خصوصیت زنان را در شکل گیری هویت و شخصیت آنان در نظر آوریم و کلیه امور زندگی شان را بر محور "فضای درونی" بنام زهدان قرار دهیم نه تنها دلیل علمی برای این کار نداریم بلکه به نوعی این نظر از خرد و عقل بدور است.
بهرحال واقعیت آنست که امروزه تکرار اینگونه تئوری ها دگربار با روانشناسان آغاز شده است و با جامعه شناسان بویژه کسانیکه در مورد "کارکرد- ساختاری" مطالعه میکنند، در حال تکمیل شدن است. برای مثال، تالکوت پارسونز و همقطاران او در شماری از مقالات خود تحت عنوان "خانواده، جامعه پذیری و روند تاثیر متقابل" درصدد برآمدند تا ثابت کنند که در خانواده های هسته ای (nuclear family) (25) تفکیک نقش سنتی جنسیت ها میان اعضاء آن اجتناب ناپذیر است.
اینک که دریافتیم نظریه اریکسون در مورد زنان مشابه نظرات روسو است باید اذعان نمود که نظریه کارکردگرائی پارسونز نیز در واقع همان نظراتی است که ارسطو در مورد خانواده و نقش کارکردی زن در آن مطرح کرده است. بنابر نظریه پارسونز در دنیای امروزی که خانواده هسته ای کارکرد ساختاری دارد بناچار "جایگاه زن" در خانه میباشد. این نظریه از سوی جامعه شناسان فمنیسم شدیدا مورد انتقاد قرار گرفته است. (26)
در مورد نظریه پارسونز چندین موضوع مطرح است که میباید مورد بحث قرار گیرد. نخست آنکه پارسونز مانند ارسطو که در دولت- شهر (polis) خود، خانواده یونانی را ملاک قرار داده بود، پارسونز اساس نظریه خود را بر مبنای نمونه هائی از خانواده هسته ای سنتی جامعه آمریکا، سال های 1940 و 1950 گذاشته است. از دیدگاه پارسونز یک خانواده "بهنجار" (normal) خانواده ای است که از یک مرد شاغل و یک زن کسی که یا خانه دار است و یا اگر شغلی در خارج از خانه دارد بعنوان شغل رقابتی با موقعیت شوهرش محسوب نمیشود، تشکیل شده است. (27) پارسونز همچنین با صراحت بیان میدارد که موقعیت زنان شوهردار اصولا در نتیجه عناوین شغلی شوهرانشان ارزیابی میگردد و در نتیجه نابرابری موقعیت زنان، ناشی از "روابط نابرابر در ساختار شغلی شوهرانشان است" (28)
بدیهی است که پارسونز اشکالاتی را که در نتیجه نظریه خود مبنی بر نقش جنسیت- ساختاری در خانواده هسته ای بوجود آورده است، توجهی ندارد. او بیان میدارد که "کار" زن در خارج از خانه او را ازایفای نقش مادری در یک زندگی مشترک محروم میسازد." زیرا " زن کارهای سودمند مدیریت خانه را که ممکن است بعنوان کارهای جزئی و پیش و پا افتاده تلقی گردد را رها کرده است" (92) و به کار در خارج از خانه مشغول شده است. او همچنین اشاره میکند به وضعیت خانواده رایج و سنتی آمریکا در زمان خود و بیان میدارد که علیرغم تحمل و شکیبائی زنان طبقه متوسط آمریکائی نسبت به کارهای سخت و طاقت فرسا، آنان هنگامیکه از نظر مالی قادر میشوند که خود را از انجام کارهای خانه رها سازند و یا اینکه مجبورند در جهت پرهیز از انگ "زن خانه دار" به فعالیت های اجتماعی بپردازند، در واقع ترجیح می دهند که اوقات خود را در خانه صرف نمایند و مشغول خانه داری شوند." (30)
پارسونز در فراز دیگری از مباحث خود اذعان میدارد که نقش شیر دهی زنان در خانه هنگامیکه شوهران آنها در سطوح عالی جامعه عهده دار شغلی مهم میباشند، پایان میگیرد و با پایان گرفتن این نقش مشکلات در خانه آغاز میگردد. البته او می پذیرد که محدودهء طبیعی زندگی زنان در خانه و مردان در خارج از خانه برای آنها به تنهائی مناسب نیست اما اشاره میکند "در جائیکه مرد عدم حضور خود را در خانه به خاطر موقعیت ها و مسئولیت های خطیر شغلی اش جبران نماید آنگاه کاملا روشن است که میباید انتظار داشت، زن با ایفای نقش رفتار بیمارگونه اش موجب نگرانی و نا امنی شود و در نتیجه بیشترین خسارات را به جامعه وارد آورد." (31)
امر مسلم آنست که بعضی از تاثیرات ساختاری نقش جنسیت ها در خانواده سنتی قابل درک است، اما پارسونز قابلیت تغییر نقش جنسیت ها را انکار میکند. برای مثال، او بدون هیچ توضیحی بیان میدارد که نقش جنسیت ها در خانواده پیشاپیش و بروشنی تعریف شده است. ( او این موضوع را قبل از آغاز نهضت زنان بیان کرده بود.)
پارسونز در مورد جنبش عمومی زنان نسبت به نقش و عملکرد رفتاری "جنس مذکر" (masculine) معتقد است که " در شرایطی ممکن است که بتوان رفتار اصلاحی را در ساختار خانواده پذیرفت." او همچنین به ضرورت ساختار سنتی خانواده بیش از نقش کارکرد اجتماعی آن توجه داشت. (32) قابل ذکر است مفهوم این نوع جایگزینی اصلاحی در ساختار سنتی خانواده هر چه که باشد پیامد روشن آن برای زنان از میان رفتن سلامت روانی آنان است که نیمی از جمعیت را شامل میشوند.
پارسونز از نقش یک تحلیلگر معاصر جامعه شناس به سهولت به نقش یک پیشگوئی که قادر است آینده را پیش بینی کند در می غلطد. گرایش آغازین او در مورد خانواده آمریکائی دوران خود و سپس بیان اینکه نتایج بدست آمده از تحقیقاتش در حوزه فرهنگی گنجانده نمیشود، در واقع یادآور قداست بخشیدن نظریه ارسطو و پذیرش نظم طبیعی اشیاء در وضعیت موجود میباشد. پارسونز به صراحت در مورد توجیه سلطه مردان در خانواده به دلیل موقعیت آنها در قلمرو شغلی شان مینویسد که: " اگر قرار شود که یک زن شغلی را در جامعه بعهده گیرد بنظر بعید میرسد که این عمل باعث گردد که موازنه نسبی در خانه تغییر یابد و یا نقش جنسیتها در آن دگرگون شود." (33) او برای دفاع از دیدگاه خود استناد به تقسیم نیروی کار زنان می کند، واقعیتی که نشان میدهد آنها بطور برجسته ایفاگر نقش های عاطفی (expressive) هستند و نقش های پشتیبان (supportive) و مدیریت بعهده مردان است مانند نقش عاطفی "همسر- مادر" زنان در خانواده. بنابراین زمانیکه پارسونز چنین دیدگاهی را ابراز داشت در واقع نقش فرودستی زنان و فرادستی مردان را در خانه و جامعه تائید کرد. اما او هیچگاه نپذیرفت که این نقشها حتی در دنیائی که زنان نقش نگهداری و پرورش کودک را بعهده دارند به علت غیر عقلانی بودن آن تغییر کرده است. پارسونز نیز مانند اریکسون این نظر را تقویت مینماید که نقش مناسب زنان بعد از پایان دوران بارداری پرورش کودک در خانه است.
دو نکته اساسی در مورد تفاوت نقش جنسیت ها در خانواده در بحث پارسونز مطرح میگردد. نخستین نکته آنست که از نظر او خانواده بسان هر گروه کوچک اجتماعی میبایست از یک رهبر عاطفی و یک رهبر اصلی بمثابه پشتیبان تشیکل شود. بنابراین نظریه زن بعنوان مادر عهده دار نقش اول و مرد بمثابه پدر ایفاگر نقش فرادست دوم را در خانواده دارا میباشند.
ان اوکلی(34) (Ann Oakley) نظر پارسونز را شدیدا مورد انتقاد قرار داد و خاطر نشان کرد که نمونه هائی را که او از روزن تجربی در مورد دستاور جامعه پذیری افراد در خانواده هسته ای ارائه داده است و نتیجه گیری هایی که در باره گروه های کوچک اجتماعی که از ساختار خانواده سنتی تشکیل شده اند، بعمل آورده و نیز ارکان و شخصیت هائی که در این گروه ها مورد مطالعه قرار گرفته، یافت نشده است. (35)
اما با این وجود اجازه بدهید که نتیجه گیری های پارسونز را در مورد نقش های رهبری گروه های کوچک و از جمله در خانواده بپذیریم. پرسشی که در این باره پیش میآید اینست که چرا مادر باید نقش عاطفی را در خانواده ایفا نماید و پدر ایفاگر نقش پشتیبان باشد؟ پارسونز به این پرسش چنین پاسخ میدهد که: نقش عاطفی مادر در خانواده ناشی از دو علت یعنی نقش بارداری او و سپس نقش شیردهی کودک است. هنگامیکه پدر قادر نیست که این وظیفه را بعهده بگیرد، ناگزیر است که بعنوان پشتیبان خانواده در خارج از خانه مشغول کار شود. (36) با این وجود زمانیکه پارسونز عدم ارتباط مرحله جنینی کودک را با جامعه پذیری او انکار میکند و مینویسد که اوج فعالیت زنان دورانی است که به کودکانشان شیرمیدهند و این کار بوسیله پزشکان متخصص منع شده است، نشان میدهد که اساس کار او در تحقیقات دراز مدتش روی موضوع نقش جنسیت ها در خانواده بر پایه سست و ضعیفی استوار است. او در خلال یک بحث کلی پیرامون مرحله بحرانی وابستگی زبانی مادر- کودک بیان میدارد که: "مادر" میباید آنچه که برای رشد "من و یا خود" (ego) کودک ضروری و لازم است را "به عاملی و یا طبقه ای که خود الگو و نمونه آن است، پیوند دهد" و با دقت یادآور میشود که: "احتیاجی نیست که این عامل فرد ویژه ای باشد زیرا کارکرد آن فرد مهم و ضروری است و نه خود آن فرد." (37) اما او در دنباله بحث خود بلافاصله این فرد که "مادر" باشد میپردازد و خواننده را به گمراهی میاندازد تا او بناچار آن عامل و فرد را در نقش مونث تصور کند. بنظر میرسید که پارسونز از اشکالاتی که در این زمینه بوجود آمده بود بخوبی آگاهی داشت.
بدیهی است که در دوران مرحله ادیپی (38) (oedipal) پارسونز فکر میکند که تفاوت بارز نقش جنسی والدین در جامعه پذیری کودک بسیار مهم است. زیرا به گفته او این مرحله یکی از بحرانی ترین مراحل جذب کودک در نهادینه شدنش در جامعه است. در این مرحله کودک بطور گسترده ای میباید از طریق هویت هم جنس خود به نقش مناسب جنسی اش هدایت شود تا بتواند با موفقیت آن نقش را در آینده ایفا کند. (39) بر این اساس و عبور از این مرحله است که دختر به "فردی مهربان و با عاطفه" تبدیل میگردد و پسر به صورت یک مدیر و مدبر حرفه ای بار میآید." (40) پر واضح است که این مرحله از سازگاری با جامعه در خانواده هسته ای انجام میگیرد که نقش جنسیت ها در آن متفاوت است. اما باید اذعان کرد که با چنین ادله ای این مراحل همواره در یک دور باطل گرفتار می شود. به سخنی دیگر، قسمت عمده ای از شرح و تفضیلات ضرورت نقش جنسیت ها در خانواده جهت جامعه پذیری کودکان در واقع به نسل آینده برمیگردد و آن نسل در نوبت بعدی موظف است کودکان خود را به نقش جنسی شان آگاه سازد و این جریان همواره تا بی نهایت ادامه خواهد داشت. پارسونز زمانی متوجه بعضی از نتایج نابسامان خود در مورد نقش جنسیت ها در خانواده سنتی شد که قبلا از آنها بطور افراطی دفاع کرده بود.
نباید این موضوع را از نظر دور داشت که پارسونز بعنوان یک جامعه شناس کاملا حق داشت که یک تحلیل تئوریک از نهادهای پرورش جنسیت ها ارائه دهد. اما با این وجود تحلیل او توجیه پذیر تر از نظریه ارسطو نیست بویژه آنکه تحلیل او در مورد نهاد تاریخی خانواده تبدیل به یک اصل ثابت غیر قابل تغییر جهت نگهداری موجودی بنام انسان شده است.
بدون تردید تحقیقات آکادمیک و بی طرفانه پارسونز تصویری نادرست نسبت به ضرورت محض نقش جنسیت ها در خانواده آنهم در جهت محافظت از بنیاد های سالم اجتماعی بر جای گذاشته است.
بر این اساس اخیرا نظرات مستدل و محکمی از سوی دانش پژوهان نسبت به موضوع اسطوره شناسی جنسیت گرا ارائه شده است که در متون تحقیقی از آنها استفاده می شود.
بهرحال خلاصه مطلب چنین است که دلایل پیروان ژان ژاک روسو در مورد "طبیعت" زن بوسیله بعضی از متفکرین معاصر مانند اریک اریکسون مطرح شده است و فرضیات ارسطوئیان راجع به ذات تغییر ناپذیر ساختار خانواده نیز در دبستان فکری جامعه شناسی پارسونز مبنی بر توجیهات رفتارهای متفاوت جنسیت ها در خانواده منعکس میباشد. اما از هنگامی که نهضت زنان در اواخر دهه 1960 آغاز شد و سلطه مطلق مردان پایان پذیرفت مردان و زنان با دیدی باز و نو جامعه سازگاری خود را بر مبنای انصراف از چنین دیدگاه هائی بنا نهادند. همچنین به سبب انفجار اطلاعات و کتابها و راهنمائی های پرورش کودک و بیشماری مطالب دیگر مفهوم "طبیعت" که بوسیله دانش زیست شناسی و در آمیختگی فرضیه ساختار سنتی خانواده بیان شده بود بدون مقاومت کنار گذاشته شد.

ن. نوری زاده
Nourizadeh.n@gmail.com
____________________

1- آلفرد نوث وایت‌هد- (1861- 1947) ریاضیدان و فیلسوف انگلیسی که آثار شگرف او در زمینه جبر، منطق، مبانی ریاضی، فلسفه علم، فیزیک، متافیزیک و آموزش زبانزد عام و خاص است. وایتهد استاد راهنمای پایان نامه دکتری برتراند راسل و ویلیام وان اورمن کویین بود. وی به کمک برتراند راسل کتاب اصول ریاضی را در سه جلد و بین سال های 1910- 1913 نوشت که تاثیر عظیمی بر ریاضیات و منطق قرن بیستم نهاد.
2- Alfred North Whitehead, Process and Reality: An Eassy in Cosmology (Combridge: Combridge U niversity Press, 19290, p. 53.

3- جمهوری، افلاطون، کتاب پنجم
4- همان
5- قوانین، افلاطون، کتاب یازدهم
6- قوانین، افلاطون، کتاب هفتم
7- کتاب سیاست، ارسطو
8- اریک اریکسون- (1902- 1994) روان شناس آلمانی اصل آمریکائی که با نظریه توسعه روانشناسی انسان شناخته شد و با ارائه اصطلاح "بحران هویت" نام آور گردید. او که در دبستان فکری فروید آموزش دیده بود بخاطر کتاب "جامعه و طفولیت" (1950) برنده جایزه پولیتزر و جایزه کتاب ملی آمریکا شد. دیگر آثار او عبارت است از: "هویت:جوانی و بحران" (1968)، "حقیقت گاندی" (1970) و "تکمیل شدن چرخه زندگی" (1985)
9- تالکوت پارسونز- (1902- 1979) جامعه‌شناس آمریکایی که در توسعه "نظریه کنش" ( action theory) که بر اصول روشمندانه‌ اراده باوری( voluntary) و معرفت‌شناختی واقع گرای-تحلیلی (analytical realism) استوار است، همت گماشت. او بر این باور بود که مفاهیم کارکردگرائی ساختاری،( Structural functionalism) مرحله ای در توسعهٔ روش‌شناختی علوم اجتماعی و جهان‌شمول است.
10- زیگموند فروید- (1856- 1939) روانکاو اتریشی و پایه‌گذار رشته روان‌کاوی است. او بر این باور بود که سرچشمه بسیاری از بیماریهای روانی ناکامی های جنسی و عقده های واپس زده دوران کودکی و اندیشه ها و رفتار انسان ناشی از ضمیر ناخودآگاه او میباشد. از نوشته های او تعبیر خواب (1900) سه نظریه در باره میل جنسی،(1905) توتم و تابو (1913) ، ماورای اصل لذت (1920) و تحلیل من (1921) برجسته تر از دیگر نوشته های او میباشند.
11- Ernest Jones, The Life and Work of Sigmund Freud, New York, 1961,Vol, II, P. 421.
12- See Naomi Wesstein, “Psychology Constructs the Female.”
13- برونو بتلهیم- برونو بتلهیم- (1903- 1990) روانشناس اتریشی که به سبب نظراتش در روانشناسی کودک و آسیب های دوران کودکی شهرت جهانی یافت. از آثار او میتوان عشق کافی نیست (1950 فروید و روح انسان (1982) و والدین نیک (1987) را نام برد.
14- The MIT Symposium on American Women in Science and Engineering, ed. J. Mattfeld and C. Van Aken, Combridge, Mass., 1965, P. 15
15- The Fear of Being a Woman, New York, 1964,P,714
16- “Inner and Outer Space,” Reflection on Womanhood.”
17- “Inner and Outer Space,” 506
18-“Inner and Outer Space,” 604
19-“Inner and Outer Space,” 605
20- “Inner and Outer Space,” 588-593
21- “Inner and Outer Space,” 598- 599
22- “Inner and Outer Space,” 586
23- “Inner and Outer Space,” 598 (emphasis added)
24- “Inner and Outer Space,” 593

25- خانواده‌ای که آن را زن و شوهر و فرزندان یا زن و شوهر بدون فرزند تشکیل می‌دهد، اصطلاحا خانواده هسته‌ای می‌نامند. در ویژگی‌های خانواده هسته‌ای گفته میشود که ابعاد این گونه خانواده در مقایسه با خانواده گسترده کوچکتر است و فقط از زن و شوهر و فرزندان ازدواج نکرده تشکیل می‌شود. این نوع خانواده بنیان خانواده در جوامع صنعتی کنونی را تشکیل می‌دهد. کارکردهای خانواده‌های هسته‌ای مانند کارکرد خانواده سنتی که برعهده خانواده بود، نیست. این کارکردها را مانند کارکرد آموزشی و تربیتی و ... برعهده موسساتی خارج از محیط خانواده قرار میگیرد.
26- Family Socialization and Interaction Process, P.22
27- See for example, Ann Oakley, Women’s Work, PP.178-185
28- Family Socialization, PP. 12-15
29- “Age and Sex,” 605
30- “Age and Sex,”
31- Family Socialization, P.129
32 - “Age and Sex,” 613
33- “Age and Sex,” 610

34- ان اوکلی(- 1944) جامعه شناس، استاد دانشگاه نویسند فمنیسم انگلیسی http://www.annoakley.co.uk/
35- Family Socialization, P. 15 and not 13
36- Woman’s Work. PP. 181-185
37- Family Socialization, P.23

38- مرحله ادیپی - مرحله ای از احساسات کودکان 3 تا 6 سال نسبت به والدین همبازی جنس مخالف خود که معمولا آمیخته با بغض و عداوت نسبت به آنها همراه است .
39- Family Socialization, P.43-63
40- Family Socialization, P. 35,80,94,98,387.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد