کارل مارکس : از خود بیگانگی اقتصادی
انسان و کـــار
در سال ۱۹۲۳ فیلسوف و مورخ ادبیات مجارستانی، گئورگ لوکاچ، اثرش را با عنوان « تاریخ و خودآگاهی » منتشر کرد. این کتاب و مقالهی عمدهی آن ( « شیء وارگی و آگاهی پرولتاریا» برای ما اهمیت دارد. چون اگر چه لوکاچ چندی بعد در اثر فشار شدید مقامات دولتی اکثر افکارش را در این کتاب فوق العاده آموزنده رد کرد، اما او دراین کتاب تئوری از خود بیگانگی اقتصادی مارکس را نه تنها بر مبنای «کاپیتال» بلکه بر مبنای آنچه که در « یادداشت ها، یا دست نوشته های» اولیه مارکس جوان نیز مطرح شده بود بررسی کرده است .[ یاد داشتها یا دست نوشته های مارکس ده سال پس از اثر لوکاچ وارد مجموعه آثار مارکس ـ انگلس شد. مترجم ]
لوکاچ، مانند مارکس، آثار هگــل را به طور اساسی بررسی کرده بود ، از اینرو موفق شد به سیر افکار مارکس پی ببرد. لوکاش تحت تاثیر افکار و نظریات استادش گئورگ زیمل (Georg Simmel ( و دوست بسیار نزدیک ماکس وبر( Max Weber ( قرار گرفته بود و اغلب با آنها مباحثات مفصلی میکرد.
لوکاچ بر مبنای مطالعه « کاپیتال» به تئوری مارکس جوان در آثار ابتداییاش پی برد و درعین حال در تحلیلهایش از نظرات ماکس وبر در بارهی نقش صرفه جویی یا مقتصدانه جوامع صنعتی پیشرفتهی سرمایه داری نیز استفاده کرد. بنا بر این می شود گفت اثر لوکاچ پلی است بین مارکس و سایر جامعه شناسهای آلمانی.
برای فهم مسئله از خود بیگانگی اقتصادی، باید به نقش کار در دیدگاه مارکس پی برد. بنا بر دیدگاه مارکس، کار مهمترین فعالیت انسان است. او کار را« فعالیت زندگی» مینامد . انسان با کار دنیای خود را میسازد و در نتیجه خودش را. هــگل، این روند آفرینش خود ( یا زایش خود ) را از جنبهی تاریخی در نظر گرفته. ( مارکس آن را پراتیک نیز نامیده) مارکس اصطلاح آفرینش را از هگل اقتباس کرده است:
« اهمیت فنومنولوژی هگل ... این است که هگل آفرینش انسان را به صورت پروسه درک میکند .. و.. ماهیت کار و انسان شیء شده یا انسان شیء واره شده را میفهمد، زیرا وجود انسان واقعی را نتیجه کار خودش درک میکند.»1 (
تئوری« آفرینش خود یا خود آفرینی انسان » تنها موضوع مرکزی نظریه ی مارکس نیست. این تئوری هم چنین ایدهی تکامل تاریخی را به صورت روندی دیالکتیکی نیز در بر می گیرد. انسان برای تامین نیازمندی هایش کار می کند. انسان در روند کار، ابزار کار را شکوفان میکند که مبنای « روند تولید مادی »است و آن ها را به کار می برد. این روند، مبارزهای است بین انسان و طبیعت. در روند تولید مادی، انسان نه تنها نیازمندیهایش را تامین میکند، بلکه با ساختن دنبایی از اشیاء، نیازمندیهای نوینی پدید می آورد . انسان از این طریق ابژه ، یعنی ابزاری می شود که خودش آفریده است. او هم آفرینندهی خودش است و هم آفرینندهی فرآورده ای است که خودش آفریده . آفرینش انسان به معنای ساختن دنیایی از اشیاء است در خدمت تامین نیازمندیهایش و در عین حال به معنای تحول انسان به وسیلهی دنیای اشیایی که خودش آفریده .
در فلسفه ی انسان شناسی مارکس، کـــار نقش مرکزی و عمده ایفا می کند. انسان با کــار طبیعت خودش را به عنوان « نوع انسان » تحقق می بخشد. انسان با کار، جهانی از اشیاء ( ابژه ) برای تامین نیازمندیهایش میسازد. او با کار مصالح طبیعی را شکل میدهد، آنها را دگرگون میکند و با آنها اشیاء را برای تامین نیازمندیهایش می سازد. دنیای اشیاء در تئوری مارکس هم چنین شامل نهادهای اجتماعی که روند تولید را اداره و کنترل می کنند نیز می شود.
به طور خلاصه می شود گفت، شیء وارگی ( Vergegenstänlichung ( شامل تمام روندهای اجتماعی است. یعنی تلاش آگاهانه انسان، اشیاء را برای تامین زندگی خودش بسازد و نیز نهادهای اجتماعی پدید آورد که به کمک آنها تولید انجام می گیرد. ( مارکس بعدها کمتر از شیء وارگی سخن می گوید بلکه از « تولید اجتماعی یا تولید توتال » سخن می گوید.)
اما نباید هر روند شیء وارگی را « نورمال» درک کرد: یعنی به مثابه ی تجلی فعالیت انسان و به مثابه ی تحقق یافتن نوع انسان تلقی کرد . این امر فقط در شرایط معینی، یعنی با کار خلاق تحقق می یابد . کار موقعی خلاق است که: ۱) « فعالیت انسان بنا بر خواست و اراده و آگاهی اش باشد.۲) انسان بتواند با کارش استعدادش را به شیوه ای همه جانبه به منصهی ظهور برساند .۳) انسان بتواند از طریق کارش ، طبیعت اجتماعی اش را تحقق بخشد ۴ ) کار فقط وسیله ای برای تامین نیازمندی های انسان نباشد.
از اینرو کار، در وضعیت ایدآل، فعالیت آگاهانه انسان است که برای تحقق بخشیدن خود انسان تجلی می یابد. کاری است که هدفی دارد و در چارچوب روند تولید اجتماعی انجام می گیرد.
هر نوع دیگر کار ، فعالیت از خود بیگانه شده است. مارکس خصوصیت آن را چنین توضیح میدهد. « کار بیگانه شده ، کاری است که فعالیت آزاد را به وسیله یا ابزار تنزل میدهد و زندگی انسان می شود وسیله ای برای زندگی فیریکی انسان. 2
مبنای تئوری مارکس در باره کار بیگانه شده از انسان ، تئوری خاصی در باره طبیعت انسان و ایدآل خاصی از کار است. این ایدآل هم چنین بخشی از تئوری او در باره طبیعت انسان است. اگر این ایده ی اساسی درک نشود، امکان ندارد نخستین تئوری از خود بیگانگی مارکس ـ آن جور که در یاد داشت های او شرح داده شده ـ فهمیده شود.
این تئوری عناصر مختلف دارد: ایدههای فلسفی و راه و روش یا هنجار اجتماعی و اخلاقی و نیز تحلیل جامعه و اقتصاد عصر تاریخی معینی . دراین تئوری نکات زیر دیده می شود:۱) وابستگی به فلسفه هگل و در عین حال رد آن.۲) وابستگی به فلسفه انسان شناسی فویرباخ که افکار مارکس در باره طبیعت انسان را تحت تاثیر قرار داده. ۳) وابستگی به نقد روند صنعتی شدن در عصر رمانتیک آلمان.۴) وابستگی به موازین اخلاقی هومانیسم در عصر خودش .
نکته اخیر را باید بررسی کرد. توصیف نقش کار تا حدودی منطبق است با فعالیت پیشه وری در جامعهی پیش از صنعتی شدن: یعنی پیشه وری. پیشه ور، هر فرآورده را به شیوه شخصی خودش تولید میکند و تجلی شخصیت خود اوست و در نتیجه با فرآورده اش احساس پیوستگی دارد. بنا بر این، کار پیشه ور هدفمند به نظر می رسد . افزون بر این، پیشه ور شرایط کارش را خودش تعیین می کند و از اینرو انسانی است » آزاد «.
ایدآل کار در دید گاه کارل مارکس ، شامل راه و روش یا هنجار اجتماعی و اخلاقی است . می شود سئوال کرد چرا باید انسان فعالیتاش را آگاهانه انجام دهد و هر طور میخواهد آن را هدایت کند؟ چرا بایستی کار انسان وسیله تحقق بخشسیدن خودش باشد؟ پاسخ این است : چون فعالیت باید بر مبنای راه و روش یا هنجار اجتماعی و اخلاقی که بخشی از سیستم هومانیستی ـ اخلاقی عصر است انجام گیرد.
مارکس در تحلیلهایی که در یادداشت هایش ارائه داده، توضیح میدهد که در جامعه سرمایه داری سه شرط سبب دگرگونی عمیق و اساسی در وضعیت کار و در مناسبات اجتماعی فرد میشوند. این سه شرط که سبب می شوند کار بیگانه شود عبارتند از:۱) واقعیت مالکیت خصوصی، پیش از هر چیز مالکیت ابزار تولید.۲) روند تقسیم کار که نتیجه تکامل نیروهای تولید کننده ، به ویژه در عرصه تکنولوژی است ( به کار بردن ماشین ها و ....۳) این واقعیت که کار انسان کالایی می شود مانند سایر کالاها. از اینرو کار تابع قوانین بازار جامعه سرمایه داری می شود. شرط اخیر، بخشی از روندی است که مارکس در « سرمایه» آنرا « فتیشیسم کالایی» نامیده.3
ادامه دارد
1 - MEGA I.3,S.156
2 - MEGA.I.3.S.89
3 - K.Marx,Das Kapital.Bd.I, Berlin 1960,S.76