logo





سه شعر تازه

سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۱ - ۰۶ نوامبر ۲۰۱۲

رضا بایگان

bayegan.jpg
برگ ریزان


وآنگاه که کلاغ را بانگ برخواست‎ ‎
درخت بیدکهنه ی آسوده خفته ی کنار نهر
چشمِ بسته ی خویش ،
‎ ‎باز کرد و باز فرو بست‎ ‎
و برگهای نیمه وابسته ی نیمه جان‎ ‎
نرم و آهسته و رقصنده ،
بی هیچ نشانه ای از لبخندی‎ ‎
باشاخه ها و برگهای مانده بر درخت بدرود گفتند‎ ‎
و
برزمینی نمور جای بگرفتند‎ .‎

باران ،‌ ‏
مانده بود در این معما
که برگهای فرو ریخته شسته کند
و یا غبار از تن جاده بشوراند‎ .‎
که نیک میدانست‎ ‎
،، ریزش برگها را آهستگی باشد ، تا آخرین برگِ مانده بردرخت‎ . ‎،،

‎* * * *‎

چشمانِ خرگوشی چموش‎ ‎
‎(‎در بیشه تنها مانده‎ )
شاهدیست بی همراه
تا این قصه را شاید بتواند ناقل باشد به آیندگان‎ .‎
که‎ ‎
‎««‎هیچ درختی را یکباره برگ فرو نمیرزد‎ . »»‎

‎ ‎رضا بایگان / آلمان
‎ ‎آبان ماه ۱۳۹۱‏

*******

ای تو حضورت هزار ستاره


حضور توامشب چه لذتی ست

پیراهن دشت رنگ تو
سوغات از آب گذشته است
با بو بادِ بی دردی
و نم اشکِ حسودان

چه پر ستاره شبی ست
وگرچه ابر سیاهی ،
چادر برسر جاده کشیده
و باران چشم انتظار تا غرق آب کند دشت را

ولی حضور تو خود ‍،
خوشرنگی ستاره ونرمای باد بعداز باران ،
و پر ازنور لطفت
و پراز برگهای سبز
و پراز حرف خوب ،
امشب چه پر روشنای شبی ست .
ای تو حضورت هزار ستاره


آلمان ۲۲ مای ۲۰۱۲

این همان شعر ،، چون تو هستی ،، میباشد که هوای دیگری گرفته است

*************

‎ ‎روشن چراغ کدام قبیله ای


روشن چراغ کدام قبیله ای
ای در دستان تو آتش‎ ‎
و در چشمانت الماس برون آمده از عمق بودنهای گذشتگان‎ .‎

فرمان برداری کدام اندیشه راباید کردن
آنگاه که روشنی را تو صاحب‎ ‎
و تاریکی شلاق بلندیست دسته اش در دستت‎ .‎

آسوده بودنم را بازم ده
و رفتنم را مسیر تو بر من مشخص مسا ز
می خواهم بودنم را خود به انتها برسانم
هرچند که تو بر من سایه داشته باشی بمدام
می خواهم با تو باشم‎ ‎
آنگاه که چراغ در دست توست
و من به فاصله قرنها دور تر از آتش ،
اما با تو ، با تو ، با تو
وروشن چراغ قبیله من باش
از دورای دور


‎ ‎رضا بایگان
‎ ‎پنجم ماه اکتبر 2012


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد