logo





یوآخیم ایسراییل

تئوری های از خود بیگانگی انسان ( بخش سوم)

ترجمه ی محمد ربوبی

سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱ - ۳۰ اکتبر ۲۰۱۲

مارکس نظریه ی فویرباخ را که انسان خدا را آفریده، نه برعکس، میپذیرد. در سال ۱۸۴۱ فویرباخ کتابی با عنوان" ماهیت مسیحیت" منتشر کرد. او در این کتاب این نظریه را ابراز کرد که انسان مجموعه خصایل نیک خود را به خداوند نسبت می دهد، در حالی که خودش را گناهکار و فلاکت بار می انگارد. این" ارزیابی انسان از خودش" که نادرست و خطاست و نیز نسبت دادن نیکوترین خصایل انسان به خدا، از خود بیگانگی به وجود میآورد. فویرباخ توضیح می دهد که انسان از خود بیگانه میشود، چون ذات خویش را به خدا وا میگذارد و از اینرو از خودش بیگانه می شود.
از خود بیگانگی در تئوری های فویرباخ و کارل کارکس

درسال ۱۸۳۶ کارل مارکس هجده ساله به منظور تحصیل در رشته حقوق به برلین آمد . در آن موقع دانشگاه برلین کانون فلسفه ایدآلیسم آلمانی بود . پنج سال از درگذشت هگل که کرسی تدریس فلسفه را برعهده داشت سپری شده بود. با وجود این، افکار او هنوز هم بر مباحث فلسفی و تدریس دانشگاه مسلط بود. شاگردان هگل به دو گروه تقسیم شده بودند: گروهی که از نظر سیاسی محافظه کار بودند "هگلیستهای دیرین" ( Althegelianer) و گروه دیگر که از نظر سیاسی چپ محسوب می شدند " هگلیستهای متجدد"Junghegelianer) ) نامیده شدند .

مارکس، دو سال در رشته ی حقوق تحصیل کرد. در سال دوم به فلسفه علاقمند شد. در نامه ای که در سال ۱۸۳۷ به پدرش ( که به او فشار می آورد رشته حقوق را پی گیرد) نوشت، تصمیم خودش را برای نوشتن پایان نامه دکترا در باره فلسفه حقوق ابراز کرد. او برای بخش نخست پایان نامه که تنظیم کرده بود عنوان" متافیزیک حقوق" را برگزید .

مارکس در جریان تحصیل با گروهی آشنا شد که به طور منظم گرد هم می آمدند و در باره آثار هگل مباحثه می کردند. از طریق این گروه « Doktor-Club» علاقه مارکس به فلسفه بیشتر شد. پدرش در نامههایی که یکی پس از دیگری به او می نوشت اخطار کرد که تحصیل در رشته حقوق را ادامه دهد. هنگامی که پدرش در سال ۱۸۳۸ درگذشت، مارکس فورا تصمیم گرفت به تحصیل در رشته حقوق پایان دهد و فقط به فلسفه بپردازد. ( A.Cornu ) [ نویسنده بیوگرافی کارل مارکس که در سال ۱۹۵۴ منتشر شده ] 1

مارکس در بین هگلیست های متجدد با فیلسوف جوانی به نام فویرباخ آشنا شد که انتقادش به فلسفه مذهب هگل و نظراتش در بارهی فلسفه ماتریالیستی بر او تاثیر عمیقی نهاد. هم چنین انسان شناسی ( آنتروپولوژی) فویرباخ، یعنی فلسفه او در بارهی طبیعت انسان نیز بر مارکس تاثیر نهاد. این تاثیرات در" یادداشت های" او دیده می شود.

مارکس در سال ۱۸۳۹ به نوشتن پایان نامه دکترای خود مشغول شد که دو سال بعد آن را منتشر کرد. او در این پایان نامه تفاوتهای مکاتب یونانی فلسفه دمکریت و اپیکور را بررسی کرده است. مارکس در مقدمه این پایان نامه تاثیر هکل بر افکارش را تایید کرده، با وجود این در این مرحله از زندگی، این پایان نامه حاوی انتقادش از فلسفه هگل است. این گرایش او به انتقاد از هگل ، در اغلب آثار اولیه مارکس دیده میشود: ترکیبی است از پیوستگی شدید به فلسفهی هــگل از یک سو و انتقاد شدید به این فلسفه از سوی دیگر. انتقاد او هم چنین شامل تئوری های از خود بیگانگی هــگل نیز میشود، صرف نظر از این که مارکس همان اصلاح هـــگل را به کاربرده است.

تحلیل از خود بیگانگی مارکس جوان شامل سه بخش است:

۱ـ از خود بیگانگی مذهبی ، که در ارتباط با بحث انتقادی فلسفهی مذهب فویرباخ تحلیل می شود.

۲ـ از خود بیگانگی سیاسی، که حاوی انتقاد شدید او به فلسفه دولت هـــگل است. در این تحلیل، مارکس تا حدودی افکار روسو را در بر می گیرد.

۳ـ از خود بیگانگی اقتصادی که مبنا و ریشه اش از خود بیگانگی کـــــار است. این تئوری، موضوع اصلی تئوری های از خود بیگانگی مارکس و نخستین تلاش تحلیل و نقد شرایط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی" جامعهی بورژوازی " است. از خود بیگانگی اقتصادی از دیدگاه مارکس، اساس و مبنای از خود بیگانگی است. او مذهب و دولت را مقوله های مستقل نمی بیند. در دیدگاه مارکس، آنها به شکل مناسبات موجود اقتصادی، به ویژه به شیوه تولید وابستگی دارند. شکل مناسبات اقتصادی، اساس و مبنایی است که ساختارهای دولت، مذهب، حقوق و ... به مثابه روبنــای آن ساخته می شود .

از خود بیگانگی مذهبی

مارکس نظریه ی فویرباخ را که انسان خدا را آفریده، نه برعکس، میپذیرد. در سال ۱۸۴۱ فویرباخ کتابی با عنوان" ماهیت مسیحیت" منتشر کرد. او در این کتاب این نظریه را ابراز کرد که انسان مجموعه خصایل نیک خود را به خداوند نسبت می دهد، در حالی که خودش را گناهکار و فلاکت بار می انگارد. این" ارزیابی انسان از خودش" که نادرست و خطاست و نیز نسبت دادن نیکوترین خصایل انسان به خدا، از خود بیگانگی به وجود میآورد. فویرباخ توضیح می دهد که انسان از خود بیگانه میشود، چون ذات خویش را به خدا وا میگذارد و از اینرو از خودش بیگانه می شود.

با وجود این، مارکس به این توضیح روان شناسانه راضی نمی شود. او به جای این توضیح فویرباخ، این سئوال را مطرح می کند: چرا و چگونه مذهب، این نقش از خود بیگانه شدن انسان را ایفا میکند ؟ مارکس به این سئوال چنین پاسخ می دهد: مبنای از خود ییگانگی که به ظاهر مذهب است، فقط بازتاب فنومن اساسی تری است. به عبارت دیگر، نیازمندی و تنگدستی اقتصادی و اجتماعی که بسیاری انسان ها به آن محکوم شدهاند، احساس ناتوانی، حقارت و محرومیت را در انسان برمیانگیزد. مذهب فقط تجلی فقر و فلاکت انسان است.

نظریهای که مارکس ارائه می دهد نظریه جامعه شناسی است . این تحلیل او در یکی از نخستین مقاله هایش با عنوان " در باره نقد فلسفه حقوق هـگل" به سال ۱۸۴۳ منتشر شده است. او در این مقاله می نویسد:

" اساس و مبنای نقد غیر مذهبی این است: انسان مذهب را می سازد، مذهب انسان را نمی سازد. اگر چه مذهب خود آگاهی و احساس شخصی انسان است که یا هنوز به آن دست نیافته و یا در این میان از دست داده است . اما انسان موجودی آبستراک، موجودی که خارج از جهان لمیده باشد نیست. انسان، دنیای انسان هاست: دولت و جامعه . دولت و این جامعه مذهب را می سازند که شعور دنیای عوضی و وارونه است ، چون این دو ( دولت و جامعه ) دنیایی عوضی و وارونه هستند ." ( MEGA I.1,S.607 (2

مارکس با این روش ایده های هگل در مورد دولت و جامعه را که در آن موقع در تفکر آلمان رواج داشت مورد انتقاد شدید قرار می دهد و به جای آن تحلیل جامعه شناسی ارائه می دهد. در جامعه، وضعیت و شرایط اجتماعی غیر قابل تحملی وجود دارد که به سهم خود بر نگرش و طرز فکر انسان نسبت به مذهب تاثیر می گذارد. مارکس تحلیل اش را به زبان استعاری مکتب رمانتیسم آلمانی چنین بیان می کند:

" فقر و نکبت مذهبی از سویی تجلی و مبین فقر و نکبت واقعی است و از سوی دیگر اعتراض علیه آن است. مذهب، آه و ناله مخلوقی است عاجز که تحت فشار قرار گرفته و به ستوه آمده است، احساس دنیایی بی عاطفه است . مذهب افیـون مردم است. از میان برداشتن مذهب که نیک بختی موهوم مردم است به معنای مطالبه و در خواست نیک بختی واقعی است." )همانجا )

جمله ی" مذهب افیون مردم است"ـ که بارها از آن نقل قول شده ـ اگر در ارتباط اش با موضوع در نظر گرفته شود معنای دیگری می یابد. این جمله مربوط می شود به نظریه ی جامعه شناسی مارکس در باره نقش مذهب در مورد انسان هایی که در شرایط و وضعیت فلاکت بار اجتماعی و اقتصادی به سر می برند.

مارکس چندی بعد توضیح می دهد که انتقاد از مذهب اصولا بخش ضروری نقد وضعیت اجتماعی است.

" نقد مذهب، گلهای واهی آراسته بر زنجیرهای اسارت را پرپر می کند ، نه به خاطر این که انسان زنجیرهای نومید کننده و بدون فانتازی را باز هم بر دوش کشد، بلکه به خاطر این است که انسان زنجیرها را به دور افکند و گل های تر و تازهای بچیند. نقد مذهب، انسان را از آن مایوس می کند تا به فکر افتد ، دست به کار شود و واقعیت خود را بسازد ؛ همچون انسان مایوس شده ای که بر سر عقل آمده تا گِردِ خودش بچرخد و سرانجام ، گردِ خورشید واقعی وجود خودش به گردد . مذهب فقط خورشیدی موهوم و واهی است که گرد انسان می گردد، تا موقعی که انسان گرد خویشتن خودش نگردد . " ( همانجا، ص ۶۰۷)

نقد مذهب، شرط ابتدایی و مقدماتی است تا مبانی از خود بیگانکی انسان آشکار شود. بنا بر نظر مارکس این امر وظیفه فلسفه است.

" در بدو امر، وظیفه فلسفه این است که در خدمت تاریخ قرار بگیرد و پس از این که چهره تقدس از خود بیگانگی انسان را آشکار کرد ، از خود بیگانگی انسان را در هیئت غیر تقدسی آن نیز افشا کند. " ( همانجا)

مارکس یک سال پس از نوشتن این مطلب به انجام دادن این وظیفه پرداخت. او در" یادداشت ها" تحلیل جامعه شناسی شرایط و وضعیت اجتماعی را ارائه داد که نمود بارز و آشکار انگیزه از خود بیگانگی است و مهمترین مبانی افکار مارکس است. اما پیش از آن که به تحلیل این نظریه اش بپردازیم ، به از خود بیگانگی سیاسی انسان اشاره می کنیم
ادامه دارد

1 - A.CORNU, Karl Marx und Friedrich Engels. Berlin 1954

2 ـ آثار ابتدایی مارکس در « منتخبات آثار مارکس ـ انگلس» با این حروف MEGA مشخص میشود. انستیتوی مارکس ـ انگلس در مسکو از سال۱۹۲۷ انتشار مجموعه ی آثار مارکس و انگلس را به مدیریت D. Riazanow شروع کرد. او قریانی« تصفیه های» دوران استالین شد . پس از او Adorantski انتشار آثار را ادامه داد. تا شروع جنگ دوم جهانی فقط ۱۲ جلد از آثار منتشر شدند که نخستین بار حاوی آثار اولیهی مارکس نیز بود: از جمله ، دست نویس ها یا یادداشت های فلسفی ـ اقتصادی مارکس، در جلد اول . در دهه های شصت و هفتاد مجموعهی آثار مارکس و انگلس در چهل وچهار جلد منتشر شده است. در سال ۱۹۹۱ تمام میراث ادبی مارکس و انگلس یکی از پروژه های آکادمی علوم آلمان تعیین شد و قراراست با همکاری نهاد بین المکللی مارکس ـ انگلس در آمستردام به تدریج در صدو بیست جلد منتشر شوند . م. ر .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد