logo





جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت

خط و نشان کشیدن برای سوریه

ترجمه و تالیف: ن . نوری زاده

شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۱ - ۲۰ اکتبر ۲۰۱۲

متاسفانه سیاست تهاجمی واشنگتن در مقابل دمشق نه تنها فایده ای عاید آمریکا نکرد و نتایج زیانباری برای این کشور به جای گذاشت بلکه حتی منافع دراز مدت اسرائیل در منطقه را تامین نکرد و آنرا بیشتر مورد تهدید قرار داد. لطمات وارده به منافع آمریکا با عدم ارائه اطلاعات در مورد القاعده به واشنگتن آغاز گردید.
جان . ج. میرشایمر و استفان. م. والت
John J. Mearsheimer & Stephen. M. Walt
ترجمه و تالیف: ن . نوری زاده
nourizadeh.n@gmail.com

خط و نشان کشیدن برای سوریه

Taking Aim at Syria

آمریکا نزدیک به پنجاه سال است که در روابط سیاسی خود با سوریه دچار مشکل میباشد. رژیم بعث (Ba’th) سوریه در گذشته و در خلال جنگ سرد یکی از اقمار شوروی (سابق) محسوب میگشت و شدیدا حقوق بشر را پایمال میساخت. این کشور در حال حاضر نیز با زیرپا گذاشتن آزادی بیان و عقیده، خفقان شدیدی را در سراسر سوریه حاکم کرده است.
بوش رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی مشهور خود سوریه را به عنوان یکی از "محورهای شیطان" معرفی نکرد اما از این کشور بمثابه "یک دولت شرور" که منافع آمریکا را مورد تهدید قرار میدهد، یاد نمود. بعد از رخداد یازدهم سپتامبر 2001، سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در مورد سوریه خصمانه گردید. سپس بدنبال سقوط بغداد بوسیله نظامیان آمریکائی در آوریل سال 2003، با خط و نشان کشیدن برای این کشور فضای فکری تازه ای در آمریکا فراهم شد مبنی بر اینکه بعد از بغداد نوبت سوریه میباشد.
در حال حاضر بنظر میرسد که اوضاع وخامت آمیز عراق تقریبا پایان یافته است اما با این وجود هنوز رابطه دمشق و واشنگتن مانند سابق وخیم است. این عدم بهبود روابط بین دو کشور خطر رویاروئی را تا به امروز مرتفع نساخته است.
اگر کسی با دقت به اوضاع سوریه بنگرد برایش روشن نیست که چرا آمریکا برای حفظ منافع ملی خود میباید با این کشور عربی روابط تیره و خصمانه ای داشته باشد؟ واشنگتن و دمشق هیچگاه روابط مناسب و ویژه ای با یکدیگر نداشته اند، اما این دو کشور هرازگاهی برای حفظ منافع خود با یکدیگر همکاری های مشترکی در گذشته بعمل آورده اند. نکته ای که همواره میباید در مورد سوریه در نظر گرفت آنست که این کشور با ارتش نه چندان قوی هرگز برای منافع آمریکا در منطقه خاورمیانه تهدید جدی نبوده است. بنابراین باید پرسید که چرا از سوی آمریکا این رژیم همواره بمثابه رژیمی معرفی میگردد که باید آنرا تغییر داد، در حالیکه رژیم های دیکتاتوری دیگری به نفرت انگیزی و شناعت سوریه در منطقه خاور میانه و دیگر مناطق دنیا وجود دارند که از حمایت های بی شائبه آمریکا برخوردار میباشند؟
بدیهی است که دشمنی دائم دولت بوش نسبت به سوریه یک سیاست استراتژیکی بیخردانه میباشد. بویژه آنکه اتخاذ چنین سیاستی به موقعیت آمریکا در دنیای عرب و اسلام لطمه وارد آورده است و مانع از آن شده است که تلاش های آمریکا برای ممانعت از عدم گسترش مراکز اتمی در منطقه به نتیجه نرسد و نیز برای این کشور مشکلات فراوانی در برقراری ثبات و آرامش در عراق بوجود آورده است. بنابراین تعجبی ندارد در این شرایط که مشکلات آمریکا در مورد خطر تروریسم بیش از پیش فزونی یافته است، صدای اعتراض آمیزی در درون آمریکا شنیده شود که خواهان تغییر سیاست تهاجمی آمریکا و اتخاذ یک سیاست مسالمت آمیز موقت با سوریه میباشد. برای مثال، گروه مطالعاتی عراق در دسامبر سال 2006 از دولت بوش درخواست نمود که یک سلسله گفتگو های دیپلماتیک فعالانه و بدون پیش شرط با دولت سوریه آغاز کند. (1) در همان زمان چهار سناتور آمریکائی از دمشق دیدار کردند و با بشار اسد (Bashar al-Assad) به گفتگو پرداختند.
همچنین در آوریل سال 2007 یک هئیت بیطرف شش نفری از اعضاء مجلس نمایندگان آمریکا به ریاست نانسی پلوسی سخنگوی مجلس جهت گفتگو و مذاکره با اسد در مورد روند صلح خاورمیانه به سوریه سفر کرد. این هیئت از افرادی مثل تام لانتوز و هنری واکسمن که به طرفداری از اسرائیل شهرت دارند تشکیل شده بود. (2)
بدون تردید اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا در وادار ساختن دولت بوش به اتخاذ یک سیاست خصمانه و تهاجمی علیه سوریه نقش اساسی ایفاء کرده بودند. لابی شدیدا تلاش مینمود که ایالات متحده را از هر جهت تحت فشار قرار دهد تا سوریه را در منطقه منزوی سازد.
بدیهی است که در غیاب این گونه فشارها، روابط واشنگتن و دمشق به سود منافع ملی آمریکا تغییر میکرد. به سخنی دیگر اگر لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا نفوذ کمتری داشت، امروز یا سوریه و آمریکا از متحدان یکدیگر در منطقه بشمار میرفتند و یا حداقل در جهت حفظ منافع خود از یک سیاست اصولی خردمندانه پیروی میکردند و همکاری های دوجانبه و لازم را در این مورد بعمل میآوردند.

تهدید سوریه

The Syrian Threat
سوریه هرگز یک تهدید جدی نظامی علیه منافع آمریکا و حتی اسرائیل بشمار نمیرفت. بودجه دفاعی این کشور یک پنجم بودجه دفاعی اسرائیل میباشد و قاعدتا اگر جنگی میان این دو کشور درگیرد ارتش اسرائیل به سهولت میتواند نیروی زمینی سوریه را زمین گیر سازد و بر نیروی هوائی فاقد قدرت این کشور فائق آید. (3) در خلال تجاوز سال 1982 اسرائیل به خاک لبنان ارتش این کشور کمی دچار مشکل بود زیرا در آن زمان سوریه از حمایت همه جانبه اتحاد جماهیر شوروی (سابق) برخوردار بود. دمشق از زمان فروپاشی اتحاد شوروی دیگر نتوانست مانند گذشته از تجهیزات نظامی و کمک های مالی و لجستیکی این کشور بهره مند گردد. در مقابل اسرائیل طی این سالها همواره از تجهیزات مدرن نظامی و کمک های قابل توجه اقتصادی آمریکا برخوردار بوده است. بنابراین اگر جنگی بین این دو کشور بوقوع بپیوندد بدیهی است که جنگی نابرابر خواهد بود و به همین دلیل رهبران سوریه همواره از تحریک کردن اسرائیل خودداری میکنند.
حال اگر نیم نگاهی به موقعیت و قدرت نظامی آمریکا اندازیم بدون تردید در خواهیم یافت که این کشور در درگیری نظامی با سوریه بسیار تواناتر از اسرائیل است. ارتش سوریه از ارتش ایران و عراق تحت حکومت صدام بمراتب ضعیف تر میباشد. سوریه بعد از شکستی که در سال 1982 از اسرائیل خورد دیگر وارد هیچ جنگی نشد. همچنین باید اذعان کرد که سوریه بر خلاف ایران امروزی و عراق دیروز (صدام حسین) ثروت و جمعیت کمتری دارد تا بتواند سلطه و تفوقی در منطقه ایجاد نماید. بنابراین بخاطر عدم امکانات، سوریه نمیتواند بعنوان یک تهدید برای آمریکا و یا اسرائیل در منطقه مطرح گردد. این کشور فقط میتواند در مواردی مشکلاتی برای این دو کشور فراهم سازد.
همچنین باید توجه داشت که سوریه طرحی جهت دستیابی به سلاح های اتمی در برنامه های نظامی خود ندارد تا آمریکا بدین بهانه بخواهد این کشور را تحت فشار قراردهد. اما سوریه دارای سلاح های شیمیائی است که نخستین بار آنها را در سال 1973 از مصر دریافت کرده بود و نیز طبق گزارشات موثق، این کشور طرحی برای دستیابی به سلاح های بیولوژیک در دست اقدام دارد. (4) ناگفته نماند که سوریه انبوهی از موشک های بالستیک در اختیار دارد که قادر خواهند بود سلاح های شیمیائی را علیه اسرائیل و یا دیگر کشور های منطقه هدایت کنند. اما بدیهی است که برد این موشک ها آنقدر زیاد نیست که به ایالات متحده برسد. اسرائیل ازانواع سلاح هائی که سوریه در اختیار دارد هرگز نگرانی ندارد زیرا این کشور به انواع سلاح های شیمیائی، بیولوژیکی و اتمی با قدرت تخریبی بسیار بیشتر از سلاح های فرسوده سوریه مجهز است و به آسانی میتواند در یک چشم بهم زدن ضربات جبران ناپذیری به این کشور وارد سازد. به دیگر سخن اسرائیل تجهیزات و سلاح های بازدارنده با کارائی بسیار پیشرفته در برابر سلاح های شیمیائی سوریه در اختیار دارد. (5) نکته ای که در اینجا قابل تامل میباشد، این است که سوریه از توانائی ایجاد دردسر و مشکل برای اسرائیل از طریق حمایت خود از چندین سازمان تروریستی مثل حزب الله، حماس و جهاد اسلامی برخوردار است. برای مثال، خالد مشعل (Khaled Meshal) رهبر سازمان حماس در دمشق بسر میبرد و این سازمان را از آنجا رهبری مینماید. سازمان های مذکور بر خلاف سازمان القاعده هیچکدام منافع ایالات متحده را مستقیما مورد تهدید قرار نمیدهد و فقط این سازمانها تهدیدی برای اسرائیل بحساب میآیند. همانطور که موشه مآاوز (Moshe Maoz) کارشناس سیاسی امور سوریه در دانشگاه هبرو (Hebrew) مینویسد:" همه از این امر بخوبی اطلاع دارند که سوریه بعنوان خطری که بخواهد اسرائیل را مورد تهدید قرار دهد محسوب نمیشود بلکه این حزب اله است که همواره علیه اسرائیل وارد عمل شده است و منافع این کشور را تهدید کرده است." (6) بعلاوه سوریه و سازمان القاعده دشمنان سرسخت یکدیگرند زیرا بن لادن رهبر القاعده یک فرد سنی مذهب و بنیاد گراست در حالیکه اسد رهبر شیعه مذهب در یک دولت سکولار است. همچنین القاعده متحد بالقوه سازمان اخوان المسلمین است که شعبه ای در دمشق دارد. بعبارت دیگر سازمان القاعده همراه با گروه های تروریستی اسلامی بیش از بیست سال است که با حکومت بعث سوریه در حال مبارزه میباشند. (7)
بدنبال رخداد یازدهم سپتامبر که مسئولیت آنرا سازمان القاعده بعهده گرفت، این سازمان را بصورت دشمن مشترک واشنگتن و دمشق درآورد و به همین دلیل سوریه در ارائه اطلاعات در مورد این سازمان به آمریکا تردیدی بخود راه نداد و همکاری های ارزشمندی را با دولت بوش در این مورد بعمل آورد.
بنابراین عملکرد سوریه در مبارزه علیه تروریسم جهانی مخالف آنچیزی است که به غلط این کشور را "حامی تروریسم بین المللی" قلمداد کرده اند. نباید فراموش کرد که سوریه علیه شبکه جهانی گروه های تروریسم و دولت هائی که منافع آمریکا را مورد هدف قرارداده بودند، وارد عمل شده بود. به سخنی دیگر سوریه فقط از سازمانهای تروریستی ویژه ای که علیه اسرائیل و نه آمریکا اقدام میکنند حمایت بعمل میآورد. حال ممکن است کسانی اظهار دارند که سوریه بخاطر حمایت و پشتیبانی از شورشیان در عراق، تهدید جدی برای آمریکا بشمار میآید. باید اذعان کرد که در این مورد شواهد کمی در دست است که نشان دهد دمشق از شورشیان عراق حمایت میکند. همچنین باید توجه داشت که دولت بوش بطور مشخص انگشت اتهام حمایت از شورشیان عراق را متوجه ایران کرده است و نه سوریه. احتمالا به همین منظور سوریه رفت و آمد بعضی از جنگجویان و یا انتقال اسلحه از طریق مرزهایش به عراق را نادیده میگیرد. با این وجود واشنگتن از زمان رخداد یازدهم سپتامبر یک سیاست تهاجمی علیه دمشق اتخاذ کرده است و باعث شده است که این کشور انگیزه محکمی برای مشغول نگه داشتن ارتش آمریکا در عراق پیدا کند.
اگر دولت بوش و فرماندهان نظامی او تحت تاثیر لابی اسرائیل در آمریکا، رژیم اسد را تهدید نمیکردند، دمشق نه تنها به یکی از کشور های مشکل زا برای آمریکا تبدیل نمیشد بلکه امکان داشت با واشنگتن در زمینه های گوناگون از جمله مبارزه با تروریسم همکاری های لازم را بعمل آورد.
همانطور که قبلا اشاره شد سوریه به هیچ عنوان تهدید جدی و خطرناکی برای ایالات متحده در منطقه خاورمیانه محسوب نمیشود و هیچگاه حاضر نخواهد شد خود را با قدرتمند ترین دولت جهان درگیر سازد.
در واقع سوریه در سال های گذشته نشان داد که در جهت بهبودی روابط خود با واشنگتن جدی است. برای مثال، این کشور در سال 1991 دوشادوش سربازان آمریکا علیه عراق جنگید. همچنین در خلال دهه 1990 که تقریبا داشت روابط این کشور با آمریکا رو به بهبودی میرفت دولت وقت حاضر شد در انعقاد قرارداد صلح بین دمشق و اورشلیم پادرمیانی کند. (8)
بر کسی پوشیده نیست که بعد از بیست سال کلینتون رئیس جمهور آمریکا در اکتبر 1994 از دمشق دیدار نمود و با حافظ اسد به گفتگو پرداخت. کلینتون بعد از این دیدار اظهار کرد که : "من از راه دور به آنجا رفتم زیرا مطمئن بودم وقت آن رسیده است که ما با توان و انرژی تازه به گفتگو بنشینیم." (9) مورد دیگری از همکاری های سوریه با آمریکا زمانی بود که این کشور به عنوان عضو غیر دائمی شورای امنیت در پائیز 2002 به مصوبه 1441 سازمان ملل که در مورد بازگشت بازرسان این سازمان به عراق بود، رای مثبت داد.
دولت بوش گرچه در سال 2005 نقش اساسی در بیرون راندن سوریه از لبنان داشت با این وجود آمریکا سالها از وجود سوریه در جهت ممانعت از وقوع جنگ داخلی (1989 – 1976) و حفظ صلح در لبنان استفاده میکرد. (10)
بطور قطع اسد رئیس جمهور سوریه علاقه ای نداشت که این کشور به عنوان دشمن ایالات متحده معرفی گردد. در این رابطه فلینت لورت کارمند رسمی سابق در دولت بوش و یکی از برجسته ترین کارشناسان غربی در مورد سوریه مینویسد که: " بشار چندین مرتبه مستقیما علاقه مندی خود را برای بهبودی روابط کشورش با آمریکا اعلام کرده بود. ابراز علاقه بشار برای بهبودی روابط با آمریکا در واقع با توصیه های پدرش حافظ اسد مطابقت داشت. حافظ اسد در دست نوشته هائی که از او باقی مانده است، بهبود روابط با آمریکا را به عنوان یک سیاست استراتژیکی که مورد نیار سوریه است ارزیابی و توصیه کرده بود". لورت همچنین معتقد بود، بهبود روابط با آمریکا در واقع بمثابه" انتقاد به تمایل جاه طلبانه دراز مدت اسد(پدرش) و در جهت اصلاحات داخلی است." (11)
سیمور هرش اشتیاق اسد برای بهبودی روابط با واشنگتن را در دیداری که در سال 2002 با او داشت چنین توصیف میکند: " اسد مصرانه خواهان تغییر وجه خود و ذهنیت مردم کشورش است." (12)
ناگفته نماند که سوریه در ابتدای دهه 1990 برای مذاکره صلح با اسرائیل تلاش کرد. این کشور در اوائل سال 2000 به قرارداد صلح با اسرائیل نزدیک شد اما در آخرین لحظات ایهود باراک نخست وزیر اسرائیل با نگرانی غیر قابل وصفی عقب نشست و حاضر به امضاء قرارداد نشد. بعدها دگر بار سوریها برای از سرگیری مذاکرات صلح پیشنهادات متعددی به دولتمردان اسرائیل ارائه دادند اما جانشینان باراک یعنی آریل شارون و ایهود اولمرت نه تنها به این پیشنهادات پاسخی ندادند بلکه تصمیم گرفتند که یک سیاست تهاجمی را در مورد این کشور دنبال کنند. این دو رهبر اسرائیلی از طریق لابی اسرائیل در آمریکا تلاش فراوان بعمل آوردند و ایالات متحده را وادار ساختند که دمشق را بعنوان یک دشمن خطرناک در نظر داشته باشد.

اسرائیل و بلندیهای جولان

Israel and the Golan Heights
برای درک عمیق بازیهای سیاسی که بین واشنگتن، اورشلیم و دمشق وجود دارد و نیز پی بردن به نقش لابی اسرائیل در این میان، ابتدا باید دانست که چرا اسرائیل در سال 2000 در یک وضعیت تردید آمیزی جهت امضاء قرارداد صلح قرار گرفت. این کشور از طرفی امیدوار بود که قرارداد صلح با سوریه را امضاء نماید و از طرف دیگر رهبران اسرائیل حاضر نبودند با اسد پشت میز مذاکره بنشینند. (13)
بدیهی است که ریشه اصلی نزاع و مناقشه کنونی بین اسرائیل و سوریه مربوط به بلندیهای جولان میباشد. اسرائیل این مناطق را در جنگ سال 1967 با سوریه و با بیرون راندن بیش از هشتاد هزار سوری و آواره کردن آنان از خانه و کاشانه شان به تصرف و اشغال خود در آورده است. در سال 1981 این مناطق به صورت قانون دوفاکتو عملا ضمیمه خاک اسرائیل گردید. (14) اکنون حدود 18 هزار سکنه یهودی در 32 شهرک و یک شهر در این مناطق زندگی میکنند. (15) سوریه شدیدا خواهان بازپس گیری بلندی های جولان میباشد. این کشور حاضر است حمایت های خود را از گروه های تروریستی مانند حماس و حزب الله پایان دهد. البته باید به این نکته توجه داشت که ارتش سوریه برای مقابله با ارتش اسرائیل بسیار ضعیف و ناتوان است، بنابراین تنها ابزاری که این کشور را قادر میسازد تا اسرائیل را تحت فشار نسبی قرار دهد حمایت و پشتیبانی از این گروه ها در منطقه میباشد.
در سال 1994 اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل پذیرفته بود که تمام مناطق اشغالی بلندی های جولان را به سوریه بازگرداند تا بدینوسیله در روابط دو کشور بهبود حاصل شود. در محافل سیاسی این پذیرش به نام "وثیقه رابین" مشهور است. به سخنی دیگر اسرائیل در قبال عقب نشینی از مناطق اشغالی سوریه و بازگشت به مرزهای چهارم ژوئن 1967 خواهان آن بود که سوریه به حمایت خود از حزب الله و حماس و جهاد اسلامی پایان دهد. (16)
بعد از ترور رابین (1995) شیمون پرز و بنیامین نتانیاهو به اصول "وثیقه رابین" پای بند بودند. اما نخست وزیری پرز کوتاه بود و نتانیاهو نیز به دلائل عدیده ای اجرای طرح رابین را در اولویت دستور کار خود قرار نداد. جانشین او ایهود باراک نیز مایل بود که تقریبا مناطق اشغالی سرزمین های بلندی جولان را به سوریه بازگرداند. گرچه او هیچگاه متعهد نشد که ارتش اسرائیل بطور کامل به مرزهای سال 1967 عقب نشینی کند. (17)
در نیمه دهه 1990 روابط بین اسرائیل و سوریه کمی بهبود یافت زیرا هر دو طرف برای انعقاد توافق نامه صلح از خود اظهار تمایل نشان دادند. در این راستا دولت کلینتون حاضر شد مانند آنچه که جیمی کارتر در سال 1979 در کمپ دیوید انجام داده بود و میانجیگر صلح بین اسرائیل و مصر شده بود، پادرمیانی کند تا بتواند بدین طریق امضاء صلح بین اسرائیل و سوریه را نهائی نماید.
گرچه سیاست دولت کلینتون بر پایه "گسترش دموکراسی" در منطقه بود و سوریه از یک نوع حکومت دیکتاتوری حزبی برخوردار بود با این وجود در آنزمان روابط سوریه و آمریکا تا حدودی دوستانه بود. اسرائیل نیز به چنین روابط صمیمانه ای که بین دمشق و واشنگتن برقرار شده بود ابراز خشنودی کرد. زیرا همانطور که گفته شد اسرائیل برای پایان دادن به مناقشه دراز مدت خود با سوریه خواهان میانجیگری ایالات متحده در این مورد بود.
روزنامه نیویورک تایمز بعد از اینکه کلینتون در اکتبر سال 1994 از دمشق دیدار کرد نوشت که: "اسرائیلی ها به دستاوردهای سفر کلینتون جهت پیگیری صلح امیدوار میباشند." (18)
در پائیز سال 1999 کلینتون میپنداشت که میتواند پیمان صلح را بین اسرائیل و سوریه منعقد سازد در نتیجه او با مذاکرات جدی که با باراک انجام داد موفق شد او و اسد را در اوائل ژانویه سال 2000 در شفردستون (Shepherdstown) در غرب ایالت ویرجینیا بر سر میز مذاکره بنشاند. در بین این مذاکرات به نخست وزیر اسرائیل هشدار داده شد که افکار عمومی اسرائیل با بازگرداندن بلندی های جولان به سوریه مخالف است. در نتیجه این هشدار، باراک تغییر تاکتیک داد و تلاش کرد که در ادامه مذاکرات با اسد رفتاری انعطاف ناپذیری از خود نشان دهد تا روند صلح متوقف شود. بدون تردید رفتار نخست وزیر اسرائیل باعث شد که مذاکرات صلح به شکست بیانجامد. دنیس راس مسئول مذاکرات صلح خاور میانه دولت کلینتون بعد ها در این مورد اظهار داشت که: " اگر باراک در مذاکرات صلح مصمم بود و از خود ضعف نشان نمیداد پیمان صلح با سوریه در ژانویه 2000 به امضاء رسیده بود."(19) دو ماه بعد ملاقاتی بین اسد و کلینتون در ژنو (Geneva) رخ داد که هیچ نتیجه ای در برنداشت. زیرا رهبر سوریه اعتماد خود را به نخست وزیر اسرائیل از دست داده بود. کلینتون در این ملاقات صراحتا اسرائیل را سزاوار سرزنش و ملامت دانست و این کشور را مسئول شکست روند صلح با سوریه معرفی کرد. (20)
در فوریه سال 2001 شارون به نخست وزیری اسرائیل برگزیده شد. این تغییر و تحول در دولت اسرائیل بطور کلی باعث وخیم تر شدن روابط اسرائیل با سوریه گردید. بنابراین به طبع وخامت روابط این دو کشور روابط ایالات متحده با سوریه نیز تیره شد.
شارون برخلاف چهار نخست وزیر پیشین اسرائیل آشکارا اعلام نمود که بلندی های جولان متعلق به اسرائیل است و آنرا به سوریه پس نخواهد داد. او در این مورد اظهار داشت: " آنچه که قبلا درباره بازگرداندن مناطق بلندی های جولان به سوریه گفته شده است، هرگز در ذهنیت من نمیگنجد." (21) ایهود اولمرت جانشین شارون نیز به پیروی از او اعلام داشت " بلندی های جولان تا به ابد به اسرائیل تعلق خواهد دارد." (22) در رسانه های گروهی اسرائیل حفظ مناطق اشغالی سرزمین های سوریه به عنوان دفاع از حقوق اسرائیلی ها اعلام گردیده است.
زمانیکه خاویر سولانا (Javier Solana) دبیر کل اتحادیه اروپا در مارس 2007 اظهار کرد که مایل است به سوریه کمک کند تا این کشور بتواند مناطقی را که در سال 1967 از دست داده بود را از اسرائیل پس بگیرد، عزرایل کاتز (Yisrael Katz) عضو کنست از حزب لیکود پاسخ داد که : " اسرائیل هرگز از مناطق بلندی های جولان عقب نشینی نخواهد کرد. این مناطق قسمت جدائی ناپذیر از خاک اسرائیل محسوب میشود و برای امنیت این کشور جنبه حیاتی دارد." (23)
بنیامین نتانیاهو بدنبال این اظهار نظر گفت که او به تازگی به این باور رسیده است که اسرائیل میباید بلندی های جولان را برای خود نگهدارد. (24)
افکار عمومی اسرائیل بطور آشکارا نشان داده است که مخالف بازگرداندن مناطق اشغالی به سوریه است. برای مثال، در یک نظر سنجی که در دسامبر سال 2004 بعمل آورده شد، 64 درصد اسرائیلی ها مخالفت خود را از عقب نشینی سربازان اسرائیلی از بلندیهای جولان ابراز داشتند. آنان براین باورند که اگر حتی اسرائیل با سوریه نیز به توافق صلح دست یابد، بلندی های جولان میبایست جزء خاک اسرائیل باقی بماند. در این نظر سنجی فقط 19 در صد اسرائیلی ها موافق بودند که در صورت امضاء صلح بین دو کشور بهتر است نواحی اشغالی به سوریه بازگردانده شود. در اکتبر سال 2006 نظر سنجی دیگری در این مورد بعمل آمد که در آن 60 در صد اسرائیلی ها در مقابل 16 در صد، مخالف عقب نشینی اسرائیل از بلندی های جولان بودند.(25)
علیرغم این گونه مقاومت ها و سنگربندی ها جهت خودداری از عقب نشینی و بازگرداندن مناطق اشغالی سوریه، یک نظریه جایگزین در حمایت از مذاکره صلح با سوریه و بازگرداندن مناطق اشغالی به این کشور وجود دارد که از ناحیه نظامیان اسرائیل تقویت میشود.
رئیس ستاد کل نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) در سال 2004 اظهار داشت که: " در واقع امنیت اسرائیل با انعقاد پیمان صلح با سوریه بیشتر از گذشته تامین میگردد." او معتقد است که " اسرائیل بدون اشغال مناطق سوق الجیشی بلندیهای جولان قادر است از خود کاملا دفاع نماید." (26) بنابر گفته رئیس ستاد کل نیروهای دفاعی اسرائیل انعقاد پیمان صلح بین سوریه و اسرائیل نه تنها باعث بهبود روابط این کشوربا یک دشمن دیرین خواهد شد بلکه سازمان هائی مانند حزب الله، حماس و جهاد اسلامی نیز از کمک های سوریه محروم خواهند گشت، بویژه آنکه برای ایران که از طریق سوریه سلاح های این گروه ها را تامین میکند مشکل ایجاد خواهد کرد. اما موضوع مهمتر در این رابطه این است که سوریه خواهد توانست بطور قابل ملاحظه ای توان خود را برای مهار و کنترل حزب الله بکار گیرد. ضرورت این نظریه بعد از جنگ لبنان در سال 2006 که حزب الله توانست در مقابل نیروهای اسرائیلی بجنگد و مقاومت نماید احساس شد. به همین منظور چند تن از مقامات بلند پایه و موثر اسرائیل همراه با رئیس ستاد سابق و رئیس سابق شین بت سازمانی بنام انجمن ابتکار صلح با سوریه تاسیس کردند. هدف از این سازمان آن بود که دولت اسرائیل را ترغیب نماید تا هر چه زودتر مقدمات صلح با سوریه را فراهم سازد. (27) در این رابطه روزنامه هآارتص و امیر پرتز وزیر دفاع دولت اولمرت از اهداف این سازمان حمایت میکنند. (28) اما شارون و اولمرت شدیدا با این نظریه مخالفت ورزیدند و آنرا مردود اعلام کردند.
بدیهی است با وجود عدم تمایل به بازگرداندن مناطق اشغالی بلندی های جولان و خودداری از پاسخ دادن پیشنهادات صلح به سوریه از سوی مقامات دولت اسرائیل، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
رهبران اسرائیل برای توجیه لجاجت و سازش ناپذیری خود با روند صلح خاورمیانه سعی میکنند دولت سوریه را به عنوان یک دولت یاغی که "به هیچ وجه نمیتوان به آن اعتماد داشت زیرا آنها فقط مشت آهنین و زبان زور را درک میکنند" معرفی نمایند. بنابراین نباید از سخن سفیر سوریه در واشنگتن تعجب کرد که در اوائل سال 2004 گفت که : " ما هر چه بیشتر برای صلح با اسرائیل اظهار تمایل میکنیم، بیش از پیش مورد حمله و هجوم قرار میگیریم." (30)
طبق گفته رهبران کنونی اسرائیل آنها از دولت بوش میخواستند همان سیاستی را که در مورد عراق پیاده کرده است یعنی سیاست جنگ و نه صلح، تهاجم و نه تفاهم در مورد سوریه نیز اعمال نماید. بنابراین صرف نظر از اینکه اسرائیل در اواخر دهه 1990 تمایل داشت که با سوریه از در آشتی درآید از سال 2001 تا کنون رهبران اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا شدیدا تلاش میکنند تا آمریکا را قانع سازند تا ضمن در نظر داشتن سوریه بمثابه یک دشمن خطرناک، سیاستی تهاجمی و انعطاف ناپذیر در مورد این کشور اتخاذ نماید.
در هر حال سوریه هنوز امیدوار است که بلندی های جولان را از اسرائیل به هر قیمتی که شده است بازپس گیرد. این کشور چندین مرتبه تلاش کرد تا طبق "وثیقه رابین" بتواند با رهبران اسرائیل مذاکره کند(31) اما رهبران اسرائیل همواره از گفتگو با این کشور طفره رفته اند. برای مثال، زیو شیفت (Ze;ev Schiff) گزارشگر نظامی کهنه کار اسرائیلی مینویسد که: " بسیار حیرت انگیز است بعد از اینکه سوری ها در اوائل سال 2003 به اسرائیل پیشنهاد مذاکره در مورد صلح ارائه دادند، دولت اسرائیل هیچ واکنشی در مورد این پیشنهاد از خود نشان نداد ... آریل شارون در این مورد سکوت کرده بود و انگار نه انگار که پیشنهاد صلحی در یافت کرده است. ... ما در گذشته همیشه امیدوار بودیم که از سوی سوریه چنین پیشنهاد هائی به اسرائیل ارائه گردد." (32)
اسد رئیس جمهور سوریه در اواسط دسامبر سال 2006 در مصاحبه ای با روزنامه ایتالیائی La Repubblica از اولمرت نخست وزیر اسرائیل دعوت به مذاکره کرد. او در این مصاحبه اظهار داشت : "همانطورکه بیشتر رهبران اسرائیلی میگویند اگر شما تصور میکنید که این گونه مذاکرات لاف زدنی بیش نیست باید بدانید که شما از این بابت چیزی را از دست نمیدهید." (33) همزمان با این مصاحبه وزیر امور خارجه سوریه به واشنگتن پست گفت : "سوریه خواهان مذاکره با اسرائیل بدون هیچ پیش شرطی است." بدیهی است که این اقدامات از سوی مقامات سوریه نشان میداد که در موضع این کشور نسبت به اسرائیل تغییرات اساسی و مهمی روی داده است. (34)
اولمرت از این فرصت پیش آمده استفاده نکرد و آنرا از دست داد و مدعی شد که بوش او را از مذاکره با سوریه منع نموده بود.(35) به سخنی دیگر مفهوم بیان نخست وزیر اسرائیل (که بوسیله بیشتر رهبران اسرائیل تکرار شده بود) این است که اگر وفاداری نخست وزیر اسرائیل به رئیس جمهور آمریکا نبود او با اسد گفتگو کرده بود.
پر واضح است این دلیل و توجیهات از این قبیل غیر قابل قبول میباشد. در این مورد نه فقط سفیر آمریکا در اسرائیل گفته های اولمرت را بشدت انکار کرد بلکه اصولا رهبران اسرائیل زمانیکه در می یابند که منافع آنها در خطر است سابقه ندارد که از رهبران و مقامات آمریکائی فرمان ببرند. (36) مهمتر اینکه هیچ سند و مدرکی وجود ندارد که نشان دهد اولمرت واقعا خواهان مذاکره در مورد صلح با سوریه بوده است. یک مقام برجسته دولت اسرائیل به آلوف بن روزنامه نگار هآارتص میگوید که: " اسرائیل تصمیم نداشت که با سوریه مذاکره کند بنابراین هیچ دلیلی نداشت که از آمریکا در این مورد اجازه بگیرد." (37) بنابراین خودداری نخست وزیر اسرائیل برای گفتگو در مورد صلح با سوریه تعجب آور نبود زیرا او بخوبی میدانست که امضاء قرارداد پیمان صلح "هزینه های سنگینی در بردارد". یکی از آن هزینه ها پذیرفتن پیشنهاد پرز وزیر دفاع اسرائیل بود که میگفت میباید در مقابل صلح با سوریه بلندی های جولان را به این کشور واگذار کرد. بنابراین شکی در این نبود که اولمرت با چنین واگذاری شدیدا مخالفت میورزیدند.
گیدون سامت (Gideon Samet) گزارشگر روزنامه هآارتص در این باره مینویسد که: " اولمرت به خاطر "دستاویزی" که از سوی بوش فراهم شده بود نمیخواست از بلندیهای جولان پائین بیاید." (38)
اسناد و مدارک دیگری وجود دارد که نشان میدهد سوریه بارها آمادگی خود را برای گفتگو با اسرائیل اعلام کرده است و اسرائیل از پاسخ به آن طفره رفته است. برای مثال، در ژانویه سال 2007 مطبوعات اسرائیلی گزارش دادند که "بین سپتامبر 2004 تا جولای 2006 مقامات اسرائیلی و سوری به منظور دستیابی به انعقاد پیمان صلح بطور محرمانه در اروپا ملاقات های غیر رسمی بعمل آوردند. بنابر گزارش هآارتص " نمایندگان دولت اسرائیل با میانجی گری مقامات اروپائی هشت مرتبه بطور جداگانه با مقامات بلند پایه دولت سوریه شامل فاروق الشرع (Farouk Shara) معاون ریاست جمهوری سوریه، ولید معلم (Walid Muallem) وزیر امور خارجه و یک فرد عالیرتبه ای از سازمان اطلاعات و امنیت سوریه دیدار و گفتگو نمودند." (39) در طی این ملاقاتها هر دو طرف توانستند به امضاء یک پیمان صلح دست یابند. در این گفتگوها اسرائیل حاضر شده بود ارتش خود را تا مرزهای چهارم ژوئن 1967 عقب براند و در مقابل سوریه متعهد شده بود که به حمایت خود از حماس و حزب الله پایان دهد و از "ایران فاصله گیرد". اما زمانیکه سوری ها پیشنهاد کردند که این مذاکرات از "سطح غیر رسمی آکادمیک" به "سطح رسمی دیپلماتیک" ارتقاء یابد، دولت اولمرت مخالفت ورزید و این پیشنهاد را نپذیرفت. در این راستا نانسی پلوسی سخنگوی مجلس نمایندگان آمریکا در آوریل سال 2007 با اسد رئیس جمهور سوریه در دمشق ملاقات نمود. در این ملاقات نامبرده به اسد میگوید که: اولمرت در آخرین دیدارش با او اظهار کرده است که برای از سرگیری مذاکرات صلح با سوریه آماده است." (40) در واقع پلوسی از موضع اولمرت برداشت اشتباهی کرده بود زیرا دولت اسرائیل اصولا تمایلی نداشت که با سوریه دولتی که به عنوان رسمی قسمتی از محور شرارت معرفی شده است و تروریسم را در سراسر منطقه خاور میانه گسترش میدهد، بطور رسمی مذاکره کند." (41)
باید در نظر داشت که ممکن است موضع اولمرت نسبت به بلندی های جولان تغییر کند. گزارشات مطبوعاتی در اوائل ژوئن سال 2007 احتمال گشوده شدن باب مذاکره دولت اولمرت را با سوریه نشان میداد. گرچه شیمون پرز معاون نخست وزیر اسرائیل با گفتن اینکه سوریه آمادگی برای گفتگو جدی پیرامون صلح را ندارد (42) در واقع تکلیف مذاکرات را روشن کرد.
با این وجود امکان دارد که در آینده رهبران اسرائیل تمایل پیدا کنند که با دولت سوریه بر سر میز مذاکره بنشینند. همانطور که اسحاق رابین موضع خود را در قبال فلسطین تغییر داد و سیاست زمین در مقابل صلح را پذیرفت و پشت میز مذاکره نشست.
اما باید توجه داشته باشید که بحث ما در اینجا این نیست که اسرائیل قادر نمیباشد برای همیشه مناطق اشغالی بلندی های جولان را در اختیار داشته باشد بلکه بحث ما اینست که سیاست اسرائیل در خاورمیانه از جمله در رابطه با سوریه هر چه که باشد، بدون تردید و بطور قابل توجهی سیاست خارجی آمریکا را تحت الشعاع قرار میدهد. به سخنی دیگر این سیاست خارجی دولت آمریکا نیست که چگونگی سیاست خاورمیانه را تعیین میکند بلکه سیاست خارجی اسرائیل است که نه تنها سیاست خارجی آمریکا را نسبت به خاور میانه شکل میدهد بلکه اصولا هر آنچه در این منطقه رخ میدهد به نحوی از انحاء به اسرائیل مرتبط میشود. برای مثال، به محض اینکه آریل شارون در فوریه سال 2001 به نخست وزیری اسرائیل برگزیده شد، مخالفت شدید خود را با هر نوع گفتگو و مذاکره پیرامون صلح با سوریه ابراز داشت و جای تعجب و شگفتی است که دولت بوش که یکماه زودتر از شارون قدرت را در آمریکا قبصه کرده بود، سیاست تهاجمی علیه سوریه و منزوی ساختن این کشور اتخاذ نمود.
بعضی ها ممکن است به تحلیل ما ایراد بگیرند و اظهار دارند که ما به نقش سوریه در حمایت از سازمان های تروریستی مثل حماس و حزب الله توجه نکرده ائیم. بنابراین آنها به دولت آمریکا حق میدهند که دولت سوریه را به عنوان یک دولت یاغی بشناسد و آنرا در لیست سیاه خود قرار دهد.
در پاسخ به این افراد باید یاد آور شد که هیچ کدام از این سازمان های تروریستی منافع حیاتی ایالات متحده را تهدید نکرده اند و اگر دمشق از این سازمان ها حمایت و پشتیبانی میکند بدان خاطر است که این سازمان ها تنها ابزاری است که این دولت میتواند بوسیله آن اسرائیل را تهدید کند تا از مناطق اشغالی بلندی های جولان خارج شود. به عبارت دیگر، اسرائیل قادر است با پذیرفتن صلح به حمایت سوریه از حماس و حزب الله پایان دهد. اقدامی که در خلال دهه 1990 رهبران اسرائیل سعی داشتند با سوری انجام دهند. با توجه به اینکه همان زمان نیز این کشور از تروریسم حمایت میکرد.
همانطور که گفته شد در درون دولت آمریکا همواره افرادی وجود دارند که مایلند سوریه را به عنوان یک دشمن سرسخت و سازش ناپذیر در برابر آمریکا نشان دهند تا بدین وسیله مقامات عالی رتبه این کشور از جمله رئیس جمهور را وادار سازند که در مقابل سوریه کوتاه نیایند و سیاست تهاجمی و رادیکال علیه این کشور اتخاذ نمایند.
سازمان های اطلاعات و امنیت آمریکا (CIA) و بویژه وزارت خارجه این کشور آشکارا و بطور رسمی اعلام کرده اند که سیاست رویاروئی با دمشق از نظر استراتژیکی یک سیاست بی خردانه و اشتباه است.
بدیهی است که در این میان اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا با این دیدگاه شدیدا مخالف میباشند. آنان همواره تلاش میکنند که روزی آمریکا همان سیاستی که در مورد عراق پیاده کرده است را در مورد سوریه نیز اعمال کند.
بهتر است به جزئیات دیدگاه آنان و تغییر و تحولات سیاست خارجی آمریکا نسبت به سوریه بعد از رخداد یازدهم سپتامبر بپردازیم.

اورشلیم و دمشق بعد از یازدهم سپتامبر

Jerusalem and Damascus after September 11
شارون نخست وزیر اسرائیل همراه با فرماندهان نظامی اش از ابتدای بقدرت رسیدن، به دولت بوش گوشزد کردند که از نظر آنها سوریه عامل تهدید کننده منافع ایالات متحده و اسرائیل در منطقه میباشد. (43) البته در آنزمان آنان بیشتر متوجه خطر ایران بودند و در همانحال آمریکا را تحت فشار قرار میدادند که با عراق وارد جنگ شود. بنابراین موضوع سوریه برای شارون و دولت متبوعش قبل از ماه مارس 2003 در اولویت قرار نداشت. بدیهی بود که اسرائیل مایل نبود که در آن شرایط بغرنج واشنگتن را دچار تشدد و پریشانی نماید. اما به محض سقوط بغداد در آوریل سال 2003 رهبران اسرائیل موضوع سوریه را پیش کشیدند و آمریکا را تشویق کردند که با قدرت نظامی برتری که دارد یا رفتار رژیم سوریه را تعدیل نماید و یا آنرا مانند رژیم عراق تغییر دهد. (44)
شارون خواسته های خود را در یک مصاحبه پرسرو صدا و جنجالی با نشریه Yehieth Ahromonth در پنجم آوریل 2003 آشکارا اعلام کرد. او در این مصاحبه اظهار داشت که: "رئیس جمهور سوریه مانند صدام از قوه تشخیص ضعیفی برخوردار است و به همان اندازه که صدام خطرناک بود، او نیز خطرناک میباشد. فراموش نباید کرد که اسد قبل از اینکه جنگ آغاز گردد به صدام اجازه داد تا ابزار آلات جنگی خود را به سوریه انتقال دهد." بنابراین خواسته شارون از ایالات متحده آن بود که ابتدا سوریه را تحت فشارهای شدید قرار دهد تا اسد مجبور شود به حمایت از حماس و جهاد اسلامی پایان دهد. دوم: سپاه پاسداران ایران مستقر در دره بقاء (Bekka) را از لبنان خارج کند. سوم: سوریه را وادار سازد تا همکاری های خود را با ایران بطور کلی متوقف کند. چهارم: حزب الله را از مرزهای اسرائیل در لبنان دور و آنرا با ارتش لبنان تعویض کند. در آخر موشک های حزب الله را که شهر های اسرائیل را هدف قرار داده است، نابود سازد. (45) یکی از مقامات بلند پایه اسرائیل به شارون در این رابطه یادآور شد که بجای بیان جنجال آمیز چنین خواسته هائی از آمریکا، بهتر آنست که بدون سرو صدا و محترمانه به واشنگتن پیشنهاد کند که حاضر است او با دمشق گفتگو و مذاکره نماید. (46)
اما در این میان فقط شارون نبود که از دولت بوش مصرانه میخواست تا نسبت به سوریه سخت گیر باشد، بلکه شائول موفاز (Shaul Mofaz) وزیر دفاع اسرائیل نیز در مصاحبه با نشریه معاریو در 14 آوریل همان خواسته ها را تکرار کرد. او در این مصاحبه اظهار داشت که "ما لیست بلند بالائی از درخواست هایمان در مورد سوریه را به آمریکا نشان داده ائیم و از این کشور خواسته ائیم که سوریه را مجبور سازد تا کمک هایش را به حماس و جهاد اسلامی قطع کند و نیز بساط حزب الله را در لبنان برچیند." (47)
دو هفته بعد نشریه فوروارد گزارش داد که افرایم هالوی مشاور ملی شارون به واشنگتن سفر کرده و از مقامات آمریکا خواسته است تا به زعم اوری نیر (Ori Nir)علیه سوریه "وارد عمل سرنوشت ساز و تعیین کننده" شود. هالوی ضمن اینکه به دولتمردان آمریکا در مورد سلاح های کشتار جمعی سوریه هشدار داد، معتقد بود که اسد فردی "غیر مسئول" و "گستاخ" میباشد. (48) او همچنین در کنفرانسی که در سوم ماه می در موسسه مطالعاتی سیاست خاور نزدیک واشنگتن (WINEP) برگزار شده بود طی سخنانی اظهار داشت که: "اسد آماده انجام رفتار های نا مناسب علیه اسرائیل است" . او شدیدا هشدار داد که "نمیتوان اسد را با انواع حیله های قدیمی اش " رها ساخت. هالوی سپس از سخنان خود چنین نتیجه گیری کرد که " نباید به چنگ و دندان نشان دادن های رئیس جمهور جوان، مغرور و بی تجربه که میتواند باعث آتش افروزی جنگ در منطقه شود، کم بها داد و بی اعتنا از کنارش گذشت." (49)
با سرنگونی صدام حسین، اسرائیل تلاش بسیار نمود تا دولت بوش را متقاعد سازد که سوریه را کشوری خطرناک تر از عراق معرفی کند. بدیهی است اگر کسی نیم نگاهی به توان نظامی سوریه اندازد، درمیابد که ادعای شارون یک ادعای احمقانه ای بیش نیست. زیرا این کشور با جمعیتی بالغ بر 19 میلیون نفر و بودجه دفاعی یک سیصدم (300/1) ایالات متحده آمریکا چگونه میتواند اسرائیل را با "مدرنترین جنگ افزار هائی که از سوی آمریکا دریافت میکند" مورد تهدید قرار دهد؟
یوسی آلفر استراتژیک اسرائیلی هشدار داده بود که " سوریه میتواند آسیب های فراوانتر از عراق را به منطقه وارد سازد" بدین منظور و بنابر گزارش نشریه واشنگتن پست در اوائل آوریل سال 2003 " شارون و موفاز در حال برگزاری یک کمپین بزرگ علیه سوریه هستند تا بتوانند بدین وسیله خوراک اطلاعاتی و تبلیغاتی کافی برای سازمان های اطلاعاتی آمریکا مهیا سازند و این کشور را وادار سازند علیه اسد رئیس جمهور سوریه وارد عمل شود. (50)
آنان با این ادعا که دمشق با پنهان کردن جنگ افزارهای پیشرفته صدام حسین که مهمترین آنها سلاح های کشتار جمعی است، تلاش میکنند ابتدا سوریه را از اعتبار بیاندازند و سپس زمینه را برای قرار گرفتن این کشور میان چرخ دنده های نظامی آمریکا فراهم سازند. (51) برای مثال، در آگوست 2003 وقتی که یک وانت بار بمب گزاری شده مقابل ساختمان سازمان ملل در بغداد منفجر شد، سفیر اسرائیل در سازمان ملل بیدرنگ در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرد و سوریه را در دست داشتن در این انفجار متهم ساخت و از این کشور خواست که تا مسئولیت قسمتی از این حادثه را بعهده گیرد. (52)
ایتمار رابینویچ (Itamar Rabinovich) سفیر سابق اسرائیل در آمریکا در یک اظهار نظر احمقانه ای گفت که: " جای تعجب بسیار است که چرا سوری ها اطلاعات با ارزش خود را در مورد طرح یازدهم سپتامبر پیشاپیش در اختیار ایالات متحده قرار ندادند." (53)
باید به این نکته توجه کرد که هیچ سند و مدرکی که نشان دهد سوریه دارای چنین اطلاعاتی بوده است وجود ندارد و یا اگر هم بفرض وجود داشته باشد آنقدر مفید نبود که بتوان بوسیله آن از رخداد 11 سپتامبر جلوگیری کرد.
بهرحال گفته های رهبران اسرائیل در مورد سوریه نشان میدهد که آنان تا چه اندازه مشتاق بودند که آمریکا علیه یک رژیم عرب دیگر وارد جنگ شود.

لابی و دمشق بعد از یازدهم سپتامبر

The Lobby and Damascus after 9/11
در این قسمت ما به نمونه هائی از عملکردها و رفتار های مهم لابی اسرائیل در مورد سوریه، قبل از رخداد یازدهم سپتامبر و فروریزی برجهای دوقلو (Twin Towers) در آمریکا میپردازیم.
دمشق همواره موضوع گزارش مطالعات "استراتژی جدید برای امنیت منطقه (Clean Break) بود که بوسیله گروهی به سرپرستی ریچارد پرل و برای بقدرت رساندن بنجامین نتانیاهو صورت میگرفت. در این راستا دانیل پاپیز و زیاد عبدالنور (Ziad Abdelnour) رئیس کمیته آمریکائی آزادی لبنان (USCFL) در ماه می سال 2000 طی گزارشی از ایالات متحده درخواست کردند که با تهدید نظامی سوریه را وادار سازد که سربازانش را از خاک لبنان خارج نماید و ضمن نابود ساختن سلاح های کشتار جمعی به حمایت از تروریسم پایان دهد. (54) کمیته آزاد سازی لبنان در واقع برادر تنی لابی اسرائیل در آمریکا میباشد که بسیاری از نومحافظه کاران و فعالان برجسته حامی اسرائیل از جمله الیوت آبرامز، داگلاس فیث، ریچارد پرل و دیوید ورمسر در آن عضویت دارند. گزارش مذکور که به گزارش 2000 مشهور است به امضاء این افراد و الیوت انگل (Eliot Engel) نماینده دمکرات مجلس از ایالت نیویورک و پشتیبان اصلی کمیته رسیده بود. (55)
این گزارشات و گزارشات مشابه همراه با پیشنهادات متعدد در خلال سال هائی که کلینتون رئیس جمهور بود اثر چندانی بر واشنگتن برجای نگذاشت، زیرا در این سالها اسرائیل دست اندر کار انعقاد صلح با سوریه بود. به جزء این موضوع، بیشتر گروه های رادیکال در لابی اسرائیل در آمریکا نیز انگیزه چندانی نداشتند تا سیاست خارجی کلینتون را در قبال سوریه به چالش کشانند. چون از دیدگاه آنان کلینتون مطابق خواسته های دولت اسرائیل عمل میکند.
اما زمانیکه شارون در سال 2001 قدرت را در اسرائیل بدست گرفت تصورات اسرائیلی ها نسبت به سوریه بطور قابل ملاحظه ای تغییر کرد. در نتیجه این تغییر تعدادی از گروه های لابی اسرائیل، دولتمردان آمریکا را تحت فشار قراردادند تا نسبت به سوریه یک سیاست تهاجمی خشن و ستیزه جویانه اتخاذ نماید.
عراق در شرایطی به عنوان موضوع اصلی مورد بحث در کنگره آمریکا قرار گرفته بود که کمیته روابط عمومی آمریکا- اسرائیل،(AIPAC) سوریه را قبلا بمثابه "محور شیطان" در مجلس مطرح کرده بود و انگل "مصوبه پاسخگوئی سوریه" را به کنگره تقدیم نموده بود.(56)
"مصوبه پاسخگوئی" سوریه را تهدید میکند که اگر از لبنان خارج نگردد و سلاح های کشتار جمعی خود را نابود نسازد و نیز به حمایت از تروریسم پایان ندهد با تحریم های همه جانبه آمریکا روبرو خواهد شد. (57) این مصوبه همچنین از سوریه و لبنان میخواهد که گام های استواری در جهت انعقاد پیمان صلح با اسرائیل پیش گذارند. بنابر گزارش آژانس تلگرافی یهود (Jewish Telegraphic Agency) "مصوبه پاسخگوئی سوریه" بوسیله گروه های لابی اسرائیل بویژه ایپک (AIPAC) "تدوین شده بود و مورد تائید دوستان اسرائیل در مجلس قرار گرفته بود". این آژانس در ادامه گزارش خود مینویسد که: " یکی از طرفداران مشتاق طرح مصوبه در دولت الیوت آبرامز بود، کسیکه با دفتر اولمرت ارتباط بسیار نزدیکی داشت." (58)
با این وجود دولت بوش با طرح "مصوبه پاسخگوئی سوریه" در مجلس در بهار 2002 مخالفت ورزید. مخالفت او بخاطر آن نبود که مفاد مصوبه مغایر نظریاتش است بلکه بدان جهت با آن مخالفت میکرد که این مصوبه نخست ممکن بود به طرح جنگ آمریکا با عراق لطمه بزند و آنرا تضعیف کند و دوم آنکه دمشق بخاطر تصویب این مصوبه از ادامه اطلاعات مفید و ارزشمند در مورد القاعده به آمریکا خودداری ورزد. کنگره نگرانی بوش را درک کرد و پذیرفت که بطور موقت و تا تعیین و تکلیف وضعیت صدام حسین دست نگهدارد و طرح مصوبه را تا موعد مناسب به تاخیر اندازد.
لابی اسرائیل در آمریکا به محض آنکه بغداد در آوریل سال 2003 سقوط کرد کمپین خود را علیه سوریه آغاز نمود تا ایالات متحده را در شرایط درخشان فتح عراق ترغیب نماید که موضوع سوریه را در دستور کار خود قرار دهد. این افراد حتی پا را فراتر گذاشتند و فقط به تغییر رفتار سوریه رضایت ندادند. آنان از آمریکا خواستند که رژیم سوریه را مانند عراق بکلی تغییر دهد. برای مثال، پل ولفویتز به خبرنگاران در این مورد اظهار داشت که: "ما حامل پیام بسیار کوتاهی برای یکی دیگر از دشمنان خود در خاورمیانه هستیم. این پیام فقط از دو کلمه تشکیل شده است و آن دو کلمه اینست که "شما نوبت بعدی هستید" (You’re next) (59)
یک هئیت سیاسی جنگ طلب به ریاست پرل و افرادی چون کنث آدلمن، الیوت کوهن و جیمز ولسی نمایندگی گروه های رادیکال لابی اسرائیل در آمریکا را علیه سوریه بعهده گرفت. (60)
ناگفته نماند که علاوه بر آبرامز و پرل و ولفویتز افراد دیگری مانند جان بولتون معاون وزیر امور خارجه آمریکا (که بعد ها به عنوان سفیر این کشور در سازمان ملل برگزیده شد) وجود داشتند که خواهان تغییر رژیم سوریه بودند. بولتون یک ماه قبل از اینکه جنگ با عراق آغاز گردد به رهبران اسرائیل گفته بود که بوش رئیس جمهور آمریکا قصد دارد به محض سقوط صدام به سراغ سوریه و سپس ایران و در آخر کره شمالی رود. (61) او همچنین در اواسط جولای متنی برای قرائت در کنگره آماده کرده بود. این متن به کنگره هشدار میداد که برنامه سلاح های کشتار جمعی سوریه به آن درجه ای از پیشرفت رسیده است که دیر یا زود ثبات خاور میانه را برهم خواهد زد. سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا و دیگر آژانس های اطلاعاتی طی گزارشاتی ادعای بولتون را رد کردند و آنرا بزرگنمائی خواندند. در نتیجه این گزارشات، دولت به بولتون اجازه نداد که متن تهیه شده اش را به عنوان یک مدرک رسمی در مجلس قرائت نماید. (62) اما بولتون سکوت را جایز نشمرد و در سپتامبر 2003 و قبل از نشست رسمی نمایندگان مجلس، سوریه را تهدیدی جدی علیه منافع آمریکا در خاور میانه معرفی کرد. (63)
در اوائل آوریل، موسسه مطالعاتی سیاست خاور نزدیک واشنگتن گزارش مورد تائید دو حزب جمهوری خواه و دمکرات را منتشر ساخت. این گزارش به رهبر سوریه یادآور شده بود که: " فراموش نکند کشورهائی را که صدام حسین غیر مسئول را تحریک میکردند ممکن است در آینده به سرنوشت او دچار شوند." (64)
در پانزده آوریل یوسی کلین روزنامه نگار آمریکائی – اسرائیلی نشریه لوس آنجلس تایمز مقاله ای را با عنوان "فشار بعدی بر عراق" منتشر کرد. همچنین در همان روز فرانک گافنی سرپرست نومحافظه کار مرکز سیاست امنیتی مقاله ای مبنی بر اینکه دولت بوش " حاضر است از هر روشی که ضرورت داشته باشد (ازجمله استفاده از کاربرد نظامی) برای تعدیل رفتار دولت سوریه و یا تغییر این دولت استفاده نماید." (65) منتشر ساخت.
از این گونه مقالات روزانه در نشریات آمریکا به فراوانی مشاهده میشد. برای مثال، زو چافتر (Zev Chafets) یکی دیگر از روزنامه نگاران آمریکائی – اسرائیلی و رئیس سابق دفتر مطبوعاتی دولت اسرائیل مقاله ای با عنوان "ضرورت تغییر رژیم سوریه" در نیویورک دیلی نیوز به رشته تحریر در آورد و نیز لارنس کاپلان (Lawrence Kaplan) برای عقب نماندن از قافله مقاله ای پر طمطراق در دوم آوریل در نشریه جمهوری جدید انتشار داد و اسد را به عنوان تهدیدی جدی علیه منافع آمریکا معرفی کرد. (66)
با کمی دقت مشاهده میشود که سطح اتهامات علیه سوریه شباهت قابل ملاحظه ای با اتهاماتی داشت که علیه صدام حسین قبل از اشغال عراق بکار گرفته میشد. برای مثال، جد بابین (Jed Babbin) گزارشگر محافظه کار نشریه وب سایت نشنال ریویو نوشت: گرچه ارتش سوریه مثل یک ببر کاغذی میماند اما با این وجود اسد رهبر این کشور "یک فرد بی نهایت خطرناک " است. منبع اطلاعاتی این گزارشگر منابع اطلاعاتی اسرائیل بودند. سازمان های اطلاعاتی اسرائیل از چنین گزارشگرانی میخواهند که در گزارشات خود اعلام دارند که: " ارتش و سازمان اطلاعات و امنیت اسرائیل مطمئن میباشد که اسد هر لحظه ممکن است دست به اقدامی مخاطره آمیز علیه اسرائیل بزند که از یک رهبر محتاط و دوراندیش بعید بنظر میرسد." بنابراین " اسد بمثابه یک فرد متلون و دمدمی مزاج برای امنیت اسرائیل یک خطر بزرگ محسوب میشود." (67) در همین رابطه مارک گینزبرگ سفیر سابق ایالات متحده در مراکش در مورد " برنامه های محرمانه تولید و توسعه سلاح های کشتار جمعی سوریه و تسلیحات موشکی و راکت های این کشور هشدار داد." (68) او مانند دیگر همتایان اسرائیلی خود مدعی شد که سوریه سلاح های کشتار جمعی صدام حسین را در خاک خود پنهان کرده است. انگل نماینده مجلس آمریکا در تائید سخنان گینزبرگ اظهار داشت که " اگر دیروز سلاح های کشتار جمعی صدام در عراق پیدا نشد برایم تعجب آور نیست که امروز ثابت شود این سلاح ها در سوریه پنهان شده بود." (69)
همانطور که قبلا گفته شد قرار بود که کنگره آمریکا در زمان مناسب "مصوبه پاسخگوئی سوریه" را مطرح سازد. بنابراین در 12 آوریل انگل آنرا در کنگره مطرح ساخت. (70) سه روز بعد ریچارد پرل از کنگره درخواست نمود که این مصوبه را بتصویب رسانند. (71) اما دولت بوش هنوز وقت را برای تصویب آن در کنگره مناسب نمیدانست و به همین علت علاقه و اشتیاقی در این مورد از خود نشان نداد. بوش هنوز قادر بود که تصویب "مصوبه پاسخگوئی" را در کنگره به تاخیر اندازد.
در اواسط آگوست، انگل از سوی مجلس همراه گروهی از سیاستمداران و رهبران یهود از نیویورک به اسرائیل سفر کردند و به مدت 90 دقیقه با آریل شارون در اورشلیم و دفتر مخصوص وی به گفتگو و مذاکره پرداختند. شارون در این ملاقات ضمن تشکر از انگل جهت حمایت هایش از مصوبه پاسخگوئی سوریه از دیدار کنندگان اظهار گله و شکایت نمود که چرا دولت آمریکا را بیش از آن تحت فشار قرار نمیدهند تا نسبت به سوریه بی تفاوت نباشد؟ او دگربار از آنان خواست که بر تلاش های خود جهت تصویب مصوبه مذکور در کنگره بیافزایند. (72)
یک ماه بعد انگل اعلام کرد که دیگر "از مانور های دولت بوش نسبت به سوریه خسته شده است" و به اعضاء کنگره فشار آورد که هر چه زودتر به مصوبه پپاسخگوئی بپردازند. سرانجام او با حمایت قاطع ایپک (AIPAC) موفق شد رای لازم را برای به تصویب رساندن مصوبه گردآورد. بوش که در این هنگام با مقاومت لابی اسرائیل در کنگره مواجه شده بود سرانجام موافقت خود را جهت امضاء مصوبه ابراز داشت. مصوبه ضد سوری با 398 رای مثبت در برابر 4 رای منفی و ممتنع در کنگره به تصویب رسید و در مجلس سنا نیز با 89 رای موافق در برابر 4 رای مخالف و ممتنع مورد تائید قرار گرفت و بوش آنرا در 12 دسامبر 2003 جهت به اجرا درآمدن امضاء کرد.

چرا بوش تردید داشت؟

Why did Bush Waver
گرچه کنگره با اکثریت آراء به "مصوبه پاسخگوئی سوریه" که در واقع تحت فشار قرار دادن شدید این کشور از جانب آمریکا بود رای مثبت داد با این وجود بوش علیرغم پذیرفتن این مصوبه در اجرای آن عمیقا دچار تردید شد و در دولت او اختلاف پیش آمد. همچنین همانطور که قبلا اشاره کردیم پافشاری و اصرار نو محافظه کارانی چون پرل، بولتون و ولفویتز مبنی بر حمله نظامی به سوریه کاری از پیش نبرد زیرا وزارت امور خارجه و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا شدیدا با این نظر مخالف بودند. (75) رئیس جمهور نیز علاقه چندانی به رویاروئی مستقیم با سوریه از خود نشان نداد.
عدم رضایت بوش نسبت به اجرای مصوبه را بخوبی میتوان در واکنشی که از سوی موسسه تلگرافی یهود (JTA) صورت گرفت مشاهده کرد. بنابر بیانیه کاخ سفید، امضاء مصوبه "بدان شرط از سوی بوش انجام گرفت که مفاد اجرائی آن برای عموم فاش نگردد". در این بیانیه از قول رئیس جمهور آمده است که: "من میبایست این مصوبه را امضاء میکردم اما قصد به اجرا درآوردن آنرا نداشتم." (76) حتی بعد از امضاء بوش تاکید کرد که " او عجله ای در اجرای آن ندارد." (77)
بدیهی است که بوش دلایل بسیار خوبی برای تردید خود نسبت به اجرای "مصوبه پاسخگوئی سوریه" داشت. برای مثال، دولت سوریه از زمان رخداد یازدهم سپتامبر اطلاعات بسیار ارزشمندی درمورد سازمان القاعده در اختیار دولت بوش قرار داده بود و حتی این کشور در مورد احتمال رخداد اجرای یک طرح تروریستی در منطقه خلیج (فارس) به واشنگتن هشدار داده بود. (78) همچنین ماموران سازمان اطلاعات آمریکا از طریق دمشق توانستند محمد زمار (Mohammed Zammar) فردی که مسئولیت جذب و انتخاب نیرو برای هواپیما ربائی رخداد 11 سپتامبر را بعهده داشت، بدام اندازند. فلیت لورت (Flyny Leverett) یکی از کارمندان بوش در کاخ سفید در این مورد مینویسد که : "رئیس جمهور همواره در تماس های تلفنی خود و یا نامه نگاری با اسد از همکاری های صمیمانه سوریه با آمریکا قدردانی میکرد. (79)
بنابراین خط و نشان کشیدن برای سوریه میتوانست آمریکا را بطور کامل از این همکاریهای ارزشمند محروم سازد و اقدامات آمریکا را علیه تروریسم بین المللی به ویژه سازمان القاعده تضعیف نماید.
خلاصه آنکه رئیس جمهور آمریکا خط مشی رویاروئی با سوریه را به مثابه یک ریسک خطرناک برای منافع آمریکا ارزیابی کرده بود و در نتیجه نسبت به اجرای مصوبه ضد سوری مجلس نمایندگان تردید داشت. او بخوبی میدانست با وجودی که سوریه به شورشیان در عراق یاری میرساند، باز هم این کشور برای آمریکا تهدید جدی بشمار نمیرفت.
اسد واقعا مصمم بود که با همکاری های خود با واشنگتن ادامه دهد تا بدین طریق بتواند روابط سوریه را با آمریکا بهبود بخشد. بنابر گفته سیمور هرش رئیس ستاد اطلاعاتی - نظامی آمریکا "سوریه حتی حاضر بود از طریق کانال های ارتباطی پنهان با آمریکا وارد مذاکره شود تا چگونگی محدود کردن فعالیت های سیاسی و نظامی حزب الله را بررسی کنند." (80)
بدیهی است که خط و نشان کشیدن برای سوریه نه تنها آمریکا را به صورت یک قلدر در صحنه بین المللی نشان میدهد که میل سیری ناپذیری برای فتح کشور های عربی دارد بلکه باعث میگردد جان نظامیان آمریکا در عراق بیش از پیش به مخاطره افتد. بنابراین دولتمردان آمریکا به این باور رسیدند تا زمانیکه بی ثباتی در عراق حاکم است به نحوی با سوریه کنار آیند.
اما نومحافظه کاران در دولت بوش با هرگونه همکاری با سوریه شدیدا مخالفت میورزیدند. آنان حتی به کانال های ارتباطی و اطلاعاتی آمریکا با سوریه که در مورد القاعده با یکدیگر همکاری میکردند نیز اعتراض داشتند.
لورت در این مورد مینویسد که: " نومحافظه کاران در وزارت دفاع و نیز در دفتر معاون رئیس جمهوری با هرگونه دریافت اطلاعات از ناحیه سوریه شدیدا مخالف بودند زیرا آنان اعتقاد داشتند که ممکن است این نوع کمک ها باعث گردد که آمریکا نسبت به سوریه احساس دین و بدهکاری نماید و در نتیجه در مخالفت با دولت هائی که از تروریسم حمایت میکنند سستی نشان دهد و "پاسخ درخور" به اقدامات آنها را بدون جواب گذارد. (81)
واقعیت آن بود که در آنزمان بوش نسبت به چنین "پاسخ درخور" کمتر علاقه نشان میداد. او در اواسط آوریل سال 2003 به پنتاگون (Pentagon) توصیه کرد " تا زمانیکه ایالات متحده در عراق به پیروزی کامل دست نیافته است در فکر طراحی جنگ با سوریه نباشند. بعد از پیروزی و فتح بغداد مفصلا در مورد سوریه صحبت خواهم کرد." (82)
در واقع در طرز تفکر بوش نسبت به بعد از پیروزی غرورآفرین آمریکا در عراق تغییری بوجود نیامده بود. او به آرامی و همانطور که در موقع امضاء "مصوبه پاسخگوئی سوریه" به لابی اسرائیل و طرفداران این کشور تعهد داده بود، علیه سوریه عمل میکرد. (83) با این وجود در بهار سال 2004 انگل نماینده مجلس همراه با همقطارانش از بوش بخاطر " اهمال کاری در اجرای مصوبه پاسخگوئی سوریه انتقاد کردند"
در مقابل این انتقادات بنابر ادعای المرت در چندین سال گذشته گزارشات پراکنده ای در رسانه های گروهی منتشر شده بود مبنی بر اینکه اگر اسرائیل پیشنهادات صلح اسد را بپذیرد، دولت بوش در این مورد واکنش مثبتی از خود نشان میدهد. زو شیف (Ze’ev Schiff) در دسامبر سال 2003 در این مورد مینویسد که: " بنابر منابع موثق اگر اسرائیل پیشنهاد صلح اسد را بپذیرد، دولت آمریکا این پذیرش را به رسمیت میشناسد. زیرا آمریکا به رویاروئی نظامی با دمشق نمیاندیشد و مصصم است موقعیتی برای اسد رئیس جمهور سوریه فراهم آید تا او بتواند در مسیر مثبتی گام بردارد." (84)
یک ماه بعد الوف بن در روزنامه هآارتص نوشت که "مقامات بلند پایه آمریکا" به اسرائیل گفته اند که این کشور از اینکه اسرائیل پیشنهاد اسد را جهت مذاکرات صلح بپذیرد مخالفتی ندارد." او در ادامه خاطر نشان ساخت که : "اسرائیل توصیه های متفاوت و بعضا مخالفی را از مقامات پائین تر دولت آمریکا دریافت کرده است." (85) البته در این باره گزارشات دیگری وجود دارد که نشان میدهد واشنگتن مخالف گفتگوی اسرائیل با سوریه در مورد صلح است. (86)
جان کلام اینست که برای دولت بوش بسیار دشوار بود که در کشاکش بحث و جدال های سیاستمداران تمییز دهد که آیا معامله با دمشق برایش سودآور است یا خیر.
علیرغم تلاش های لابی اسرائیل در آمریکا مبنی بر رویاروئی نظامی آمریکا با سوریه بوش برای سرنگونی اسد تلاشی بعمل نیاورد. اما او مطمئنا قصد داشت آنچه را که راجع به سوریه در سر میپروراند درموقع مناسب به اجرا گذارد. (87).
بوش و مشاوران نزدیک او همواره در مقابل سوریه زبان تهدیدآمیز بکار میبردند. آنها مرتبا این کشور را متهم میساختند که از شورشیان در عراق حمایت میکند و نیز هرگاه وضعیت ناهنجاری در لبنان ایجاد میگشت دولتمردان آمریکا بیدرنگ سوریه را مسبب و مقصر آن ناهنجاری ها معرفی میکردند.
باری بهرجهت بوش هیچگاه تلاش نکرد که با سوریه یک ارتباط واقعی دیپلماتیک ایجاد کند و یا حداقل روابط دولتش را با این کشور کمی بهبود بخشد.
نومحافظه کاران در داخل و خارج دولت بوش همواره کاربرد نظامی علیه رژیم اسد را توصیه میکردند. بعضی از این توصیه ها بصورت مکتوب بویژه در خلال جنگ لبنان در تابستان سال 2006 بعنوان سند و مدرک در حال حاضر وجود دارد. (88)
میروا ورمسر رئیس مرکز سیاست خاورمیانه واشنگتن و موسسه هودسون (Hudson Institute) بعد از جنگ لبنان اذعان کرد که "نومحافظه کاران طرفدار اسرائیل از اینکه این کشور "بجای حمله به سوریه و وارد شدن به جنگ با این کشور به حزب الله در لبنان حمله کرده است" بسیار عصبانی بودند. بسیاری از دولتمردان آمریکائی نیز همین عقیده را داشتند .آنان بر این باور بودند که "اسرائیل میبایست با دشمن واقعی خود یعنی سوریه وارد جنگ میشد و نه با حزب الله." (89)

نتیجه گیری

Conclusion
متاسفانه سیاست تهاجمی واشنگتن در مقابل دمشق نه تنها فایده ای عاید آمریکا نکرد و نتایج زیانباری برای این کشور به جای گذاشت بلکه حتی منافع دراز مدت اسرائیل در منطقه را تامین نکرد و آنرا بیشتر مورد تهدید قرار داد. لطمات وارده به منافع آمریکا با عدم ارائه اطلاعات در مورد القاعده به واشنگتن آغاز گردید. (90)
اسد برای تثبیت موقعیت خود در منطقه حاضر شده بود که کمک های اطلاعاتی نه تنها در مورد سازمان القاعده بلکه در باره شورشیان عراق در اختیار ایالات متحده گذارد. (91)
باید به این نکته اساسی توجه کرد بعد از اینکه ارتش آمریکا در باتلاق بغداد زمین گیر شد، احتمال آزاد سازی سوریه بوسیله آمریکا از بین رفت.
امروزه دمشق نه تنها با جدیت از حزب الله در لبنان حمایت میکند بلکه اتحاد تاکتیکی خود را با ایران بیشتر تقویت کرده است. در نتیجه، ایجاد ثبات و صلح در لبنان را دچار مشکل ساخته است و موضع آمریکا را در ممانعت ایران از دستیابی به سلاح های اتمی در منطقه به چالش کشانده است.
حال که معلوم گشته است که سیاست رویاروئی آمریکا با سوریه زیان آور است، با این وجود لابی اسرائیل در تشویق و ترغیب دولتمردان آمریکا جهت اعمال اینگونه سیاست ها در منطقه خاورمیانه دست برنمیدارد و حتی کسانی را که خواهان تغییر اساسی سیاست تهاجمی علیه سوریه هستند را بیدرنگ به باد انتقاد قرار میدهد.
بدنبال شکست مفتضحانه اسرائیل در تابستان 2006 در لبنان و بویژه وضعیت مصیبت باری که برای ارتش آمریکا در عراق بوجود آمده بود، بوش تحت فشارهای قابل ملاحظه ای قرار گرفت و ناچار شد شاخه زیتون را به سوریه نشان دهد،(92) به امید اینکه دمشق از طرفی در ثبات عراق به آمریکائی ها کمک کند و از طرفی دیگر ضمن سست شدن اتحاد سوریه با ایران، قدرت حزب الله درلبنان تضعیف شود. شاهد تغییر سیاست آمریکا در مقابل سوریه سفر تعدادی از سناتورها و نمایندگان مجلس به ریاست نانسی پلوسی سخنگوی مجلس به دمشق و ملاقات با اسد بود. همانطور که گروه مطالعاتی دو حزب دمکرات و جمهوری خواه گزارش داده بودند اهداف این گروه که همواره سیاست تهاجمی آمریکا نسبت به سوریه را به چالش میگرفت، بهبود روابط ایالات متحده با سوریه و تسهیل گفتگو های صلح و امنیت در منطقه بوده است. اما در مقابل، رهبران اسرائیل و کسانیکه مصرانه خواهان در اختیار داشتن بلندیهای جولان بودند، مخالفت خود را با هرگونه روابط آمریکا با سوریه اعلام داشتند. (93) در این میان گروه های لابی اسرائیل در آمریکا تلاش خود را آغاز نمودند تا از ایجاد چنین رابطه ای جلوگیری کنند. نتیجه تلاش های و اقدامات آنان این شد که ایالات متحده سیاست تهاجمی بی خردانه خود را در برابر سوریه ادامه داد و احتمالا تا زمانیکه اسرائیلی ها یک نخست وزیری مانند اسحاق رابین انتخاب نکنند تا از سیاست زمین در برابر صلح پیروی کند تا بدین وسیله اسرائیل را در موقعیت استراتژیکی بهتری قرار دهد، این سیاست به قوت خود باقی خواهد ماند.
داستان بسیار ساده است، بدون نفوذ لابی اسرائیل در سیاست خارجه آمریکا هرگز "مصوبه پاسخگوئی سوریه " در مجلس نمایندگان مورد تصویب قرار نمیگرفت و سیاست تهاجمی و تهدیدآمیز آمریکا در برابر سوریه اعمال نمیگردید و در نتیجه منافع ملی آمریکا بخاطر چنین نفوذی در منطقه خاورمیانه بیش از این آسیب نمی دید.
بدیهی است که اتخاذ سیاستی متفاوت از آنچه که آمریکا در مورد سوریه اعمال میکند احتمالا باعث میشد که بین اسرائیل و سوریه صلح ایجاد گردد و نیز نه تنها باعث مستحکم تر شدن مشروعیت موجودیت اسرائیل میشد و این کشور بعنوان یک قدرت بلامنازع در منطقه باقی میماند بلکه حمایت های بین المللی بعضی از کشور ها از احزاب و سازمان های متمرد و عصیانگر مانند حماس، حزب الله و جهاد اسلامی کاهش می یافت.
باید به این نکته توجه نمود که تنها اتخاذ سیاست تهاجمی، ضد توسعه و مخرب آمریکا نسبت به سوریه نیست که از طرف لابی اسرائیل به دولتمردان آمریکا تحمیل میشود بلکه موارد مشابه دیگری وجود دارند که لابی اسرائیل در آمریکا تلاش میکند سیاست خارجی این کشور را شکل دهد. شکل دادن سیاست خارجی ایالات متحده در مورد ایران موضوعی است که ما در فصل بعدی به آن خواهیم پرداخت.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد