در تاریخ تفکر بشر، بسیاری از متفکرین به موضوع از خود بیگانگی انسان ( alienation / aliénation ( پرداخته اند. مولف این نوشته، تئوریهای متفکرین اخیر را بر رسی کرده که با روسو آغاز می شود و سپس به تئوری های شیلر، هگل، فویرباخ ، مارکس، فروم و مارکوزه پرداخته است. در پایان، موضوع از خود بیگانگی در جوامع سوسیالیستی بررسی شده است .
در این یخش، تئوری های از خود بیگانگی رسو و شیلر و عصر رمانتیک را می خوانید. م. ر.
روسو:
در آثار روسو موضوع از خود بیگانگی انسان، هم از جنبه ی ناظر به فرد و هم از جنبهی ناظر به جامعه بررسی شده است. جنبه ناظر به فرد به طور عمده در آثار اولیه ی او بررسی شده که مبنای آن وجود و زندگی انسان در وضعیت طبیعی ( بدوی ) است. اما در آثار بعدی، کردار و رفتار فرد در جامعه را بر رسیده است .
روسو تنها به یک تصور از وجود و ماهیت انسان نپرداخته است. او چندین تئوری مطرح کرده که مراحل تکاملی متفاوت دارند.
تصور روسو در بدو امر، انسان در وضعیت طبیعی است.1 مشخصات این مرحله این است که انسان به عنوان ماهیگیر و یا شکارچی به طور منفرد زندگی و از فراوردههای طبیعت تغذیه میکند. او برای تامین نیازمندیهای زندگی اش به سایر انسان ها احتیاج ندارد. او می تواند نیازمئدی های زندگی اش را خودش تامین کند، بی آن که علایق دیگران را محدود کند. در این مرحله، انسان نه خوب است و نه بد . چون انسان مستقل و بدون رابطه ی اجتماعی با سایر انسانها زندگی میکند، فارغ از ایده های اخلاقی و داوری است.
دراین مرحله، مشخصه ی اصلی تفاوت انسان و حیوان، اراده ی آزاد انسان است. اراده ی انسان از اینرو آزاد است چون فقط معطوف به تامین نیازمندی های خودش است، نه معطوف به رابطه با دیگران. اراده ی آزاد به انسان این توانایی را می دهد که موجودی کامل و تمام عیار شود.
از این رو، روسو دومین مشخصه ی اساسی وجود انسان را perfectibilité( استعداد کامل شدن) نامیده است . افزون براین دو مشخصه ی اساسی، انسان به دو غریزه نیز مجهز است که به شکل نیروهای احساسی بروز می کنند: یکی احساس عشق غریزی amour de soi است که نوعی غریزه ی بقای خویشتن است . دیگری احساس ترحم و دلسوزی Cmmiseration است که مبنا و اساس بقای نوع انسان است.
بنا بر نظریه ی روسو، وابستگی انسان به طبیعت، آزادی انسان را محدود نمی کند. بیش از همه وابستگی او به سایر انسان ها سبب و انگیزه ی همه ی آفات و پلیدی های ( اجتماعی ) است. گذار از وضعیت طبیعی به وضعیت اجتماعی ـ که انسان روابط و مناسبات اجتماعی را می آموزد ـ نتیجه ی افزایش جمعیت است. فاکتور دیگر، وقایع ناگوار و حوادث مصیبت بار طبیعی است که انسان را وامی دارد با دیگران هم عنان و دست به کار جمعی شود . این روابط متقابل، شکوفان شدن زبان را ایجاب می کند.2
همین که ادامه ی روابط بین انسان ها به رشد و تکامل سیستم های اجتماعی بغرنجتر منجر می شود، تحول قاطعی به قوع می پیوندد. چون در این سیستم ها، تقسیم کار و مالکیت خصوصی پدید می آید و در نتیجه، به فقدان برابری و محدودیت آزادی انسان منجر می شود.
از این پس، تفاوت موروثی بین انسان ها آشکار می شود. این تفاوت، به تمایز اجتماعی، به تقسیم انسان ها به فقیر و ثروتمند می انجامد. در نتیجه، تضاد طبقاتی پدید می آید. انسانها حریص، خود خواه و بد میشوند. َAmour de soi )عشق غریزی( تبدیل می شود بهamour propre یعنی به عشق خود خواهانه. این امر به این معناست که انسان منافع و نیازمندی های خودش را به خرج نیازمندی های دیگران برآورده می کند. انسان دیگر آزاد نیست و به آنچه دارد اکتفا نمیکند. نبرد رقابت و منافع متضاد پدید میآید. هر کس تلاش می کند بر دیگری سبقت گیرد و برتری یابد و وانمود می کند از دیگران بهتر و برتر است. تناقضی بین êtreو Paraître به وجود می آید ، یعنی بین وجود » واقعی« انسان یا شخصیت » واقعی « انسان، یا تصویری که انسان در صدد است از خودش بسازد. این وضعیت بلبشویی و بیبند و باری را می توان به وسیله ی قرارداد اجتماعی تنظیم کرد . اما چنین قراردادی فقط جزئی از حل مشکل است. چون به عقیده ی روسو، همان بیبند و باری که ایجاد نهادهای اجتماعی را ضرور می سازد، سوء استفاده از این نهادها را اجتناب ناپذیر می کند.
برای محدود کردن عشق خود خواهانه و محدود کردن نیاز انسان به کسب اقتدار که ناشی از آن است ، برای مهار کردن تلاش به منظور سبقت جستن و برتری یافتن بر دیگران با اهداف خود خواهانه، بایستی فرد از اراده ی همگانی (volonté générale )تبعیت کند. ارادهی همگانی فقط تجلی مجموع اراده های افراد نیست، بلکه فراسوی آن است. این اراده ی همگانی، تجلی نظم اجتماعی است که هر فرد از آن تبعیت می کند و براین مبنا آماده است خواسته هایش را محدود کند. در عین حال فرد، به عنوان عضوی از سیستم اجتماعی، این امکان را دارد بر این نظم اجتماعی تاثیر بگذارد.
تبدیل عشق غریزی انسان به عشق خودخواهانه، سبب می شود انسان " وانمود کند " انسان دیگری است از آن چه واقعا هست. در نتیجه، وجود و زندگی او" همان نیست که هست ". این امر هسته ی از خود بیگانگی انسان است.
گذار تئوری از خود بیگانگی انسان از جنبه ی فردی به جنبه ی اجتماعی :
در این جا تئوری روسو دچار تنگنا می شود. چگونه تعارض بین فرد و جامعه برطرف تواند شد؟ روسو می پذیرد که بازگشت به وضعیت طبیعی ( بدوی ) امکان ندارد. درعین حال او براین نکته تاکید میکند که روند اجتماعی شدن باید به انسان بیاموزد از مطالبات جامعه تبعیت کند. اما این مطالبات باید چنان مطالباتی باشند که بتوانند نوع نوین آزادی را بر مبنای مرحله ی تکاملی برتری امکان پذیر کند.
روسو تبعیت انسان از مطالبات اجتماعی را چنین توضیح میدهد: از خود بیگانه شدن کامل هر فرد که عضوی در سیستم اجتماعی شده و پذیرش کلیه حقوق او به وسیله جامعه .
روسو در اثر بعدی با عنوان « قرارداد اجتماعی » توضیح می دهد، افرادی که شجاعت دارند برای مردم نظم قانونی برقرار کنند باید همچنین توانایی داشته باشند طبیعت انسان را دگرگون کنند. انسانی که موجود کامل است و به صورت انفرادی جدا از دیگران به سر میبرد، باید دست کم تا حدودی مجبور به مشارکت شود و در نتیجه به مرتبه ی برتری از کمال نایل شود. آنگاه، فرد موجودیت و زندگی کامل تری می یابد . فرد، در ازای از دست دادن موجودیت و زندگی طبیعی و مستقلاش، موجودیت و زندگی محدود و اخلاقی می یابد. آن هایی که جرات می کنند فردی را متحول کنند، قدرت شخصی را از او سلب می کنند تا در ازای آن قدرتی به او بدهند که فقط از طریق مشارکت با دیگران می تواند به کار ببرد. روسو پیشنهاد می کند، به جای رقابت فردی، انسانی جایگزین شود که مشارکت با دیگران نیازمندی طبیعی او شود .
به طور خلاصه: افکار روسو، در » قرارداد اجتماعی « و تبعیت فرد از آن ، تئوری از خود بیگانگی ناظر به جامعه است .
شیلر و عصر رمانتیک آلمان
فیلسوف نروژی، لانگسلت3 ، در اثرش با عنوان مارکس و موضوع ازخود بیگانگی انسان نشان داده است که در زبان آلمانی دو اصطلاح در ترجمهی alienation به کار گرفته شده است: Entfremdung و Entäußerung. اصطلاح Entäußerung در تئوریهای علم اقتصاد و حقوق به کار برده میشود و به معنای سلب بخشی از آن چه به انسان تعلق دارد است . اما اصطلاح Entfremdung به همان معنای تحت الفظی اش ( از خود ـ بیگانگی ) است . مبنای به کار بردن دو ترجمه از اصطلاح alienation در زبان آلمانی، فرضیه های فلسفی و انسان شناسی دوآلیستی عصر رمانتیک آلمان و تاثیرش بر تئوری های از خود بیگانگی است.
شیلر در عصر رمانتیک آلمان به سر می برد و فیلسوفان آلمانی این عصر را « عصر زوال » تلقی می کردند. آنان کوشیدند راه حلی بیابند تا انسان را از این « زوال » محافظت کنند. شیلر که بر ادبیات و فلسفه ی آلمان در عصر خود تاثیر عمیقی گذاشت به موضوع از خود بیگانگی انسان نیز پرداخته است.
مبنای فلسفه ی ایدآلیسم آلمان، تفاوت بین « روح، جان »( Geist) و « ماده » ( Materie ) است که انواع مختلف تضادها را در پی دارد . به عقیدهی تاکر4 ، تفاوت بین « من کامل » و« من فنومنال (آن طور که وجود دارد )» ( که در فلسفه ی اخلاق کانت نقش مهمی دارد ) سبب شده است معنای اصطلاح از خود بیگانگی انسان تغییر کند. انسان ، طبیعتی دو گانه دارد که مجموعهای است از دو جزء: از یک سو، انسان از نقطه نظر اخلاقی موجودی کامل و تمام عیار است. از سوی دیگر، انسان موجودی است که احساس او را هدایت می کند و بنابراین کمبودهایی دارد. مشخصات » من دومی « ـ منی که وجود دارد ـ و کمبودهایی دارد این است که از » من کامل« بیـــگانه شده است.
این احتمالات در مورد تقسیم من به دو قسمت، جزئی از نقد روند اجتماعی و اقتصادی عصری است که صنعتی شدن آغاز شده است. » فلسفهی عصر رمانیتک آلمان از ناسازگاری و تناقض بین این واقعیت تاریخی، یعنی عصر صنعتی شدن از یک سو و ایدآلهای هومانیستی و هارمونی ( هماهنگی ) سیاسی و کمال انسان از سوی دیگر، شکوفان شده است.» 5
شیلر، بر مبنای ایده های کانت این نظریه را ارائه داده که طبیعت انسان فقط در اثر تجربه ای بسیار طولانی و بکار بردن عملی این تجربیات توانسته است به مهارت نایل شود. هر فرد به تنهایی غیر ممکن است ماهر شود. طبیعت انسان فقط در نتیجه ی تجربیات نسل های پی در پی و طولانی می تواند تحقق یابد . هیچ امکان دیگری برای تحقق انسان به عنوان فرد وجود ندارد. فقط تحقق نوع انسان ـ به عنوان خصوصیت نوع انسان ـ این امکان را فراهم می سازد که انسان به مراتب برتر شکوفایی و تکامل نایل شود و به مرحله ی کمال نزدیک شود.
شیلر، هم چنین این فرضیه را ارائه می دهد: اگر تضاد بین تلاش فردی به منظور کسب مهارت با نیازمندی فرد به هماهنگی با جامعه وجود نداشته باشد، شکوفایی به مراحل برتر تکامل امکان ندارد. وجود این تضاد، نیروی محرک و انگیزهای برای تحقق یافتن طبیعت انسان میشود.
افزون براین، شیلر تصورات انسان شناسیاش را در باره ی نیروهای متضاد طبیعت انسان چنین توضیح می دهد: بین احساس و خرد، بین فانتازی ( وهم و خیال ) و استعداد تفکر تجزیه و تحلیل ، دوگانگی ( دوآلیسم) وجود دارد. از این رو شیلر وضعیت ایدآلی را مطرح میکند که در آن وضعیت، استعدادهای طبیعت انسان به سنتزی هارمونیک مبدل می شوند. اما شرایط موجود مانع این هارمونی می شوند: یا احساس بر خرد مسلط میشود و یا شرایط موجود آنها را از هم جدا می کند. شیلر توضیح می دهد که ـ برخلاف « انسان هارمونیک » در یونان باستان ـ انسان در عصر او فاقد هارمونی است و از این رو گرایشات متضاد بر وجودش چیره میشود. اما بدون این تضادها، نوع بشر نمی تواند به مرحلهی تکاملی برتری نایل شود. از اینرو گرایش های متضاد ضروری است ـ اگر چه در عصر کنونی مانع رسیدن انسان به مرحله ی کمال میشوند.
شیلر چند تئوری« جامعه شناسی » نیز ارائه میدهد تا فقدان هارمونی شهروندان معاصرش را ئوضیح دهد. یکی از علل عمده ی فقدان هارمونی ، تقسیم کار، تخصصی شدن انسانها، انشقاق و تقسیم دانش به دیسیپلین های مختلف است. انسان در عصر کلاسیک یونان هنوز متخصص نشده بود. فلسفه، شامل همهی دانشها بود. فرد، موجودی کامل یا تمام عیار ( ( Eine Totalität بود. در عصر کنونی فقط هنگامی به این امر نایل می توان شد که افراد نیروهای خود را متحد کنند و در جامعه ی بزرگی ادغام شوند.
تا موقعی که چنین ادغامی انجام نگیرد، فرد خود را به جزیی از تمامیت ( کمال) محدود میکند و کامل نیست . فردی که فقط به صدای یک نواخت ماشینی که کار میکند گوش میدهد، هرگز در زندگی اش به هارمونی نایل نخواهد شد. از سوی دیگر، کسی که میخواهد در جامعه بورژوازی به مقامی نایل شود، در پی فرهنگ نخواهد بود. او دانش و فرهنگ را مانعی بر سر راه رسیدن به هدفش احساس میکند .
شیلر، افزون براین، توضیح می دهد که شکوفایی اجتماعی و اقتصادی در انسان نیازمندی های نوینی پدید می آورد، اما آزادی او را بیشتر نمی کند. امکانات پیوسته بیشتر چیره شدن بر طبیعت و نیروهای آن به وابستگی بیشتر انسان می انجامد. این نظریه ی شیلر در آثار مؤلفینی مانند مارکوزه در نقد « جامعه ی مصرف کننده» نیز مشاهده میشود.
مبنای نقد اجتماعی شیلر و به طور کلی مبنای نقد عصر رمانتیک آلمان، تا حدودی بر تئوریهای فلسفی ـ انسان شناسی در بارهی وضعیت هارمونی انسان استور است که شامل روابط و مناسبات هارمونی بین فرد و محیط اجتماعی است. مبنای تئوری های این عصر، تصور نیروهای دوآلیستی و متضاد طبیعت انسان است. این نیروها فقط در شرایط اجتماعی معینی میتوانند به هارمونی نایل شوند، اما روند آغاز صنعتی شدن تهدیدی برای این هارمونی است. از اینرو انتقادها متوجه صنعتی شدن و عواقب هراسناک آن است.
به طور خلاصه، مبنای انواع تئوریهای عصر رمانتیک، وجود تضاد بین فرد و جامعه است که شرط اساسی برای بیان و توضیح تئوریهای از خود بیگانگی انسان است . افزون براین، فرضیه های فلسفی و انسان شناسی این عصر را که دوآلیستی است نیز باید برآن ها افزود . در این فرضیه ها، تضادها پیامد فشارهای جامعه است که به فرد منتفل میشوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* Joachim Israel در سال ۱۹۲۰ در کارلسروهه ( آلمان ) متولد شد. در سال ۱۹۳۸ به سوئد رفت . پس از پنج سال کار کشاورزی، در رشته های روان شناسی، جامعه شناسی و فلسفه و حقوق دانشگاه استگهلم تحصیل کرد. از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۸ استاد دانشگاه اوپسالا و سپس در دانشگاه های کوپنهاک و لوند تدریس کرد. او ضمن تدریس، آثار متعددی منتشر کرده است. « اصطلاح از خود بیگانیگی» یکی از آثار اوست و تا کنون به چند زبان ترجمه شده. ترجمه ی فارسی تلخیصی از متن آلمانی است: Der Begriff Entfremdung ,Rowohlts deutsche enzyklopädie, 1972
1- C.E.Vaugh, The political Writings of Jean Jaques Rousseau.Bd, I, Cambridfe 1915.
2 - همانجا ، ص ۱۷۳
3 - L. R. Langslet , Den unge Karl Marx og menneskets , fremmedgorlese, Oslo 1963
4 - R.Tucker, Philosophiy and Myth in Karl Marx. Cambrige 1951.
5 - H.Popitz, Der entfremdete Mensch. Basel 1953,S.12