logo





فرهاد و شناسنامۀ موش خورده اش

سه شنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲

فرنگیس حبیبی

farhad-mehrad.jpg
خدمت دوستان سلام می کنم ، همراه با تشکر فراوان از خانم فریده رهنما که از من دعوت کردند سهمی در بزرگداشت یاد فرهاد داشته باشم. سهمی بسیار کوچک.
نخست باید یک نکته را روشن بیان کنم که من کوچکترین تخصص و صلاحیتی در شناخت موسیقی ایرانی ندارم و صحبت من در اینجا تنها باید همچون برداشت و دریافت یک شنوندۀ دوستدارفرهاد تلقی شود ، شنونده ای که با کمی تأمل به فرهاد گوش کرده است.
من فرهاد را در اوائل دهۀ پنجاه خورشیدی با ترانۀ جمعه شناختم و از قاب خیس پنجره های این ترانه کوچه هایی را دیدم که توشون مرده میبردند.
در آن زمان کانون توجه من و بسیاری از ما محتوای افشاگرانۀ آثار هنری بود. و ترانه های فرهاد خوب در این کانون قرار می گرفت. من که تازه با ترانه های خوانندگان متعهد فرانسوی مانند ژان فرا و لئو فره آشنا شده بودم حسرت می خوردم که چرا ما چنین خوانندگانی نداریم . تنها هماورد ایرانی که دراین میدان سراغ داشتم " مراببوس" بود. پس از کشف فرهاد احساس غرور کردم.
بعد ها که سن غرور را پشت سر گذاشتم و کمی با مکث به نرانه های فرهاد گوش کردم در یافتم که هنر فرهاد، فراتر از مضامین اعتراضی ، سیاسی و تعبیرپذیرش، براستی یک گسست را با هنر آوازخوانی و ترانه سازی متعارف و کلاسیک ایران نشان می دهد.
شاید به همان میزان که شعر نو از شعر کلاسیک فاصله گرفت، با فرهاد، ترانه سازی، یعنی با هم بافتن آهنگ و شعر، نیز از ترانه سرایی گذشته دور شد.
ما تا قبل از فرهاد آن چیزی که در فرانسه به عنوان chanson à texte، شناخته می شود نداشتیم. شاید بتوان آن را ترانۀ متن محور ترجمه کرد.در گذشته، هویت ترانه های ما را ریتم و تکرارآن با تنوعی محدود تعیین می کرد که خود زیر سلطۀ وزن و قافیۀ شعرقدیم بود. اصولاً تصنیف ها برای ترنم خاطربودند. وجدِ بی قافیه و حزنِ بی وزن قابل تصور نبود و گوش ها به قطعات موزونِ مدور خو گرفته بود. البته اهمیت هنر آوازخوانانی چون محمد نوری را که از اشعار شاعران نو پرداز نیز بهره می جستند نادیده نمی گیرم.
ولی فکر نمی کنم اغراق باشد اگر بگوییم که فرهاد بارز ترین آوازه خوانیست که با اراده و نگاهی روشن متن و مفهوم را مایۀ اصلی پیام هنرخود قرار داده است. از همین رو نیز بود که می گفت متنی را که حس نکند نمی خواند.
و باز شاید به همین خاطر است که مضمون های روستایی در ترانه های فرهاد نا پیداست و همینطور از حسرت های عاشقانۀ کلیشه ای و یا لوندی های قر پرداز در آنها خبری نیست.
در پرتو این مشخصه است که ویژگی دیگر آواز فرهاد یعنی رفتار او با کلمات عیان می شود. کلمات مسافران کوچک جثه ای نیستند که سوار قطار غول پیکر و شتابندۀ آهنگ شوند. کلمات بازیگران اصلی متنند و بار اصلی بر دوش آنهاست. فرهاد با طرز خواندنش با نیرویی که برای بیان کلمات خرج می کند، با مکث هایش، که به نوعی فاصله گذاری را در مکتب برتولد برشت تداعی می کند، رگ و پی معنایی واژه ها را بگوش می رساند انگار به درون کلمات سفر می کند و آنچه می خواند سوقات این سفر هاست.
به جرئت می توان گفت که در ترانه های فرهاد هیچ کلمۀ شکسته، شل، خمیده، پادر هوا و خمار پیدا نمی شود. هیچ واژه ای نیست که از سر بوالهوسی و عشوه در ترانه بلغزد و بچرخد و محو شود. بنظرم می آید که فرهاد یار کلمات است از بس که می فهمدشان و عزیزو محترمشان می دارد.
برای اینکه از بار هیجانی مطلب کم کرده باشم مثالی می زنم. من سال ها با علاقه ترانۀ " ای بت چین" را می شنیدم و یا زمزمه می کردم و در تمام این سالها " بت چین" را بته چین می شنیدم و باور کنید از وقتی فهمیده ام منظور بت چین است ترانه بخشی از جاذبۀ خود را برایم از دست داده است. در ترانه های فرهاد چنین سوء تفاهمی غیر ممکن است. چون او نسبت به معنای واژه ها وسواس دارد. و این وسواس در زمانه ای که کلمات بی هویت تر ازشن های بیابانند سخت گرانبهاست.
مثال دیگری بزنم. درپایان بسیاری از ترانه ها می شنیدیم که جملۀ آخر چند بار تکرار و سپس محو میشود و ترانه پایان مییابد. من شخصاً همینکه یک جمله دو بار تکرار می شد می فهمیدم که ترانه تمام شده است. این شگرد را نوعی زینت موسیقیایی می دیدم و براستی به آن توجهی نمی کردم. ولی فرهاد با طرز ادای کلمات به شما اجازه نمی دهد به آن ها بی توجه باشید. نمونۀ این نکته را در پایان ترانۀ کوچ بنفشه ها می بینیم. یا شعر شفیعی کدکنی و آهنگی که خودش ساخته. جمله ای نه یک بار و دو بار شاید هفت بار تکرار میشود. هر بار محکم تر از بار پیش. گویی هرگز خیال محو شدن در نقطۀ پایان را ندارد: ای کاش آدمی وطنش را، همچون بنفشه ها می شد، با خود ببرد هرکجا که خواست.
شنیدن این جملۀ مکرر ابتدا عجیب و ناساز به نظر می رسد اما باز هم تکرار می شود، با فریادی مهار نشدنی که ریشه در لگام گسیختگی این آرزو دارد
ای کاش آدمی وطنش را، همچون بنفشه ها می شد، با خود ببرد هرکجا که خواست.
و در یکی دو بارِ واپسین شنونده هم به خاموشی در درون خود آن را به دلخراشی فریاد می کند.
فرهاد در ترانۀ سقف که بنظر من یکی از زیبا ترین و پر قدرت ترین ترانه های اوست و با این جمله آغاز می شود
در فکر یک سقفم یک سقف پا برجا ، می خواند
آخر قصه می خوابیم اول ترانه پا میشیم
ترانه برای او جای برخاستن است از همین رو در ترانه هایی که اوخوانده اثری از دِلیِ دِلیِ حس نمی شود. از همین روست که در گنجینۀ واژگانی فرهاد فعلی هست مربوط به رده بندی شیوه های آواز خوانی. این فعل "ذلیل خواندن" است. او این شیوه را نمی پسندید. شاید چون خمودگی و خمیدگی ببار می آورد و این هردو نشان از مردن و ذلیل مردن دارد. او ترانه ای می خواست که او را بپا خیزاند و این بپا خاستن الزاماً بار اعتراضی و سیاسی ندارد. من بیشتر معنای کلی تر بالیدن وکاویدن و آفرینندگی را از آن دریافت می کنم.و فکر می کنم این معنا، که ترانه جای برخاستن است را، فرهاد در نهایت در زندگی و با زندگیش نشان داد.
و اما کدام زندگی؟
فرهاد در ترانۀ گاندی می خواند
با شکستهایم به پیش می تازم
با اشکهایم سفر می کنم
این شعر از گاندیست و بروایتی برای گاندی، ولی فرهاد با چنان حسی آن را از اعماق وجودش می خواند و بیرون می کشد که گویی زبان حال اوست و براستی همزبان حال اوست.
در زندگی پنجاه و نه سالۀ فرهاد به جز تاریخ تولد و مرگ ، 22 دیماه 1322 و 9 شهریور 1381 ، تاریخ های گویایی سراغ نداریم اما دوره هایی داریم که قابل تأملند.
از دوران کودکی این نکته را می دانیم که لذت موسیقی را از پشت در اطاق برادر بزرگش که ویولون می نواخت چشید. در نوجوانی همراه با یک گروه موسیقی ارمنی، دیمیکارِ موسیقی شد. حتی نخستین بار به تصادف و برای پر کردن جای خالی خوانندۀ غائب بروی صحنه آمد. گیتار و پیانو را بدون فراگیری نت، خود آموزی کرد.
در اول جوانی شهرتش به کافه هایی همچون کوچینی تهران محدود ماند و یکی دو ترانه برای یکی دو فیلم خواند اما در اولین سال های دهۀ پنجاه با اجرای ترانه جمعه شهرتش به کوچه ها سرریز کرد و به قول یکی از تحلیلگران نام او با این ترانه و ترانه جمعه با همۀ حمعه های خونین تاریخ معاصر ایران پیوند خورد. شورمردم در انقلاب 57 او را که نوعی ایمان مذهبی را در دل می پروراند به آواز در آورد و ترانه وحدت یا محمد را ، باشعر سیاوش کسرایی خواند و فریاد بر آورد که دنیا با کفر می تواند بر قرار بماند ولی با ظلم نه.
فرهاد بسیاری از دوره های زندگیش را با انواع مظالم سر کرد ظلمی که به خود روا داشت و مظالمی که نظام سیاسی و ائدئولوژیک حاکم بر او تحمیل کرد.
فرهاد با دوستانش از دورانی ده ساله گفته است که با الکل و سیگار و هروئین کمر به ویرانی خود بسته بود. این دوران را با اراده ای کم نظیر برای همیشه پشت سر گذاشت و در این تلاش پزشک خود را فراموش نکرد و صدای خود را در اولین چاپ آلبوم جمعه به دکتر صلحی زاده تقبدیم کرد که معروفترین پزشک ترک اعتیاد در دهۀ چهل بود. او از آن پس به جای هرنوبت جذب الکل و هروئین و سیکار روزانه پنج بار،به آئین اهل سنت به نماز ایستاد و با نجوایی معنوی هیولای زهرآگین اعتیاد را از خود دور کرد.
در اینجا دورانی آغاز می شود که برای یک خواننده می تواند اگر نه حکم مرگ، دست کم برابر با حبسی پر خفقان، به معنای سر راست کلمه، باشد. دوران خاموشی اجباریِ صدای فرهاد از فردای انقلاب تا سیزده سال به طول انجامید. فرهاد علی رغم ترانۀ وحدت که با صداقتی سراسر باور خوانده بود، به میان خیل غیر خودی ها پرتاب شد. چون حاکمان تشخیص دادند که ترانۀ محمد از جنس مجیز گویی نبوده است. طنز داستان اینست که سال ها بعد که وزارت ارشاد از صدور مجوز پخش این ترانه خودداری کرذ علت را تلفظ غلط حرف ح در کلمۀ محمد اعلام کرد.
دوران غیر خاموشی فرهاد نیز که میان1372 تا 1381 است در واقع دورانی است که مسئولان همۀ کوشش خود را کردند تا این صدا، برخلاف آنچه در در طبیعتش هست، زیاد اوج نگیرد: چند کنسرت در تهران و مجوز خروج از ایران که با اکراه داده شد برای اجرای چند کنسرت در اروپا و آمریکا..
شما اگر جستجو کنید در این دوره نه اثری از کنسرت فرهاد در شهرستانها می بینید نه در دانشگاه ها. نه جلسات بحث و تبادل تجربه با هنرمندان جوانتر میتوانید پیدا کنید، نه نمایشگاهی و نه حتی برای کنسرت هایی که مجوز می گرفت سالنی مناسب، و پیانویی غیر شکسته. در این دورانِ غیر خاموشیِ فرهاد، صدای علنی او با حد اقل امکانات به گوش جامعه رسید.
اما در خلوت فرهاد ماجرایی دیگر در جریان بود.
او در ترانۀ مرد تنها چنین می خواند
با صدای بی صدا، مث یه کوه بلند، مث یه خواب کوتاه، یه مرد بود یه مرد
شعراین ترانه از شهیار قنبری است و آهنگش را اسفندیار منفرد زاده ساخته
در آن زمان فرهاد با این دو هنرمند همکاری سازنده و همگونی داشت. بعد از انقلاب پراکندگی و دوری و جدایی پیش آمد . فرهاد تنها شد و در مصاحبه ای گفت که هیچکس با او همکاری نمی کند.
از آن پس فرهاد به تنهایی مثل یک زنبور عسل کارگر که ساختن عسل و ساماندهی و نگهبانی از کندو را بعهده دارد کار کرد و با وسواس، سختکوشی و توقعی بسیار بیش از حد متعارف ما ایرانی ها، هنری چند گانه را در خود پرورش داد. بسیاری از آثار او سراسر کار خود اوست از آهنگسازی وانتخاب و تنظیم و تغییر شعر ترانه گرفته تا، نوازندگی و آواز. او زنبور عسل کارگری بود که به باغچۀ خانه اکتفا نمی کرد وبه گلزار های بسیار دور دست در مکان و زمان پرواز می کرد. ایرج جنتی عطایی، نیما، شاملوو شفیعی کدکنی به جای خود، به سراغ شکسپیر و گاندی و ابوسعید ابوالخیر هم میرفت.
دانشی مبسوط از موسیقی کلاسیک غرب داشت. موسیقی مدرن غربی را خوب میشناخت. زبانهای ارمنی، عربی و انگلیسی را میدانست و به این زبان ها آواز می خواند. هنگامی که ترانه ای را به زبان هایی که نمی دانست مثل آلمانی یا روسی می خواند با چنان تلفظ زیبا و پیراسته ای ان را می خواند که مشکل می شد حدس زده این خواننده با آن زبان بیگانه است . بی اغراق می توان گفت که اجرای سرود شادی از سمفونی شمارۀ نه بتهوون با صدا و پیانوی فرهاد یکی از منقلب کننده ترین اجرا های این قطعۀ است. شاید مسئولان خانۀ بتهوون هم طبیعت هنر فرهاد را می شناخته اند که برایش در همین خانه کنسرتی برگزار کردند.
این طبیعت در ایران شناخته نشد و این احترام را بر او روا نداشتند. کسی که در تمام سال های پس از انقلاب به قول خودش در ایران ماند و آب خنک خورد و از آب و هوای آن سرزمین تعریف کرد و تنها گفت "یک کم مردم نسبت به همدیگر کم لطف هستند". کسی که شعر اخوان ثالث را با کمی تغییر زیر بال آواز خود گرفت و خواند
تو ای شور بوم غمین پر از خون دل مهربان چهر تو ای شرمگین دخت امید، ایران تو را دوست دارم اگر دوست دارم
فرهاد در ترانۀ هفتۀ خاکستری می خواند
به خودم هی زدم از اینجا برو اما موش خورده شناسنامۀ من
و شناسنامۀ موش خورده گویی سرنوشت پر استعداد ترین و شریف ترین زنان و مردان آن سرزمین است. که هویت و خویشکاریشان ناشناخته می ماند.ودر غبار چرخ زمان محو و در خاطرۀ مردمان فراموش می شود.
فرهاد در ایران آغاز گر یک سبک تازۀ ترانه خوانی است و کیفیت هنرش، نسبت به شرایط هنر زدای رسمی در ایران، به بزرگترین خوانندگان متن محور غربی پهلو می زند.
سری به کتابخانه ها و موزه های پاریس بزنید ببینید چند کتاب و مجموعۀ عکس و آلبوم و فیلم و نمایشگاه در بارۀ ژاک برل، ژان فرا یا ژرژ براسنس وجود دارد.
ده سال از مرگ فرهاد می گذرد. مقاله هایی که در بارۀ او نوشته اند که یکی دو تایشان هم او را خواننده ای میان مایه یا پوچ گرا دانسته اند از شمار انگشتان یک دست تجاور نمی کند. اگر تلاش های خانم گلفام همسر فرهاد و کسانی چون خانم فریدۀ رهنما نبود همین یاد بود های مختصر نیز روزبروز تنک تر و کمرنگ تر می شد.
من صحبتم را با بر گرفته ای از قطعات چند ترانۀ فرهاد پایان می دهم . او گفته بود تا کلمه ای را حس نکند ادایش نمی کند. این تکه حس ها را همراه با آهنگی ساختۀ خودش، به هم وصل کرده ام تا چهره ای ازاو فراهم آید

آن روز ها وقتی بچه بودم غم بود ولی کم بود وقتی که بچه بودم خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد و اشکهای درشتش ازپشت عینک باقرآن می آمیخت
زرد ها بیهده قرمز نشدند قرمزی رنگ نینداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما اسمان پیدا نیست
فصل گندیدن من فصل جون سختی ما
مرده ها به مرده نمیرن حتی به شمع سوخته نمیرن شکل فانوسین که اگه خاموشه واسه نفت نیست هنوز یکعالمه نفت توشه
از مرگ نمی هراسم بار ها بس بسیار با او روبرو شده ام و اکنون نیز گویی برابرم می رقصد می رقصد
پای در زنجیر پرواز می کنم با غم های درونم اوج می گیرم
گرم و زنده بر شن های تابستان زندگی را بدرود خواهم گفت تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم تو را ای گرانمایه دیرینه ایران
فرنگیس حبیبی، پاریس، 8 سپتامبر 2012

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد