logo





تناقض "بزرگی" کوروش و منطقی بودن بزرگی ابن سینا

چهار شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۵ سپتامبر ۲۰۱۲

فرهاد آگاه

اگر کسی ضرورتی در ارائه "بزرگی" شخصیت های تاریخ ایران احساس می کند، شایسته است که مثلا از بزرگی ابن سینا که شهرتش در غرب کمتر از آن کوروش نیست، بنویسد و از ابن سینای بزرگ و بفرض از "پورسینای بزرگ" یاد کند. چون ابن سینا نه اینکه مثل اکثریت شاهان تاریخ سبب کشتار هزاران انسان نشده بلکه بعنوان پزشگ و مولف مهمترین کتابهای پزشگی تاریخ شرق و غرب سبب نجات ملیونها انسان از مرگ شده است. گذشته از آنکه به نص مراجع تاریخ علوم نظیر جرج سارتن (تاریخ علم) و یا سامبورسکی (راه فیزیک)، تنها تاثیر یک بخش از علم و فلسفه ابن سینا در تاسیس و ترویج "تجربه گرائی" در علم، توام با نفوذ مشابه "الحسن"، بانی رنسانس علم در غرب و شرق شده است که تمامی علم و عالم انسانی را از تحجر ذهنیت گرائی علم یونانی نجات بخشیده است.
خلاصه و منظور: پان ایرانیسم چون در حال شکست خورده است، برای توجیه خویش مجبور به بازگشت به گذشته و تطهیر واقعیات ضد انسانی تاریخ امپراطوری ایران به ترتیبی است که با معائیر اجتماعی و موازین انسانی معاصر موافق باشند. یکی از این موارد توجیه گذشته، نبش قبر مرتب کوروش و سعی در تطهیر او از دوران ماقبل مشروطه و مخصوصا پهلوی تا به امروز است. در حالیکه اگر کوروش یکی از این جنبه های مثبتی را میداشت که دیگران به او نسبت می دهند، قادر نمی بود حتی یک روز در راس یک امپراطوری بماند.

این بار یک آلمانی باصطلاح تحصیلکرده با یک ایرانی وطنپرست گرد هم آمده اند و می خواهند توضیح بدهند که "چرا کوروش هخامنشی، کوروش بزرگ شد". انگاری که اطلاق اصطلاح "بزرگ" به این و آن در تاریخ معیار و مقیاس منطقی دارد که قابل توضیح (منطقی) باشد. در حالیکه تنها! اعلام این قصد در حوزه تاریخ حاکی از نگرش سطحی به تاریخ و سهل انگاری ذهنی است. چون انتساب اینگونه القاب مخصوصا در حوزه تاریخ که به نسبت پیشرفت علوم دقیقه (علوم طبیعی) بعنوان معیار علوم، علمی جوان و هنوز آغشته به پیشفرضهای ذهنی است، همواره امری بالمواضعه و نسبی بوده است. و قومی که از شاهی نفع برده است او را ملقب به خصایل نیک کرده و قومی که به او باخته است، همان شاه را نفرین کرده است. نمونه آن سرنوشت اسکندر مقدونی است، که در غرب هنوز "اسکندر کبیر" و در ایران "اسکندر گجسته" نامیده میشود.

لذا منطق تحقیق حکم می کند که مولفین باید قبل از این مساعی در توضیح لقب کوروش تکلیف منطق! این القاب را بطور کلی روشن میکردند. چون غیر از مورد اسکندر که آوردم "بزرگی" داریوش هم سایه تاریکی را بر "بزرگی" کوروش می افکند. کمااینکه داریوش هخامنشی هم ملقب به "کبیر" و بزرگ است، اما در خونخواری او، به نص خودش که سر مخالفین را شخصا بریده است، هیچ شکی جایز نیست! لذا چون با این حال داریوش هم ملقب به بزرگ شده است، دستکم احتمال کمی! می رود که دیگر خونخواران و مثلا کوروش نیز بدون توجه به خونخواری شان "بزرگ" نامیده شده اند. و لذا "بزرگ" نامیده شدن شاهی دال بر محاسن انسانی او نیست و نباید مورد تایید ما باشد.

مسئله مهمتر اما اینست که مولفین سعی دارند در این نوشته حساب جدائی برای کوروش و در رکاب او داریوش هخامنشی در تاریخ باز کنند که آنها را از مثلا پادشاهان "خونخوار" آشور متمایز سازند. اما با توجه به خونخواری رسمی! داریوش و کمبوجیه (مورد مصر) و مابقی شاهان هخامنشی (و بنظر بسیاری خود کوروش هم) که همه صرفا برای توسعه و تحکیم قدرت شخصی و خانوادگی خود و نه حرمت و عزت سرزمین دائم در حال تغییری باسم ایران، هزاران مردم، غیر ایرانی و ایرانی، را در جنگهای متعدد بخاطر توسعه قدرت خویش و تسخیر سرزمینهای همسایه و بیگانه به کشتن داده اند. باری با توجه به این خونخواری همه شاهی، بفرض محال منهای خونخواری کوروش، چگونه می توان برای یک استثناء! که کوروش باشد، قاعده منطقی یافت که منطبق بر این استثناء باشد؟ و یعنی یادآوری من به مولفین اینست که چون قواعد منطق عام و مبتنی بر تجارب و قواعد عام (و غیر استثنائی) هستند، همچنانکه تقابل اصطلاحات "قاعده" و "استثناء" نشان میدهند. و چون توضیح منطقی باید متکی بر اینگونه ضوابط منطقی و یعنی تکرار (وعمومیت) و نه استثناء باشد. لذا توضیح "بزرگی" در مورد استثنائی کوروش بوسیله ضوابط عقل و منطق نه تنها میسر نیست بلکه از لحاظ منطقی متناقض و نادرست است!

همچنانکه ذهنیت تاریخ نگاری تا حدی است که "ویلهلم دیلتی" بعنوان یکی از بانفوذترین تاریخ شناسان به سبب اعتقادش به ذهنیاتی نظیر این که "ساختمان حیات روان" اساس "حیات اجتماعی" است و یا این که علوم انسانی نظیر تاریخ متکی بر ذهنیاتی چون "تجربه درونی (روانی)" هستند (1). لذا او قائل به تقابل و تضاد میان علوم انسانی و علوم طبیعی بود. و یعنی وقتی تاریخ شناسی (متمایل به علم) قائل به چنین اختلافی با معقولات و منطق مربوط با علوم طبیعی است، نسبت کبیر و صغیر در مورد یک شخصیت نیمه تاریخی ـ نیمه افسانه ای در انتهای دوران ماقبل تاریخ که اکثر منابع مربوط به آن نظیر منابع دینی یهودی نیز طبق تعریف آغشته به ذهنیات و منافع قومی اند، ذهنیت اندر ذهنیت تاریخی بوده و ممکن به توضیح عقلی و منطقی نیست. و یعنی هرچند که بنظر من بر خلاف نظر دیلتی حقایق تاریخی قابل ارزیابی منطقی بوسیله منطق متکی بر تجارب علمی علوم طبیعی اند. اما مسئله القاب و عناوین تاریخی خارج از این معقولات قرار داشته و صرفا جزء ذهنیات متحجر تاریخی قدیم هستند که باید از ارزیابی های عقلی و منطقی تاریخ زدوده شوند. به این لحاظ است که من سعی این مولفین در توضیح این نسبت ذهنی به کوروش را حداقل افراط در ذهنیت تاریخی و سهل انگاری نسبت به حقایق تاریخی می بینم . از همین مقوله است وقتی که یکی از منابع این مقاله آقای دوستدار در قرن بیست و یکم برای توجیه ضدیت شخصی خویش با اسلام در اثبات شهرت! عدالت انوشیروان ساسانی که واقعیت! گنوسید (کشتار قومی) مزدکیان بفرمان او مسلم است، مقاله می نویسد (2). و یعنی سطحی بودن نظرات این منبع مقاله سایه تاریکی بر جدیت تحقیقی خود مقاله می افکند که احتیاج به تکیه به چنین منابعی داشته است.

نوشتم باصطلاح تحصیلکرده آلمانی، چون انواع، تعداد و عمق اشکالات مقاله حاکی از بی دقتی و عدم تسلط مولفین به مبانی تحقیق علمی و آکادمیک است. نخست اینکه مولفین که در "مداراگری، جوانمردی سخاوت و نیکخواهی کوروش " مصر اند علی الصول موظف به این بودند که موارد مخالفی نظیر "جنگ کوروش با ماساژتها" را که برطبق آنها "کوروش به خونخواری مشهور است"، آورده و در باره آنها بحث مستدلی بکنند. در ثانی چنین بنظر می رسد که مولفین هنوز تحت تاثیر میلیتاریسم قدیم آلمانی هستند. چون کشورگشائی های متعدد کوروش را که علی الصول بوسیله جنگهای خونین و کشتار های گران و مرگ بسیاری مردمان از نظامیان گرفته تا غیر نظامیان و قحطی ها و بی خانمانی مردمان کثیری در سرزمینهای مورد تصرف کوروش توام بوده است، توجیه و مورد تایید قرار داده اند.

چه تحقیق نابی در آغاز قرن بیست و یکم که برای تطهیر کوروش هخامنشی از سوء استفاده لغوی هم ابائی ندارد. آیا سوء استفاده از اصطلاح "پدر" برای توجیه حاکمیت استبدادی شاه ماد بر زندگی مردم شایسته یک مقاله تحقیقی است؟ کدام پدری فرزندان خودرا به مسلخ جنگ با کوروش هخامنشی می فرستاد؟ که اگر چنین می شد، تاریخ دیگر سخنی از سلطنت موروثی نمی شنید. تعجب است که مولفین که در جنین سطحی می اندیشند، قصه مارهای دوش آستیاگ را برای توجیه ضرورت پیروزی کوروش بر او مورد استفاده قرار نداده اند. لازم به دقت است که مولفین در قرن بیست و یکم آنهم بدون هیچ اشاره ای به ضد انسانی بودن جنگهای تسخیری کوروش ازدیدگاه منطق و نیز معیارهای عمومی معاصر در پی توضیح بزرگی کوروش برآمده اند. لذا مسئله را نمی توان صرفا با تحویل به "شرایط و معائیر قدیم" توجیه کرد!

"کشف تاریخی" مولفین از "درک عقلانی" کوروش در رابطه با "نکشتن شاه ماد" نیز باز حاکی از ظاهر بینی ساده دلانه (naiv) آنها نسبت به حقایق تاریخی است. چون کشتن هزاران انسان در یک سرزمین در مقابل نکشتن یک شاه آن سرزمین، سیاست و تزویر برای تحکیم خویش بوسیله تطمیع طبقه حاکمه است و نه "احترام به مردم ماد". پس احترام آن همه از مردمان ماد که به فرمان کوروش در جنگ و پس از آن به جهت مقابله با تسلط اجنبی (کوروش) کشته شدند چه می شود؟ چون اولین شرط "مداراگری، جوانمردی و سخاوت" اخلاقی اینست که حرمت دیگران و همسایگان را نگاه داریم و نه اینکه مثل کوروش با برای توسعه دامنه قدرت شخصی با جنگ تسخیری به کشتار آنها و تخریب سرزمین شان دست بزنیم. که اگر تعداد جنگهای کوروش کم می بود، در آنصورت شاید که می توانستیم آنها را بعنوان جنگهای دفاعی توجیه کنیم. اما مسلم این است که اکثر جنگهای کوروش جنگهای تسخیری بوده اند که تنها برای حفظ توسعه حکومت شخصی، قدرت و منافع پیش پا افتادۀ شخصی و خانوادگی انجام گرفته اند و نه برای ترویج آرمانهای انسانی و اخلاقی، آنطوری که مولفین سعی در قلب آن دارند. چون تنها! باور به آرمانهای اخلاقی و انسانی در لوای یک امپراطوری حکایت از ساده دلی کودکانه ای دارد که لایق یک نوشته تحقیقی نیست.

لذا پس از این ارزیابی کیفی عمومی من صرفا به چند مورد اشکالات کمی و فنی مقاله اشاره می کنم که آنها نیز حاکی از عدم دقت مولفین نسبت به اصول ابتدائی تحقیق است.

اشکال متدولوژیک این مقاله آنست که مولفین در ابتدای مقاله بر مسئله ای اصرار کرده اند که در ادامه به نادرستی آن اذعان می کنند. چون در آغاز مقاله چنین آمده است:" استوانه‌ی کوروش است که به فرمان‌ِ خود او نوشته شده است". اما پس از چند پاراگراف می خوانیم که: " طبق پژوهش‌های ویلهلم آیلرز [Wilhelm Eilers]، استوانه‌ی کوروش به فرمان خود کوروش نوشته نشده است." و باز "بسیاری از پژوهشگران بر این نظرند که این استوانه توسط روحانیون معبد اساگیلا [معبدی برای مرودک] برای حاکم جدید نوشته شده است." پس حداقل چون "بسیاری از پژوهشگران بر این نظرند"، نوشتن اینکه " استوانه‌ی کوروش است که به فرمان‌ِ خود او نوشته شده است" در ابتدای مقاله بسیار عجیب! بنظر می رسد.

اشکال فنی دیگر مقاله در اینست که مولفین "گرنفون" نظامی، سیاستمدار و مورخ را با "گزنوفان" فیلسوف و ادیب یونانی اشتباه و تخلیط کرده اند که بیش از نیم قرن پیش از اولی می زیسته است. چون گزنفون بر خلاف تحقیق! مولفین فیلسوف نبود. اما چنین اشتباهی حاکی از عدم دقت در موارد ابتدائی تحقیق است و شایسته یک تحقیق آکادمیک، که مولفین سعی در ارائه کار خود دارند، نیست!

مورد دیگر اشکالات فنی مقاله در ترجمه اصطلاح ( "Vorlesung") به "کنفرانس های دانشگاهی" در مورد منبع نظرات هگل است. این اصطلاح در فارسی می بایستی به "درس های دانشگاهی" ترجمه می شد. چون در زبان آلمانی برای "کنفرانس" اصطلاحات دیگری چون "کنفرنچ" و ... معمولند (3) و هیچ کس مرتکب چنین اشتباهی که مولفین شده اند، نمی شود. اما این نا آگاهی نشان از این دارد که دستکم مولف ایرانی این مقاله اطلاعی از اصطلاحات ابتدائی دانشگاهی آلمان ندارد. و مولف آلمانی نیز آنچنان که باید بفارسی مسلط نیست. لذا چنین اشکالی از جدیت این نوشته بسیار می کاهد. نیز صفحه متن منتسب به نظر هگل و سال انتشار کتاب مربوطه در منبع یاد شده معلوم نیست تا درستی ترجمه فارسی را از طریق مقایسه با متن آلمانی قابل تایید باشد. چون ما میدانیم که حتی مورخین صاحب نام ایرانی نظیر "فریدون آدمیت" از سر وطنپرستی هگل را به غلط ترجمه و یا ترجمه احتمالا درست دیگران را غلط ذکر کرده و یا از ترجمه غلط دیگران بدون تصحیح ذکر اند (4).

اینگونه اشکالات فنی علاوه بر اشکالات کیفی یاد شده در بالا نشان می دهند که مقاله مذکور به لحاظ موازین تحقیق آکادمیک متن جدی ای نیست تا ضرورتی به دقت در مابقی آن باشد.

در خاتمه لازم به یاد آوری است که اگر کسی ضرورتی در ارائه "بزرگی" شخصیت های تاریخ ایران احساس می کند، شایسته است که مثلا از بزرگی ابن سینا که شهرتش در غرب کمتر از آن کوروش نیست، بنویسد و از ابن سینای بزرگ و بفرض از "پورسینای بزرگ" یاد کند. چون ابن سینا نه اینکه مثل اکثریت شاهان تاریخ سبب کشتار هزاران انسان نشده بلکه بعنوان پزشگ و مولف مهمترین کتابهای پزشگی تاریخ شرق و غرب سبب نجات ملیونها انسان از مرگ شده است. گذشته از آنکه به نص مراجع تاریخ علوم نظیر جرج سارتن (تاریخ علم) و یا سامبورسکی (راه فیزیک)، تنها تاثیر یک بخش از علم و فلسفه ابن سینا در تاسیس و ترویج "تجربه گرائی" در علم، توام با نفوذ مشابه "الحسن"، بانی رنسانس علم در غرب و شرق شده است که تمامی علم و عالم انسانی را از تحجر ذهنیت گرائی علم یونانی نجات بخشیده است. و یعنی با این اوصاف اگر که ضرورتی در تسمیه بزرگی یک شخصیت ایرانی داشته باشیم، چه بهتر که که ابن سینا را بزرگ بنامیم و یا در بزرگی ابن سینا استدلال کنیم که شرق و غرب خودرا مدیون ارزشهای انسانی و علمی او می دانند.

منابع و توضیحات:

(1) „Philosophenlexikon“, (deb, 1982).

(2) کمدی جدید ایرانی در یک پرده: "افسانه در واقعیت" به قلم آقای آرامش دوستدار. پیشتر اشاره کرده ام که من از فردی صاحب چنان ادعا! تعجب دارم که قصه خاله زنکی "خری را که بابت تظلم دم به زنجیر عدالت انوشیروان ساییده بود"، جدی گرفته است. و هرچند که در همین مطلب مجبور به اذعان شده است که رعایای انوشیروان هرگز استفاده ای از این "عدالت خانه خرانه" نکرده اند، اما باز هم برای توجیه اغراض شخصی خود مجبور به باور آنست.

(3) Konferenz, Tagung, ...

(4) ر. ک. مقاله من : "ایدئولوژی ملت و هویت ملی":
http://www.akhbar-rooz.com/‍

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد