هر شب
که می رسد ز ره ابری ستیزه جو
بر ساحت کبود و غم انگیز آسمان،
هر شب
که کوچه های صبور و تکیده جان،
گردد تهی ز گام هراسان رهروان،
بر می شوی چو شعله ی سرخی ز خاطرم
تا هر سپیده نام تو تکرار می شود
بر ذهن لحظه های به توفان نشسته ام،
آواز واپسین تو بیدار می شود:
" توفان اگر شکست پر و بال ما چه باک!
فرزند آتشیم و افق خونبهای ماست "
سرشار مهر گرم و دلاویز روشنی،
با یادت ای عزیز سفرکرده
قطره وار،
بر دامن عقیقی هر صبح می چکم.
گم می شوم میان نفس های زندگی،
راهی به سوی چشمه ی خورشید می کشم.
http://www.annahita.info/