این عنوان کتابی است سخت خواندنی اما به شرطی که بتوانید بخوانیدش!!
شوخی نمیکنم. خواندنش از خواندن یک کتاب هلندی با دانش اندک هلندیام سختتر بود. چرا؟ نمونه میدهم:
"یه کربیت با یه پاکت اشنو ویجه بده به این جینگوله"، "گفت: مُری مُرغی، غافلگیری، یه ضَبدَر گُذشته این ور لُپش، یه ضَبدَر اون ور لُپش"، "رودَس نداره، تیمیسه"، "خُب، شُلغِ ما اینه"، "مگه نمیدونی نِبصِ زنا معتادن؟"، "نَشدِ مُذابِ پسه رویِ گونهام"،
شیوه نوشتاریِ "آوانویسی" در این کتاب 280 صفحهای که شاید بیش از 250 صفحهاش را گرفته، دستکم برای من موجب شد بهکندی بتوانم کتاب را بخوانم. اگر نخواهم به شکسته نفسیِ مدلِ ایرانی تن بدهم باید بگویم وقتی کتابی برای من که اهل خواندن و نوشتن هستم روانیِ لازمه را نداشته باشد منطقا باید برای بسیاری از فارسی زبانان دیگر هم همین طور باشد.
اما از این نکته که بگذریم – که مطمئنم نویسنده آگاهانه انجامش داده است – باید بگویم "شهرنو" اثری است بسیار زیبا، و تحقیقی است سخت استثنائی. این کتاب را دوست فرهیختهام ناصر زراعتی در سوئد منتشر کرده چون در ایران امکان چاپش فراهم نبوده است. کتاب، حاصل یادداشتهای دکتر زندمقدم است که بخشی از آن مربوط به "طرح مطالعه روسپیان در شهر تهران" در سالهای پیش از انقلاب میشود، و بخش دیگر به طرحی مربوط به سازمان بهزیستی پس از دوران جنگ با عراق.
گرچه فهرست کتاب به گونهای دیگر تنظیم شده اما به نگاه من "شهرنو" دارای سه بخش مختلف اما مرتبط است: یکی گزارش نویسنده از قلعه شهرنو، از جاکشها و خانمرئیسها و فاحشهها و مشتریها، در قبل از انقلاب؛ یکی گزارش تاترهای شهرنو، به همراه متن دو نمایشنامه؛ و در نهایت گفتگوی نویسنده با چند زنِ فاحشه و معتاد و بیخانمان، در درمانگاهها و مجتمعهای بهزیستی بعد از انقلاب.
آنچه در هر سه بخش نظر مرا جلب کرد، جدا از "آوانویسی" که به آن اشاره کردم، ایجاز در تشریح و توصیف مکانها و افراد و اشیاء و فضاهاست: باز هم نمونه بدهم از هر سه بخش، با رعایت نحوهی نقطه گذاری خود نویسنده:
1. "گُله به گُله، گَلههایِ پراکندۀ خانمها، جلو درهای چهارطاق، دودوِ چشمها، بوی خفهی بَزکها، ماتیکِ لبها، جگر روی آتش: جِلزولز. رنگارنگ پیراهنها، چروک چروک، قرمزها و زردها، بنفشها."
2. "پرده میافتد پائین. تیرۀ ارغوانی، گُلهبهگُله وصله. وصلهها: رنگ وارنگ: سبز، زرد، بنفش. سمتِ چپ، بالای پرده، لامپ گردی، سوزانده و سوراخ کرده است پرده را، بهقدر یک کفِ دست. دستی میآید بیرون، از سوراخ، میچرخاند لامپ را. لامپ خاموش، و سوراخ: سیاه."
3. لبِ باغچه: سنگ. میانِ سنگهای سنگفرشِ حیاط، کنار باغچه، یک تَنه، یک وَری، ریشههاش سنگ. پوشش، غلاف کَن، تَرک تَرک، آویزان روی شانههایِ تنه، دو تا شاخه، یکی این طرفِ تنه، یکی آن طرفِ تنه، یکی مثلث، یکی لوزی."
این گونه ایجاز شعرگونه، کتاب را گاهی از یک اثر تحقیقی و واقع گرایانه دور میکند هرچند شاید زیبائی کلام را بتوان نه عیب، که حسن آن دانست.
بزرگترین حُسن کتاب اما جای دیگر است. به جرات میتوانم بگویم که بعد از "توپ مرواری" و "علویه خانم" صادق هدایت، این کتابی است که اصطلاحات و فحشها و ضربالمثلهای "دوراز عفت عمومی!" را در یک کتاب ضبط کرده که بیتردید برای حفظ در فرهنگ زبان عامیانه فارسی، و از این طریق برای کاربرد آن در آثار هنری نوشتاری در آینده که ربطی به فحشاء داشته باشد بسیار مفید فایده است. باز هم نمونههائی به دست میدهم:
"عین سگ تازی میمونه که ریدنش میگیره وقت شکار"، "نامردی که از جنده تلکه بگیره، تو هر پاچه شلوارش هزار تا کون داره"، "طِی نداره، حرفات مُف، کفشات جُف"، لب تَر کنم، آبجیت قُمبُله"، "یه ناکسیه که نگو. آبجیشو شب گائیدن، نوبت ننهش شده، صُب شده"، "ازین نخوچییایِ سرقاپُق زیادن"، "حالا ما شدیم شوتفنگ؟ یادت رفته یخهِ گردن کلفتهائی رو گرفتیم که از یه شاخِ سبیلشون دو دَس کت شلوار بَرا ای نابسماللهها در مییاد؟"، "اما کور خوندن، از کیر خر گوشت کوبیده در نمیاد"...
بخش گفتگوهای نویسنده با زنان بیخانمان در مجتمعهای بهزیستی یکی از خواندنیترین و دردناکترین بخشهای کتاب است. در خلال این گفتگوها با اینکه با ایجاز نوشته شده درد و رنج این زنان و پسزمینهی دردناک اجتماعی و خانوادگی آنان به روشنی نمودار میشود. تکههائی از گفتگو با "خانم شهین" اهل همدان را به نمونه رونویس میکنم:
* چند وقته اینجائی؟
* چهار سال.
* چطور شد آمدی اینجا؟...
* ریختن خانههامان رو خراب کردن. گرفتنمان.
* کجا؟
* اطرافایِ استخر...
* تو و شوهرتو چرا گفتن؟
* قبلش زندان بودیمان.
* چند وقت زندان بودی؟
* یک سال و نیمی شد...
* چرا؟
* نمیدانیمان.
* هَمِدونی پوسِ خر کَنه آقا! یه روده راس تو خیکش نیس.
* خماره آقا!
* وخت خماری، قُلف می کنه کونش...
* چند سال با شوهرت زندگی کردی؟
* پونزده سال با شوهرمان بودیمان. قبلش زن گرفته بود.
* چیکاره بود؟
* سیگار فروش بود. زنش مرده بود.
* کِی معتاد شدی؟ به چی معتاد بودی؟
* تازه معتاد بودیمان. هروئین میکشیدیمان...
در بخش تاترهای شهرنو، نویسنده متنِ دو نمایشنامه با عنوان "انتقام شرف" و "هارونالرشید و مسرور جلاد" را به همراه واکنش تماشاگران در طول نمایشها، در کتاب ثبت کرده است. نمیدانم این نمایشنامهها قبلا هم جائی منتشر شده است یا نه. اگر نشده باشد آوردنش در این کتاب برای حفظ این سبک از نمایش کاری بسیار مفید است. با آوردن تکهای از نمایشنامهی "انتقام شرف"، این مطلب را درز میگیرم:
[سیاه: انگار در میزنن.
حاجی: ببین کییه.
سیاه: کییه؟
صدای مردی از پشت در: تَشیف دارن؟
سیاه [رو میکند به حاجی]: تشیف دارین؟
حاجی: مگه کوری؟
سیاه: میگن مگه کوری؟
صدا: کور خودتی چُسونه بَرزَنگی!
حاجی: خفه شو!
سیاه [برمیگردد به طرفِ در و فریاد میزند]: خفه شو!
صدا: خودت خفه شو!
سیاه [چرخی میزند به طرفِ حاجی]: خودت خفه شو!
حاجی [به سیاه]: ننهسگ، میندازمت بیرون آ...
سیاه [برمیگردد به طرفِ در]: میگه ننه سگ میندازمت بیرون آ...
ناگهان، میپرد مردی وسط صحنه. قُل قُلِ جوش تو رگهای گردنش...]