گاهی در خم خیابان
ترا می بینم
سریع از جو می پری
دور می شوی.
چهره تو در جمعیت
آنسوی خیابان ظاهر می شود.
ولی صدا در گلو می ماند.
از پشت شیشه بارانی اتوبوس
ترا در پیاده رو می بینم، بی چتر.
همیشه بین من و تو
پرده ای حائل است
نمی گذارد صدای تو را شنید، دوباره
نمی توان ترا بغل کرد، دوباره
تا بوی ترا از موی تو
از روی تو
ابروی تو
دریافت.
پس از 7 سال،
پس از 17 سال،
پس از 27 سال،
هنوز و همیشه در یاد مایی.
چه تاسفی!
زندگی تو چه کوتاه بود.
در اوهام ما
کارهای سترگی که تو
در سر داشتی
اگر فرصت انجام آنرا داشتی.
کی و کی آنها را انجام خواهد داد؟
شغلی برای شفای انسانهای دردمند
ازدواج می کردی
همسری، کودکانی
ولی ای شاد می شدی.
ای عاشق قدیمی
سخت است
نشسته بی تو
با آرزو و خاطرات.
ولی اینها تنها چیزی است
که برای ما مانده.
تو همیشه الهام بخش بودی-
با شجاعت، شادی، انگیزه سرشارت.
زندگی بی تو هرگز همان نخواهد بود
اگر تو می ماندی
با خنده های آبشاری و رعدمانندت،
روحیه قوی، ذات مهرپرورت.
تو بر هر که در راهت بود
اثر می گذاشتی-
بشکلی مثبت.
چه روشن است
دلتنگی همه ما برای تو.
تو از سلاله صبح امیدی-
همیشه و سر وقت.
ما بتو افتخار می کنیم؛
از تو سپاسگزاریم.
تو فرزند این خاک خوب بودی
این زمین مهربان
با پیچه انگور
در سِحر سَحر، لبخند نیلوفر
با پیدایش پروانه
بر گل یاس – زیر زرد ماه داس.
تو فرزند ما بودی
نوه، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایی، خاله
تو دوست ما بودی
تو در قلب ما
در خاطرات ما
در رویای ما
در گفتگوی ما
در گپهای ما
تا ابد زنده هستی
تو با مایی
ای عشق قدیمی
عاشقان قدیمی خاک خوب.
081612
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد