گويى زلزلهٔ رسيدنِ ديوان
و نکبتِ حضور ِ ديرپايشان
که اميد را به تبعيد فرستاده
کافى نبود
ديروز پارهای از آن خانهٔ پير
خاکم بسر
به زير ِ خاک شد
در بازىِ زمختِ اين زمانهٔ نامرد
اين پير ِ پتياره
گويى يک بار خاک بسر شدن
کافى نيست
روزهايى هست که از زير ِ خاک
آغوشهاىِ نا آشنا
ليک همه گرم و باز
در کنار ِ اشک و خون
با هم به زير چادر
بازگشتِ اميد را
نويد میدهند
رضا هيوا
دوبلين - 17 دى 1382
غار - 25 مرداد 1391