logo





مرگ در بم

پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶ اوت ۲۰۱۲

رضا بایگان

Reza-Bayegan2.jpg
من که ندیدمش
که گر دیده بودمش ،
توانِ گفتنم را موریانه جویده بود .

و تو گر دیده بودی
توانِ شنیدنت را
«خاک »
پوشانده بود .


قصه را مادرم به تعریف نشست
و مرا باورم نیامد
که بوی راستی از چادرش نمی آمد .

قصه را پدر بزرگ به تعریف نشست
و مرا باورم نیامد
که بوی راستی از عبایش بر نمی خواست .

قصه را هر کس که به تعریف بنشیند ،
به باورم ننشیند .
که هرکه ، که بیند ،
به تعریف ننشیند .

«مرگ » را می گویم
« مرگ »
که قصه آن
تنها مردگان توانند که به تعریف نشینند ،
که توانِ شان نیست .


و خوابِ خوشِ شبانه بود
و سقف خانه ای که
از آتش آفتاب روز
و سوزِ نا باورِ شب
و بارانِ کمترش پیدا
امانِ شان دهد .

و اینک لحافِ آخرین خواب
در مرگی بی صدا
مرگِ بی صدا
درمرگِ بم
مرگ در بم

[ بعد از شنیدن وحشت ناک خبرِ زلزله بم ]

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد