logo





درسوگ زادگاهم«اهر»،«ورزقان»
و دیگر مناطقزلزله زده ی آذربایجان

چهار شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۵ اوت ۲۰۱۲

شهناز غلامی

درلحظات دشوارکنونی وظیفه انسانی همه ماست که به کمک زلزله زدگان برخیزیم وبا دفاع ازآنها صدای اعتراض درگلو مانده آنان برای کمک خواهی و دادرسی باشیم. و با همیاری خود مرهمی بردرد و اندوه ناشی از قهر طبیعت و سوء مدیریت کسانی که درطی بیش ازسه دهه «منافع ملی» را درقربانگاه «مصلحت نظام»قربانی می کنند، بگذاریم.
هنوز از فاجعه ای زیست محیطی، از خطر سونامی شوره زار دردریاچه ارومیه فکرمان آسوده نشده .
هنوز از این کابوس که در دو یا پنج سال آینده بیش از هشت تا ده میلیارد تن نمک زندگی مردم منطقه را به شدت تهدید خواهد کرد، رها نشده.
هنوز از خطر قریب الوقوع خشک شدن دریاچه ارومیه که هم اکنون حدود 65 درصد آن در نتیجه تعلل و بی اعتنایی رژیم ارتجاعی و ضد مردمی اسلامی خشک شده و هر رور این مقدار افزایش می یابد، فکر مان خلاصی نیافته است که....
که خبر زلزله در آذربایجان همچون آوار بر سرمان خراب شد.
گاهی وقتها با خودم می گویم که انسان تا کجا می تواند توانایی کشیدن غم واندوه را داشته باشد؟
آستانه تحمل آدمی تا کجاست ؟
واقعا ما تا کجا باید این مصیبت ها را این فجایع را تحمل کنیم؟
تا کی ما مردم باید به اشکال مختلف قربانی شویم و باز سکوت اختیار کنیم؟
گاهی وقتها احساس می کنم دیگر تحملی برای دیدن چشمان اندوه گین، قیافه های همیشه نگران، سرهای برداررفته ، بدن های شکنجه شده، زنان و کودکان و مردان بی خانمان،زنان و کودکان کارتون خواب و غیره برایم نمانده است.غالب اوقات بغض و اندوه راه گلویم را سد می کند، بیشتر وقتها وقتی خبر فاجعه ا ی را می شنوم آنقدر به هم می ریزم که انگار قدرت فکر کردن و نوشتن را دیگر نخواهم داشت ولی باز نمی دانم؟ چطور زنده می مانم، نفس می کشم و زندگی عادی و روزمره ام را با لاقیدی تمام ادامه می دهم. شاید به خاطر امیدها و رویاهای آبی و آفتابی ام به فرداست که دوباره قدرت زندگی را کسب می کنم و دوباره روز از نو، روزی از نو، روز دیگری شروع می شود روزی که می تواند خوب و بزرگ باشد و یا تهی از هر معنایی .
اهر و روستاهای اطرافش که اکنون چنین به ویرانه ای تبدیل شده زادگاه من است. من زاده منطقه ارسباران هستم، خطه دلاوریها و سرکوبهای کهنسال،که ازسابقه تاریخی بسیار دوری برخوردار است. زادگاه من جایی است که «بابک خرمدین» قهرمان ملی تاریخ مان دراین منطقه قلعه اش را برای دفاع از سرزمین مان بنا نهاد.قلعه ای که اکنون درهرسالروز تولد بابک خرمدین، امنیتی ترین نقطه آذربایجان می شود، صحنه ی همایشی خود جوش و مردمی از فعالان و دگراندیشان و مردم عادی که از همه نقاط جهان درآنجا گرد هم می آیند و مراسم اعتراضی برگزار می کنند.
همه خاطرات خوش کودکی ام را از اهر دارم، زندگی پر از شور و سرمستی در دامنه سرسبز مخمل کوه با گندمزارهای مواج و سراب های پر گل نیلوفر و دشتهای وسیع شقایق.
خانه مادربزرگم « ناز خانم کلامی» یکی ازبزرگترین وزیبا ترین خانه های شهراهر بود. خانه ای آجری با سقفی چوبی، پشت بامی کاهگلی،خانه ای بزرگ با ردیف درختان میوه های چون به، سیب، انگور، کرتی های سبزی کاری شده جعفری، نعناع، تره ،شوید و گل های محمدی که عطرش هنوزهم که هنوز است بعد از گذردهها سال کوچه های خاطراتم را معطرمی کند. دوران زندگی ام در اهر شیرین ترین لحظات زندگی ام بود با خاله خدیجه که دوسال از من بزرگتر است گاوها و گوسفند ها را به مزارع سرسبز می بردیم و تا غروب با آنها دوباره از فرازکوهستان ها به پایین می آمدیم.
ما درخانه مادربزرگم که تا سالها با او آنجا زندگی کردیم، کشاورزی میکردیم دامداری می کردیم، علاوه برآن مادربزرگم درخانه کارگاه قالی بافی دایرکرده بود و دربازاراهرپدربزرگم« حاجی اژدرهمتی» مغازه فروشی داشت او درآنجا قالی های را که مادر بزرگم با تعداد زیادی از زنان و مردانی که از روستاهای اطراف اهر می آمدند ومی بافتند، می فروخت و سود قابل توجهی بدست می آورد. ما جزء مردم خوشبخت اهرمحسوب می شدیم.هر چند که زندگی خود را با سختی های کارکشاورزی و دامداری و تولید قالی ادامه می دادیم ولی زندگی مان خیلی زیبا وبا شکوه بود ما ازهرنظرمستقل بودیم.
پدرم «غلامرضا غلامی» پیمانکار ساختمان بود و این حرفه ای را که از تهران یاد گرفته بود به جمع مردان ساکن درروستایش« کوربلاغ »که اکنون که دیگر با خاک یکسان شده است، برد و برای خیلی ها اشتغال ایجاد کرد.
پدرم جزئ یکی ازشریفترین کارگران شهر اهر بود مردی درستکار، ساده، صمیمی واز آنجا که به دلیل موقعیت شغلی اش به شهرهای مختلف سفرمی کرد و با افراد مختلفی از طبقات اجتماعی واقتصادی ارتباط داشت،نسبت به سایرین ایده های روشنگرانه ای داشت.او با این که خودش به مدرسه نرفته بود ولی از همه ما پشتیبانی کرد تا به مدرسه و دانشگاه برویم وما را به گونه ای پرورش داد که درمسیر درست زندگی گام برداریم. پدرم با سختی تمام کار می کرد تا زندگی 9 نفراعضاء خانواده اش اداره کند و به این دلیل ازهیچ فداکاری نسبت به ما دریغ نکرد و حتی در زمان انقلاب با وجود آنکه ما از نظر اقتصادی دروضعیت نامناسبی به سر می بردیم، همچون شوهر خاله ام« معصوم روستایی» که با برادرش« قاسم روستایی» و پسر عموهایش اولین کمیته مرکزی را درتبریز و چندین شهر دیگر راه اندازی کردند و هنوزهم درپست های بالای وزارت اطلاعات و امنیت سپاه و بیدادگاه انقلاب اسلامی به عنوان بازپرس وبازجو و شکنجه گر دارند به علیه منافع ملی سرزمین مان و مردم محروم و ستمدیده آن عمل می کنند، علی رغم دعوتی که ازپدرم برای شرکت درچنین کارهای ضد مردمی به عمل آوردند، پدرم زیر بار چنین ننگی نرفت و همیشه حتی درزمان جنگ که ما همچون همه مردم روزگار سختی از نظرسیاسی و اقتصادی را تجربه کردیم.روزهایی می شد که ما حتی نان برای خوردن پیدا نمی کردیم و گرسنه می خوابیدم، ماهها می شد که لب به مرغ و گوشت نمی زدیم وهفته ها میوه نمی خوردیم و لباس مناسبی برای پوشیدن نداشتیم و حتی کفشی که با آن به مدرسه برویم، پدرم همواره سربلند و محکم واستوار ما را به ادامه زندگی بدون قید و بند بردگی راهنمایی کرد.
دراین روزهایی که زلزله در شهرمان اتفاق افتاده من وقتی تصاویر و فیلم های پدرانی را می بینم که در زیرآوارمانده اند و حتی کسی نیست تا صدای استغاثه هایی شان بشنود.یا وقتی کسانی را می بینم که در شوک زلزله هنوزنگران از پس لرزه ها به ماتم نشسته اند.
به یاد پدرخودم می افتم، ولی بیش از پدرم سوگوار آنها می شوم با خود می اندیشم اگر پدرم که روستایش «کوربولاغ» به همراه صدها روستای دیگر خراب شده است درجریان چنین خبر فاجعه ای انسانی قرارمی گرفت که همه فامیل هایش و مردم دیگردرروستایش زیر خاک مدفون شده اند، به چه حالی می افتاد او که در نتیجه فقرونابرابری اقتصادی و سیاسی دو بارسکته کرد و درسکته سومش ازاین دنیا رفت. مطمئنم اگر اکنون زنده بود درچنین غم گرانی که برهمه روستا ومنطقه اش رفته، چه زاری ها که نمی کرد. اینهای که اکنون درزیر خشم طبیعت و سوء مدیریت ارتجاع جمهوری اسلامی به خاک سیاه نشسته اند. اینان همه پدران منند، اینان همه مادران منند، خواهران منند، اینان همه کس من هستند، آخر ارسباران زادگاه من است آخرهمه آنها خویشان دور و نزدیک من هستند.عموها، دایی ها، خاله ها ودوستان مبارزم که با بعضی هایشان سالها درزندان تبریز واداره اطلاعات سپاه هم سلول بوده ام.
حتی کسانی که نمی شناسم شان نیز بازاینان همه آشنایان منند، مردمانی مهربان، خونگرم، مهمان نواز و لیکن به مثابه دیگرهم میهنمانم اسیر سرپنجه های اختناق، فقر، بیکاری، بی خانمانی، نبود بهداشت، اعتیاد، بی سوادی، فحشاء، و هزاران آسیب اجتماعی دیگر که مسببش ارتجاع جمهوری اسلامی است.
حال که دراین جا فرسنگ ها دور از آنان هستم حال که مجبورمان کردند تا در تبعید به سربریم. اینجا است که می فهمم چقدرعاشق مردم وطنم هستم و چه قدردلم می خواهد دراین لحظات سرد و سنگین درکنارهموطنانم دراهربودم، در ورزقان بودم درهمه جای آذربایجان بودم و با آنها درسوگ رفتگان مان و حمایت از بازماندگان این تراژدی انسانی،ساعت ها اشک می ریختیم ودرکنارهم برا ی زندگی بهتر، زندگی دردنیای بدون استثمار و بردگی، بدون تبعیض ونابرابری مبارزه می کردیم. روستاهای ویران را از نو آباد می کردیم و درجای خالی جان باختگان این فاجعه انسانی گل سرخی می کاشتیم .
عصرروز شنبه 21 مرداد 1391 زلزله ای 6،2 ریشتری اهر و 6 ریشتر شهرستان ورزقان استان را به لرزه در آورد. گفتنی است درشهرستان اهر325 روستا و شهرستان ورزقان 110 روستا وجود دارد که درنتیجه زلزله سیصد نفرجان باخته اند بیش از5000 نفرآسیب دیده اند و ده ها هزار نفر بی خانمان شده اند. وهنوز معلوم نیست چه تعدادی زیر آوارهای خانه های خود مدفون هستند.زلزله مردم این شهرها و روستاها را وحشت زده کرد و آنها را به فرار از خانه و پناه آوردن به خیابان ها وادارساخت.
خبرنگار روزنامه شرق که به مناطق زلزله زده رفته گزارش داده است: هنوز هیچ امکاناتی به مناطق زلزده نرسیده ومردم گرسنه هستند. به گفته خبرنگارشرق ازدیشب تا صبح صدای ناله زنی زیرآوار شنیده می شد که نیروهای امداد هیچ وسیله ای برا ی نجات او نداشتند و به مردم هم اجازه کمک به او ندادند ازامروز ظهردیگر صدای ناله های زن قطع شده است.
مادری می گفت : میلیون ها تن مس از ورزقان از زیر زمین بیرون می کشند ولی کودکان آذربایجان زیر آوارمانده زنده به گور می شوند.لازم به توضیح است که 40درصد از مس ایران را ورزقان تولید می کند درحالی که دراین شهرستان با وجود 110 روستا یک بیمارستان هم وجود دارد و وضعیت جاده ها آنقدرخطرناک است که هنوزهیچ ماشین امدادگری نتوانسته به آنجا برود به طوریکه خود مردم نیز این مسیر را تنها با اسب و قاطر است که می پیمایند.

درلحظات دشوارکنونی وظیفه انسانی همه ماست که به کمک زلزله زدگان برخیزیم وبا دفاع ازآنها صدای اعتراض درگلو مانده آنان برای کمک خواهی و دادرسی باشیم. و با همیاری خود مرهمی بردرد و اندوه ناشی از قهر طبیعت و سوء مدیریت کسانی که درطی بیش ازسه دهه «منافع ملی» را درقربانگاه «مصلحت نظام»قربانی می کنند، بگذاریم.
دراین لحظات دشوار ضروری است تا همه مردم آزادی خواه درایران و سایر کشورها با ابراز همدردی و همبستگی با بازماندگان قربانیان زلزله، به هرترتیب ممکن که برایشان میسر است بدون واسطه نیروهای سرکوب گر برای کمک به مصدومین وبازماندگان قربانیان، برای نجات مردم از زیر آوار، کفن و دفن جان باختگان و نیز ارسال وسائل لازم و پرداختن کمک های نقدی وغیرنقدی از طریق مراکز کمک به زلزله زدگان که توسط خود مردم ایجاد شده است به یاری هموطنان خود دراهرو سایرمناطق بشتابند یکی از خبرنگارانی که به مناطق زلزله‌زده رفته است، می‌گوید که هنوز به برخی از این مناطق امکاناتی نرسیده است.رسانه‌های ایران گزارش داده‌اند که زلزله‌زدگان به اقلامی همچون آب، دارو، مواد غذایی، لباس و مواد بهداشتی نیاز دارند.

من هم به نوبه خود با تاسف فراوان، مصیبت وارده به هموطنانم در آذربایجان را تسلیت گفته و برای بازماندگان آرزوی صبر و شکیبائی می کنم. شهنازغلامی - پاریس15/05/2012

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد