پرانتز باز
اینجا گرم است
اما
هر از گاهی
توفان هم می آید
تا نعش گلبرگها را
روی شانه ی زمین گذارد
مِه هم مدام
پیراهن صبح را معطّر می کند
ماه سر درد دارد
سرو را به آسمان دار زده اند
و کبوترها نیز
رخت عزا برتن دارند
مردگان مدام به این سو و آن سو می روند
و زندگان
از آسمان
برایشان شادی روح آرزو دارند!
هوا بن بست است
درخت نخل به طواف رفته
و با سنگهای سیاه کوچکی در دست
تصمیم به سنگسار تمام سپیدیها گرفته است
ابر
اندکی تکان نمی خورد
تنها با نیشخندی
برای مقبول شدن اجر نخل
سپید و سپیدتر می شود
کلاغ کور هم
ستاره ها را ریسه کشیده
هر شب می شمرد
اینجا بس گرم است
اما باران نیست
آب نیست
تا چرکهای کهنه شسته شود
عقربه عطش دارد
مدام سراب می بیند و می دود
اما زمان
پر از ریگ است
مشتش را پر می کند
و ذره ذره
انتها را قورت می دهد
دانه ها خوابیده اند
رود قبرستان ماهیها ست
جنگل برای بچه هایش می گرید
عشق
معنای دیگری دارد
گرما نقابی سیاه پوشیده
دست آتش را از پشت بسته است
که به خاطر خویشاوندیش با شیطان
چه بیرحمانه او را
شلاق می زنند
و...
وَرای این گسیختگی ها
یکتای بی همتا نظاره گر است
سینه ستبر کرده
به صنعت دستش می بالد !
مادرش هر روز او را اسپند می کند
بچه اش از کودکی پر از استعداد شوم بوده
گرما بیداد می کند
هو ا بن بست است
پرانتز بسته
اردیبهشت 1390
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد