logo





نقد و نقش آن در روشنگری

( به بهانه انتشار کتاب "زنبور مست آن‌جاست" اثر بهروز شیدا)

چهار شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۰۸ اوت ۲۰۱۲

اسد سیف


نقد را در فرهنگ ما جدی نمی گیرند و منتقد را خلاف نویسنده، آفرینشگر نمی دانند. علت شاید نبود پیشینه‌ای غنی در این عرصه است. شاید هم عناصر نخستین خلق یک اثر هنری در جامعه ما هنوز در بندِ سنت گرفتارند و مهم‌تر از همه، فردیتِ انسان‌ها مجال گام نهادن به دنیای مدرن نداشته‌ و "بودن" انسان‌ها با حقوق شهروندی بیگانه‌ است. اگر چنین باشد، طبیعی‌ست که نتوان در چنین موقعیتی از حضور و بالشِ نقد سخن گفت.
شهرزادنیوز: اگر مقاله "قرتیکا" یا "کریتکا"ی میرزافتحعلی آخوندزاده را که در سال 1283 شمسی نوشته شده، نخستین اثر در عرصه نقد ادبی در ایران معاصر به حساب آوریم، عمر نقد در زبان فارسی آغاز دومین سده هستی خویش را می گذراند. آن‌چه پیش از آن می شناسیم، در کلیتِ خویش ایرادگیری‌هایی بود که نظر به صناعت کلام و بدیع اثر ادبی داشت. آخوندزاده در این اثر برای نخستین‌بار مضمون ادبی، فکری، و اجتماعی را جانشین ارزش و معیارهای پیشین کرد. در جنبش مشروطیت کسانی هم‌چون "میرزاآقاخان کرمانی"، "میرزاملکم‌خان" و "زین‌العابدین مراغه‌ای" راه آخوندزاده را پی گرفتند و آثاری در این عرصه آفریدند. تقی رفعت در "مکتب تجدد" به همین شیوه آثار شاعران کلاسیک ایران را در روزنامه "تجدد" و مجله "آزادیستان" به نقد کشیده، به جنگ "ادبای مجله دانشکده" رفت. این راه که در سال‌های حکومت پهلوی سنگلاخ شده، و سانسور حاکم چهره‌اش مخدوش کرده بود، به عمر نظامِ جمهوری اسلامی امکان رشد نیافت. در تمامی این سال‌ها سانسور و خفقان کوشیده و می کوشد تا با حذف قدرت سنجش‌گری در مردم، هدایت‌گر ذوق آنان باشد.

مختصر این‌که جامعه‌ی ما هنوز با نقد بیگانه است. آنگاه که شرایط عمومی و بنیادین آن فراهم نباشد، پذیرشِ آن نیز به دشواری گرفتار می آید و جامعه نقد بر نمی تابد.

نقد ادبی بخشی از دنیای مدرن است در عرصه فرهنگ. جنبشی ادبی‌ست که اوایل قرن بیستم آغاز شد. از آن به عنوان پدیده‌ی مابعد جنگ جهانی اول نام می برند. هم‌زمان با اشعار سمبولیستی "بودلر" و "مالارمه" آغاز شد، بالید و به امروز رسید.

آن‌گاه که همه‌ی پدیده‌های اجتماعی تغییر می کنند و روابط بین انسان‌ها دگرگون می شود، طبیعی‌ست که خصوصیتِ انسان‌ها نیز دگرسان گردد. در چنین فضایی است که نگاه انسان به جهان متحول می شود و دامنه‌ی آن به هنر و ادبیات کشیده می شود. نقد ادبی زاده همین ایام است. به قول ویرجینیا وولف "تمامی روابط انسانی تغییر کرده‌اند، روابط بین ارباب‌ها و خدمتکاران، زن و شوهر، والدین و فرزندان عوض شده است. هم‌زمان با تغییر روابط انسانی، تغییراتی هم در دین و رفتار و سیاست و ادبیات به وقوع پیوسته است". نقد ادبی از جمله همان تغییری است که او بر آن انگشت می گذارد.

برای انسان سنتی تنها یک جهان وجود دارد که خالق آن خدای یکتاست. انسان مدرن اما جان و جهان‌هایی نو خلق می کند و جانشین خدا بر زمین می شود. در این جهان هنر و ادبیات نیز به ضرورتی نوین تن می دهند که سزاوار جهان مدرن است و فهم تازه‌ای از هستی بر آن احاطه دارد.

تا سال‌های سال چنین تصور می شد که منتقد ادبی وظیفه دارد رمز داستان را بگشاید و در تفسیر بر آن، صدای خاموش نویسنده و نیتِ وی را که در پسِ واژه‌ها پنهان شده بود، بر خواننده آشکار گرداند. نقد سنتی بر چنین محوری بنیان داشت و می کوشید رازهای نهان در اثر را کشف کند. نقد مدرن اما فراتر می رود، به شناخت موضوعی می پردازد که واقعیت داستان بنیان بر آن دارد، و چیزی را با خواننده در میان می گذارد که در متن بیان نشده و نمی تواند بیان شود.

"فروید" برای نخستین بار با توجه به یافته‌های خویش در روانکاوی، به ضمیر سرکوب شده انسان در "اودیپ شهریار" توجه می کند و روانکاوی را به ادبیات تسریع می دهد. از ناخودآگاه انسان می گوید، چیزی که در یافته‌های "یونگ" به اعتبار تازه‌ای می رسد و با توجه به "صورت ازلی" قلمروی جدید در کنکاش متن ادبی و "نقد نو" فراهم می آورد.

نقد را در فرهنگ ما جدی نمی گیرند و منتقد را خلاف نویسنده، آفرینشگر نمی دانند. علت شاید نبود پیشینه‌ای غنی در این عرصه است. شاید هم عناصر نخستین خلق یک اثر هنری در جامعه ما هنوز در بندِ سنت گرفتارند و مهم‌تر از همه، فردیتِ انسان‌ها مجال گام نهادن به دنیای مدرن نداشته‌ و "بودن" انسان‌ها با حقوق شهروندی بیگانه‌ است. اگر چنین باشد، طبیعی‌ست که نتوان در چنین موقعیتی از حضور و بالشِ نقد سخن گفت.

با این‌همه، نباید تلاش منتقدانی را که می کوشند در این عرصه هم‌گام جهان معاصر باشند، نادیده گرفت. کنکاش آنان در فرهنگ و ادبیات ما جای سپاس دارد. بهروز شیدا، پژوهشگر و منتقد ادبی ساکن سوئد از جمله‌ی همین افراد است که در آثار خویش پیوسته‌ایام می کوشد پرسش‌های عرصه فرهنگ و ادبیات را در قلمرو روشنفکری پاسخ گوید تا بدین‌وسیله از سیطره قدرت فاصله بگیرد. "زنبور مست آن‌جاست" آخرین اثر او نیز در همین راستا منتشر شده است.

شیدا می کوشد از گرفتار آمدن هنر و ادبیات در دامچاله قدرتِ حاکم و نتایج آن پرسش‌هایی را با خواننده در میان گذارد که نگاه به روشنگری دارند.

او در این اثر از امیدهایی می نویسد که باعث می شود هنرمند در جنبش‌های سیاسی و اجتماعی، "خاضعانه سکوت می کند" تا "هم‌نوایی در مقابل نیروی شرّ خدشه‌دار نشود". از شرایطی سخن می گوید که "گاه یک صدا، تنها صدای موجود پنداشته می شود". و یا "راهی به جز باور صدای مسلط وجود ندارد" زیرا هرچه جز این باشد، "مخل وحدت" پنداشته می شود. (سحر پرستوهای جوان، نگاهی به پانزده ترانه جنبش این دوران...)

از "غیاب روشنفکر" در رمان‌های فارسی می نویسد و این‌که در این آثار سیمایی مغشوش دارند، تردیدها به پرسش نمی انجامند و اگر پاسخی پیش آید، "پرسش‌ها را از اهمیت تهی می کند". پرسش‌ها که محدودیت‌پذیر گردند، خصلت روشنگری از دست می دهند. (پرسش‌ها باقی است، ...تصویر روشن‌فکران در دوازده رمان)

در بررسی متن‌ها می کوشد تا دوری و یا نزدیکی آن‌ها را نسبت به یکدیگر با توجه به مقوله "بینامتنیت" بازیابد، تأثیرپذیری‌ها را نشان دهد تا از کنار هم قرار گرفتن ‌آن‌ها "متن یک فرهنگ فاش" گردد. با تکیه بر مناسبات معناشناختی متن‌ها و زبانِ مورد استفاده، فهمِ گفت و گوی آن‌ها را بر خواننده آسان می سازد. (فصل‌ها از فاصله‌ی متن‌ها می آیند)

می کوشد تا از طرح همه‌ی پرسش‌های انسانی در رمان‌ها با خواننده به گفت‌وگو بنشیند و هم‌چون نقالی، از دل‌بستن‌ها، ناله‌ها و مویه‌ها در این "نوع ادبی" بگوید. از "هزار چهره خشونت" نقل کند تا مای خواننده از ورای آن به "گورستانی بنگریم که در جان و جهان ما برپاست...به بساط نفرت هم بنگریم؛ به تسلیم، هم‌دستی با جلاد، تحقیر، درنده‌گی‌ی قدرت، دست‌های ناگزیر بر ماشه‌ها، خشم‌های حماسی، مرگ‌های تراژیک..." با این پرسش و آرزو که "روزی آیا چشم‌ها و دست‌ها از قید غوغای خشونت خواهند رست؟" (یک بار دیگر می پرسد نقال)

بهروز شیدا "قاره‌های وجود" آدمی را در "اضلاع اثر"های ادبی می کاود تا متن‌ها را به تاریخ نزدیک کند، هستی نسل‌ها را در ناخودآگاه آنان می جوید، آرزوها و ترس‌ها را در استوره‌ها پی می گیرد تا خوانش ادبیات را معناپذیر گرداند. و این خود برای ذهنِ کنجکاو ارزشمند است.

"زنبور مست آن‌جا است" شامل ده جستار است که ترجمه ده شعر از "آدام زاگایوسکی" آن را کامل می کند. این اثر را انتشارات باران در سوئد منتشر کرده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد