ای مونس وُ غمخوارِ جهانم
گمگشته شدم ای تو نشانم
از بس که دلم نامِ تو آورد
رسوا شده هر سو وُ کرانم
رفتی خبری از تو نشد باز
رفت از تنِ من تاب وُ توانم
یک سینه سخن دارم وُ خاموش
ای روشنِ یادِ تو بیانم
دیوانه رها کردی وُ رفتی
گفتی به خود آیا به چه مانم؟
من رانده ی دلمُرده دیارم
سرگشته ی بی جا وُ مکانم
در کویِ تو افتاده به خاکم
ای یاورِ امیدِ جوانم
همپای تو تا حادثه رفتم
اکنون تو کجایی همه جانم
دنبالِ تو می گردم وُ افسوس
بی خانه وُ آواره روانم
من برگَم وُ لرزم ز جدایی
پژمرده وُ در چنگِ خزانم
دانم که به من می نگرَد مرگ
دانم تو بیایی به امانم
گر قاصدکی از تو رسَد باز
از شادیِ آن جان بفشانم
عطرِ تو پراکنده نسیمی
دنبالِ نسیمِ تو دوانم
گُل را تو به باغ آوری ای عشق
با یادِ عزیزِ تو وزانم
رنگِ رخِ من خونِ جگر خورد
من با که بگویم ز نهانم
2012 / 8 / 8
http://rezabishetab.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد