logo





تُخمِ مشارالیه !

سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ - ۳۱ ژوييه ۲۰۱۲

کاظم کردوانی

kazem-kardavani.jpg
آن چه می خوانید به طنز می ماند، اما ماجرایی است واقعی و این طنز مانند آن روز، امروز به لطفِ دولتِ فخیمه شکل واقعیت به خود گرفته است .

شاید نزدیک به سی سال پیش بود . زمان جنگ بود . روزگاری که همه ی ما تجربه کرده ایم . در آن زمان دولت برای مقابله با مشکلات و پاسخ گویی به نیازهای های مردم، کالاهای اساسی خوار و بار را جیره بندی کرده بود و طبق جدول بندیِ خاصی این کالا ها را به صورت کوپُن ( یا به زبانِ فرهنگستانی ها با برگ کالا ) در اختیار مردم می گذاشت . در هر سال به هر خانواری مجموعه ای از کوپن ها به صورت دفتر چه مانندی داده می شد و در فاصله های زمانی در رادیو و تلویزیون و جراید، شماره های کوپن های کالاهای آماده ی پخش اعلام می شد واهالی صف از صبح علی الطلوع با کوپن هایی که از دفترچه هایش کنده بودند در مقابل بقالی ها و مرغ و ماهی فروشی ها و ... به صف می ایستادند تا به دیدار آن صاحب مغازه که در آن روزها قرب و منزلتش از هر جلالت مآب ی افزون بود نایل شوند . در یکی از همین روزها در یکی از خیابان های خلوت بالای شهر تهران ، عده ای جلوی مغازه ی مرغ و ماهی فروشی « احمد آقا » با نظم به صف ایستاده بودند . پیرمردِ ریز نقشی با موهای تُنُک و سراسر سفید با لباسی ساده اما آراسته و کمری کمی کمانی وعصایی در دست به صف رسید . مکث کوتاهی کرد و دست چپ را به پشت کمر گذاشت و با دست راست به عصا تکیه کرد و کمر راست کرد . نگاهش با تأنی روی جمعیت و مغازه و شیشه ی مغازه چرخید .

پیرمرد عصا را رو به جمعیت و مغازه بالا برد و به گونه ای نامشخص که شامل مردم حاضر و مغازه می شد اشاره کرد و گفت : این چیه ؟ مردم نگاهی به هم دیگر کردند و پس از مختصر سکوتی یکی از درون جمعیت گفت : پدر جان می بینی که، صفه ! پیرمرد دو باره با همان شکل پیشین عصا را بالا برد و با صدایی کمی بلندتر تکرار کرد : این چیه ؟ دو- سه نفری با هم گفتند : منظورت چیه، پدر جان ؟ این بار نوک عصای پیرمرد به وضوح شیشه ی مغازه ی مرغ و ماهی فروشی را نشان می داد که همراه با صدایی کمی مشدد می پرسید : می گم این چیه ؟ این بار همان دو- سه نفر با هم توضیح دادند که روی شیشه نوشته شده است : مرغ با کوپن شماره ی فلان و تخم مرغ با کوپن شماره ی بهمان . پیرمرد با صدای بلند گفت : غلطه آقا ! جمعیت به شکلی در هم اما یک صدا گفتند، نه بابا جان غلط نیست، درسته ! پیرمرد تکرار کرد : میگم غلطه آقا ! جمعیت باز هم یک صدا گفتند : از صبح تا حالا احمد آقا با همین شماره ها مرغ و تخم مرغ می ده . کجاش غلطه ؟ پیرمرد که کلافه به نظر می رسید تقریباً داد زد : بابا من به این چیزها کاری ندارم، وقتی می گم غلطه، از لحاظ زبان فارسی می گم ! همه به هم نگاهی کردند و در حالی که تعجب را توی صورت هایِ شان مساوی تقسیم کرده بودند، به هم دیگر می گفتند : زبان فارسی ! ؟ ما که با فارسی کاری نداریم ! در این میان، مردی با نیمه لبخندی به لب پرسید : آقا، اشکال فارسی اش چیه ؟ پیرمرد با چهره ای عصبانی اما با نگاهی مهربان و با صدایی بلند، به گونه ای که همه بشنوند، گفت : آقا جان، وقتی می نویسند مرغ با کوپن شماره فلان، تکرار مرغ برای تخمش اش نادرست است، غلط فاحش است ! باید بنویسند تخمِ مشارالیه . پیرمرد این جمله را گفت و بی اعتناء به شلیک خنده ی حاضران عصا زنان دور شد .

اگر آن سی سال پیش به لطفِ دغدغه ی زبانی آن پیرمرد تهرانی، مرغ به جاه و جلال « مشارالیه » ای رسید و تخم اش هم به همین چنین؛ امروز، به برکتِ دولتِ خوش خدمت، مرغ و تخم مرغ در عرصه ی اجتماع و اقتصاد خانوار به چنین مقام شاخص ی دست یافته اند و درست این است که از این پس ما هم در زبانِ روزمره ی خودمان شرط ادب به جای بیاوریم و مطلقاٌ از به کاربردن واژه های مرغ و تخم مرغ پرهیز کنیم واز همین لفظ مشارالیه استفاده کنیم و به فرهنگستان زبان و ادب فارسی و فرهنگ نویسان هم پیش نهاد کنیم که در برابر معناهای تا به حال موجود واژه ی « مشارالیه »، کلمه ی مرغ را اضافه کنند و از فرهنگ فارسی نویسان هم در خواست کنیم آن جا که در توضیح معناییِ این واژه می نویسند « هنگامی به کار می رود که نخواهند اسم کسی یا چیزی را، به علت رعایت ادب بر زبان بیاورند » کلمه ی مرغ را به عنوان مصداق ذکر کنند !
برلن – مرداد 1391 ( ژوئیه 2012 )


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد