رازِ رهایی و فرجامِ این جان ِ پُر سکوت را
با تیزـ خشم ِ نگاهت از چهره ام نتوان زُدود
بیهوده به ستیز آمده ایی
این راز ِ نگشوده ی سکوت
سرودـ ساز ِ هیچ فریاد و نغمه ای نیست برایت
ای از پاکی تَهی
کامیاب نمی سازد تو را لبان بسته ی من
آغشته اند به سکوت این همه حرف و واژه و فریاد
سرانگشتانم
نوازش نمی کند تو را در این گداختگی و رنج و اندوه بی پایان
در این وسعت بدگمانی
در این حیرت و جستجو و نیافتن فریادی
تنها زاده شده
تنها زیسته
تنها مُرده در نرم ـ سای ِ ارغوانی ِ سایه ای سرد
در سنگستانی پر ز سکوت
و آسمانی وجب به وجب ستاره پوش
شیفته ام نمی کند نامردمی هایت
آه
بیهوده به ستیز آمده ای
یک شمع و این همه تاریکی
یک راه و این همه بن بست
یک دهان و این همه سکوت؟
بدـ اندیش ِ نمازگزار
با جنون و جهالت هم پیمان
طنین کدامین تازیانه ای برای فریاد؟
ای غنوده در تیرگی
نمی گشایم انبه ی لبانم را برایت
نمی شکنم قفل این سکوت را
هق . هق کنان پایانش نمی دهم ای تازیانه به دست
دریغ و درد کنار نامردمی هایت
انسان بودن و سنگ و سرد و سکوت واره شدن.
از مجموعه شعر: تبسم سکوت
کتایون آذرلی
نظرات خوانندگان:
زنده باد سکوت رئوف ریئسی 2012-08-03 11:06:24
|
درود وسلام مرابپذیرید |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد