logo





به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی زنده یاد احمد شاملو،


نگاهی به «نگاه» آقای محمود فلکی در ارزیابی شعرهای احمد شاملو (قسمت دوم وپایانی)

جمعه ۳۰ تير ۱۳۹۱ - ۲۰ ژوييه ۲۰۱۲

محمود کاشفی

اشکال بعضی ازانتقادات به شعر شاملو کم بها دادن به پویایی و تکامل اندیشه و زبان شاعراست. این برداشت بدین معنا نیست که اندیشه وشعرهای شاملو، به خصوص شعرهای دوران جوانی، خالی از اشکال است. خوشبختانه نقد های آموزنده فراوانی در این مورد نوشته شده است. آقای فلکی شرایط زمانی وبه خصوص مکانی شاعر را کم بها کرده وتکامل فکری وهنری او را هم عمدتاً نادیده میگیرد.
به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی زنده یاد احمد شاملو،
نگاهی به «نگاه» آقای محمود فلکی در ارزیابی شعرهای احمد شاملو (قسمت اوٌل)

(قسمت دوم وپایانی)
2. زبان وارتباط آن با عاطفه واندیشه درشعرهای شاملو: آقای فلکی با تمایل به نوعی نگرش ساخت گرایی درهنر، برداشت خودرا ازشعر گذشته گان اینگونه آغازمیکند: «شعر کهن ما عمدتاً شعر"موضوع" است؛ شعری که برای بیان موضوع یا معنای مشخص، زبان را وسیله قرارمی دهد. ...درشعرنیما... با تحول موضوع روبروهستیم، نه با شعری که بخواهد خود را تابع موضوع نکند. اگرچه تغییر موضوع، خود نوعی آشنایی زدایی است، ولی آشنایی زدایی که ذات هر شعری را می سازد، دراینجا درحوزه ی معنا شناختی عمل میکند...دراین نوع شعرها، به جای اینکه زبان شعربه دگرگونی معنا منجر شود، معنا ازپیش به یاری واژه نمایانده می شود... یعنی خواننده شعر، نه به یاری نشانه های زبانی، که با معنایی که از پیش که برای واژه در نظر گرفته شده با نوشته روبرو می شود ومدلول فرصت تاٌویل نمی یابد؛ زیرا معنا ومفهوم از پیش توسط شاعر لو رفته است.»9 (ص 16-15) البته، با شیوه فرمالیستی آقای دکتربراهنی که «به اصل بی معنایی» شعرباوردارد، موافق نبوده وبرمعنایی که بازده ساخت واژگان است، تاٌکید میکند. درادامه این بحث به شعر شاملو میرسد که «درشعر شاملو، مانند شعر نیما، جز درمواردی، هنوزطرح "موضوع" برای نمایش معنایی "مشخص" کاربرد دارد.» و برای نمونه شعر"زندگی" شاملورا مثال می زند که درآن شاعراعتراض میکند که "موضوع" شعرشاعرانی مثل حمیدی شیرازی "زندگی" نبوده و"موضوع" شعر او زندگی است. یعنی، درشعرشاملو "موضوع" شعرکه زندگی است از پیش مشخص شده وبه شعر تحمیل شده است.

اولاً، تاٌویل وتفسیرشعر تنها به ساخت ومهندسی واژگان مربوط نیست. اغلب تفسیرها و"معانی پسین" کارکرد تصویرهای (ایماژ) افقی وعمودی، ترکیب واژه ها، ونهایتاً فضا سازی است. تصاویر(ایماژها) درحقیقت عواطف نا ملموس ذهنی (subjective) شاعررا به واقعیت های ملموس پیوند میدهند. شاعرممکن است به یکی یا دوتا از وجوه این پیوند ها "خود آگاهی" داشته باشد وخواننده وجوه جدیدی را درآنها کشف کند که حتی شاعر خود به این وجوه آگاهی نداشته است. کشف وجوه جدید درتصاویربه وسیله خواننده را، تفسیرویا "معنای پسین،" می نامیم. بعلاوه، انتخاب واژگان وزبان برای تصویرسازی هم در شعرتصادفی نیست. شاعربا داشتن آگاهی قبلی به کارکرد عاطفی واژگان و زبان، که حاصل سالها مطالعه و تمرین است، شعرمی سراید، یعنی عواطف خودرا عینی میکند. عواطف هم، در تجربه مستقیم ویا غیرمستقیم انسان با طبیعت و واقعیت های اجتماعی، به وجود می آید. به قول میرزا آقا عسگری (مانی) «اگر ذهن شاعر را منشوری از آینه هایی بینگاریم که رویه های گوناگون واقعیت های بیرونی درآنها باز تاب می یابد، برآیند تصاویر دریافتی نه جمع عددی تصویرها، بل آمیزه کیفی آنها در آمیخته ای دیگرگونه وویژه ازجهان شاعرانه است. شعر، ذهن وعین را در هم می آمیزد واین هستی نوین را در زبان باز می آفریند، یا زبان را به مانند برون مایۀ هستی به جنبش در می آورد» (تاکید از نویسنده، ص38: 2003).

بعلاوه شما براین باورید که «شعرواکنشی است خیال آمیز درزبان» (تاٌکید ازنویسنده، ص49). «واکنش» یک رفتارعاطفی است که درتجربه روزانه و دربرخورد با واقعیت های طبیعی و اجتماعی بروزمیکند وشاعر، چون هرانسان دیگری، حق دارد این احساس را در شعر خود منعکس کند. ولی شما شعرشبانه («شب که جوی نقره مهتاب ...») شاملو را بررسی و نتیجه میگیرید که «شاعرهمچون کسی که مسئول یا حتا قیٌم جامعه باشد، "امید روشن" اش را در خاموشی آبگیر یا مانداب اجتماعی "شاد" می سراید و با چشم وگوش، نگهبان نومیدی وغم دیگران است» (ص24). اولاً مگرشاعری "امید روشن" خود و"مانداب اجتماعی" را درهنر خود منعکس کند «قیٌم» جامعه میشود؟ شما گفتید «برای من جهان آفرینش ادبی ازهرنوعش، جهان آزاد ودموکراتیکی است که در آن هرکس، هرچه وهر جور دلش می خواهد باید حرفش را بزند ویا بنویسد.» آیا شاملواستثنا ست؟ اوحق ندارد اندیشه و احساس خود را ازشرایط زندگی بیان کند، وگرنه به «نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده...که باز گشایی گره دشواریها را در پندار ساده اندیشانه درسطح تغییرات کمٌی تقلیل،» متهم میشود؟

عواطف شاعر بازده اندیشیدن اوست، حتا اگر لذت بردن از زیبایی ساختمان ِ واژگان درشعرباشد. آقای فلکی این حقیقت را می داند، زیرا در جای دیگر اضافه می کند: «شعر را نمی توان به طور کلی از اندیشه تهی دانست...ولی شعری که با هدف طرح مسائل سیاسی – اجتماعی یا هر مسئله ی دیگر سروده شده باشد، خواه نا خواه با پیش اندیشی به دیدارموضوع می رود» (ص25). یا درجای دیگر دچارتناقض گویی دیگری شده ومی نویسد: «...البته این سخن به این مفهوم نیست که شاعر حق نداشته باشد درشعرش از مسائل اجتماعی یا سیاسی یا درد واندوه وستم ومنجلاب سخن بگوید. بیشتربه چگونگی بیان آن مسائل اشاره دارم؛ زیرا شعر مانند هرهنر دیگر، درچی گفتن نیست، بلکه درچگونه گفتن است» (ص30). این جملات با گفته های قبلی ایشان نمی خواند. این درست که شعردر«چگونه» گفتن عاطفه واندیشه است؛ ولی، اگر«چی» نباشد «چگونه» گفتنش یعنی چه؟ واین «چی،» همان عاطفه ویا اندیشۀ پیشین شاعراست. وشاعر با استفاده از ایماژها وترکیب واژگان (="چگونه") عواطف واحساس (=«چی») را بیان میکند. به همین شعر خودتان توجه کنید: «ازکجا می دانی که چند لحظه پیش/ همین لیوان که در دست توست/ با خودکار خوابیده بر میزت/ ازرفتار شراب/ سخن نمی گفت؟» شما با اندیشه پیشین، واژه های «لیوان» و«خودکار» را انتخاب کرده اید. چون این دو شیئ، ونه واژه گانی که این دوشیئ را نمایش میدهند، باهم از نظر شکلی رابطه دارند؛ به خصوص "خودکار" روی "میز" "خوابیده" واز"رفتار شراب" سخن به میان آمده است. شاعربا "اندیشهً پیشین" این واژگان رامناسب القاء اندیشه یا عاطفه خود یافته است. چرا به جای واژه "خودکار،" مثلاً از واژه "کتاب" استفاده نمی کنید. چون بین این دوشیئ وجه پیوند حس نمیکنید که بتواند اندیشه/عواطف شمارا ملموس کند. بالاخره، اگرمنظورتان از« واکنش،» واکنش من خواننده به "ساخت واژگان شعر" است، آن دیگر، نه خود شعر، بلکه تفسیرمن از شعراست. مهمترازاین، شما منتقد هرنوع "اندیشه وموضوع پیشین" در شعرهستید، غافل ازاینکه دربحث روابط بین انسانها و یا بین انسان و طبیعت، با رد نگرش«فراتر وفروتر،» نگرش جدیدی را («رابطه برابری») که بازهم اندیشه پیشین است، پیشنهاد میکنید که در آن« رابطه بین مرد با زن ویا انسان با انسان درهیئتی یگانه وبرابر تجلی می یابد.» یا «همسازگاری ویگانگی با طبیعت» درمقابل تعارض با طبیعت: «...منظورم آن نوع "یگانگی" با کل طبیعت است که درآن فاصله ی بین شناسنده وموضوع شناسایی، کم وکمتر می شود...» (ص 156). ونتیجه گیری میکنید که با «چنین حسٌیتی نسبت به طبیعت» بین خود واجزای طبیعت «فراتر و فروتر» قائل نمی شوید. ازکلمه «حسٌیت» برای بیان رابطه بین «شناسنده» و«موضوع شناسایی» استفاده میکنید واز کاربرد «نگرشٍ» یا «اندیشه» پرهیزمیکنید که مبادا «اندیشه قبلی» ویا «عاطفه قبلی» را تداعی کند. درحالیکه «حسٌیتِ» شناسنده (یعنی کسیکه می شناسد) آسمانی نیست، بلکه دربرخورد با محیط وشرایط زندگی (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، وسیاسی) پیشین او قوام گرفته است. خلاصه کنم، روابط زبان با عاطفه واندیشه انسان پیچیده تر ازمعادله یک مجهولی «اوٌل زبان بعد اندیشه وتأویل ....» است. حتا انتخاب واژگان وترکیب آنها بازده خصوصیات روانی وذهنی شاعراست که به نوبه خود ازشرایط اجتماعی، سیاسی، وفرهنگی اوسر چشمه گرفته است.10
3. آیا قضاوت درکلیت شعر شاملو (و یا هر شاعر دیگری) با بررسی یکی ودو شعر وبدون توجه به پویایی وتکامل اندیشه و زبان شاعر منصفانه است؟ آقای فلکی شعر"زندگی" شاملورا مثال می زند که درآن شاعرمعترض است "موضوع" شعرآقای حمیدی شیرازی وبعضی دیگر"زندگی" نبوده وموضوع شعر او زندگی است. درحالیکه محتوا وزبان این "شعر" بارها مورد انتقاد خود شاملو قرار گرفته بود. زنده یاد منوچهرآتشی درکتاب «شاملو در تحلیل انتقادی» نیز دچار چنین بی توجهی میشود.11 درجای دیگر،آقای فلکی برای روشن نمودن گرایش شاملو به «ساخت زبان کهن وپیوندش با اندیشه پیش مدرن جامعه روشنفکری ایران،» به تحلیل شعر"سرود ابراهیم درآتش" می پردازد. وتحلیل همان شعر را دو باره درمقاله «یادمان شاملو،» تکرار میکند. «درهوای خونین گرگ ومیش / دیگر گونه مردی آنک،/ که خاک را سبز می خواست/ وعشق را شایسته زیباترین زنان-/ که اینش/ به نظر/ هدیتی نه چندان کم بها بود/ که خاک وسنگ رابشاید/...» آقای فلکی می نویسد: «نخست اینک آن "دیگر گونه مرد"، عشق را شایسته ی "زیباترین زنان" می خواست. یعنی در اینجا بر پایه اندیشه ساده و کهن بخش بندی جهان به خیر وشر، خوب وبد، یا زشت وزیبا، "عشق" تنها شایسته "زیباترین زنان" می شود. پس آیا زن زشت یا به طور کلی انسان زشت، شایسته عشق نیستند؟ وچه کسی معیار تفاوت بین زشتی وزیبایی یا خوبی وبدی را تعیین می کند؟ اما اگر کسی به خواهد توجیه کند که منظور شاعر، زیبایی معنوی است، آنگاه باید که این نگره نشان دهنده بر خورد ایده آلیستی از نوع کهن آن (یعنی افلاطونی) است که زیبایی را فراتراز جسم خاکی بر آورد می کند و درنتیجه می تواند خوار شماری هستی موجود بیانجامد، که جنبه عرفانی آن آشکار می شود... دراین شعر، به جای اینکه عشق در سوی لطافت وآرامش ویا حتی خشوع میل کند، باخشونت همگام می شود. قلب شایسته عشق با واژه های خشنی چون "شمشیرو خون" به تصویر کشیده می شود. اگر چه این فضا را می توان بازتاب خشونت آمیز حاکمیت وقت یا جامعه خشن تعبیر کرد که با نیاز روانی جنبش چریکی- رمانتیک وشهید باور وقت هماهنگی می یابد، ولی اگر شاعر را به عنوان انسانی در نظر داشته باشیم که فراتر یا پیشتر از حرکت های اندیشگی عام یا حسیت عام یافته، هستی را دگرگونه می کند یا دگرگونه نشان می دهد، آنگاه انتظار ما این است که شاعر خشونت را با خشونت پاسخ ندهد.» (ص4-3، یاد نامه).

برداشت آقای فلکی ازاین شعرسئوال برانگیزاست. اولاً اگرکسی کمترین آشنایی با طرزفکر و دغدغه های شاملو داشته باشد میداند که برداشت آقای فلکی نمی تواند درست باشد. «زن زشت» و«انسان زشت» در اندیشه شاملو کسانی جز«قلعه بانان زور وستم» و سرکوبگران "فردیت" وحقوق شهروندی وآزادی، نیستند. (باری/ قلعه بانان/ این حجت بر ما تمام کرده اند/ که اگر می خواهید در این دیار اقامت/ گزینید/ می باید با ابلیس/ قراری به بندید...). ازدید من ِ خواننده که مختصر آشنایی با اندیشه و دغدغه های شاملو دارد، «زیباترین زنان» نماد همه انسانهای زیباست. این ترکیب را باید در کلیت شعر تاویل وتفسیرکرد. دوم اینکه دراین قطعه، ما با شعرِ حماسی سروکار داریم ودرشعر حماسی «غلٌو» عنصراساسی است. شاهنامه فرودسی پرازاین نوع غلٌوگویی ها درباره قهرمانان حماسی است. این درست که تقسیم بندی جهان به خیر وشر، خوب وبد، و یا زشت وزیبا، بینش وارزیابی جامعه فئودالیته است. ولی اینجا نه با تقسیم بندی جهان، بلکه با غٌلو گویی شعرحماسی سرو کارداریم. درنتیجه «عشق،» یعنی غٌلو زیباترین پاداش ها، شایسته «زیباترن زنان،» غلو بهترین زنان و یا انسانها، میشود. سوم اینکه، آقای فلکی میگوید دراین شعرعشق بجای اینکه « درسوی لطافت وآ رامش ویا حتی خشوع میل کند، باخشونت همگام می شود...قلب شایسته عشق با واژه های خشنی چون "شمشیرو خون" به تصویر کشیده می شود.» بازهم آقای فلکی، متاسفانه، به حماسی بودن این شعربی توجهی میکنند. بعلاوه فضای سیاسی کشور درآن مقطع تاریخی مبازره مسلٌحانه را می پذیرفت وآنرا نهایت فدا کاری میدانست. آقای فلکی اضافه خواهد کرد، ولی شاعر«انسانی فراتر یا پیشتر» است و باید «هستی را دگرگونه» کند یا نشان دهد؛ یعنی نباید خشونت را در مقابل خشونت ترویج کند. این درست وامروزه اغلب روشنفکران و فعٌالین سیاسی این را می پذیرند. چون مارکسیسم-لنینسم، یعنی ایده اولوژی غالب آن دوره، دیگر جذٌابیت ندارد و«اتحٌاد جماهیر شوروی» درکار نیست. مضافاً این نگرش آقای فلکی با نظر قبلی ایشان که فعالان نسل گذشته را «به بلوغ فکری نرسیده» میداند که «خودرا پیشرو... می دانست» و «در برزخ نا هم زمانی دست وپا می زد،» «نسلی که فکر میکرد بیدار است یا وظیفه بیدار کردن جامعه را بر عهده دارد، ولی نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده بود» نمی خواند. بگذریم، دکتر پروین سلاجقه تفسیر زیبایی از این قطعه حماسی دارد که آموزنده است. «...مصرع آغاز شعر "درآوار خونین گرگ ومیش"، به عنوان "براعت استهلال" است...که ازوقایع درونی آن به اختصارخبر میدهد...واین براهمٌیت قهرمان مورد رثاء می افزاید ودر تقویت محورهای اسطوره سازی درشعر اهمیت دارد. انتخاب اصطلاح "گرگ و میش" دراین مصراع نیز قابل تاٌمل است؛ چرا که متضمن دو معنی است: یکی به معنای "سحر" که وقت اعدام قهرمانان است؛ ودیگر، نبرد بین "گرگ و میش" که در این صورت، "گرگ" نماد "دژخیم" و"میش" نماد "قهرمان مورد نظر" است...افزودن دوصفت ممتاز به این قهرمان، که یکی در قلمرو"هستی" ودیگری در قلمرو "عشق" اورا شاخص میکند، در تقویت محور اسطوره سازی در این شعر قابل تامل است، وازهمین جاست که "مرد دیگر گونه خاک راسبز خواهنده وعشق را شایستهً زیباترین زنان داننده"، از دیگر مخلوقات جدا میشود. ...اما در جدا سازی "زیباترین زنان" از "زنان" وشایستگی "عشق" را به آنان اعطا کردن، نوعی عدم هماهنگی بین این امتیاز بخشی ونیت یک قهرمان ملی وجود دارد؛ (چرا که درنگاه یک قهرمان، عشق شایسته کل زنان ویا کل انسان است)؛ واین جدا سازی در اینجا، یا به نگرش شخصی شاعردر مورد زن وامتیاز بخشی به زیباترین آنان، بر میگردد یا به تنگناهای زبان درشعر...» (ص 505-506).

نتیجه گیری کنم، اشکال بعضی ازانتقادات به شعر شاملو کم بها دادن به پویایی و تکامل اندیشه و زبان شاعراست. این برداشت بدین معنا نیست که اندیشه وشعرهای شاملو، به خصوص شعرهای دوران جوانی، خالی از اشکال است. خوشبختانه نقد های آموزنده فراوانی در این مورد نوشته شده است.12 آقای فلکی شرایط زمانی وبه خصوص مکانی شاعر را کم بها کرده وتکامل فکری وهنری او را هم عمدتاً نادیده میگیرد. دوستان ومنتقدین شاملوکتاب ومقالات فراوانی درجهان بینی وتکامل اندیشه اونوشته وتحوٌل فکری اورا بررسی کرده اند. "انسان مداری" فصل مشترک اغلب این بررسی هاست. به نمونه زیر دقت کنیم: «با توجه به سیر تحولی شعر واندیشه شاملو، و وسعت گیری میدان دید و ادراک او در درازنای زمان، می توان از تکوین واستقرار تدریجی یک جهان بینی در نزد او وباز تاب آن در سروده هایش... سخن گفت. این جهان بینی، از دید ماهیت سازگار با آن ادراک دیگر گونه و نگرش نو جویی است که از دوره مشروطه به این سو پای گرفته است؛ از نظر کارکرد وزمینه موضوعی انسان وجامعه را به زیر پوشش خود در می آورد؛ وبه اعتبار پویایی وبرد فرا سرزمینی رو به سوی انسانیت در سطح جهانی می دارد. مورد اخیر (ویژگی فراسرزمینی وانسانیت مداری) در شعر واندیشه شاملو ازجایگاه واهمیت خاص بر خوردار است...انسانیت اندیشی شاملو... زاده بیدار دلی وتعهد واحساس مسئولیت سراینده ای است که...ستایش از آزادگی و شرافت وسرفرازی آدمی را به عنوان اساسی ترین رکن رسالت شعر وشاعری به شمار می آورد.« دکترعلی شریعت کاشانی ص80».13 اولاً این برداشت، برخلاف برداشت آقای فلکی، تحٌول اندیشه شاملو را یاد آوری میکند. آقای فلکی، امٌا، شاعر وازجمله شاملورا دربسترتکامل "درک وبیان هنر" نقد نمیکند. اندیشه و ویژگی های هنری شعرهای «آهنگ های فراموش شده» کجا که در دوران اولیه زندگی شاعر سروده شده، وشعرهای دوران بلوغ هنری شاملو، مثل «ترانه های کوچک غربت» کجا. بعلاوه، کدام شاعربزرگی را سراغ دارید که همهٌ اشعارش ازاستحکام هنری بالایی برخوردارباشد؟ به قول شعرشناس عزیزمان، آقای ضیاء موحد، «درادبیات غرب گفته شده است که معمولاً شاعران خوب بیشتر ازده پانزده شعر موفٌق ندارند...در صورتی که حافظ لا اقل چهل، پنجاه غزل تراز اول دارد...در مورد شاملو هم همین طور است. گمان میکنم از اشعار او یک دفتربا حجمی قابل توجه بتوان تهیه کرد که شامل سی، چهل شعر باشد؛ شعرهای موفق وکامل وتراز اول.» (ص536)14.

درپایان اضافه کنم سنجه های ارزیابی آقای فلکی از شعر، یعنی رد «اندیشه و عاطفه پیشین» و تکیه بر«معنای پسین» که بازده «منطق زبانی» و«چگونگی رفتار با واژگان» با سنجه ها وبرداشت شاملو نه تنها متفاوت بلکه در مواردی مغایرند. شاملو به این حقیقت معتقد است که «شعر برداشت های از زندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است» (گفتگوبا حریری، ص 651). بنابراین،همۀ دغدغه های زندگی ازجمله شرایط اجتماعی را نیز با استفاده از واژگان تصویرمیکند. تقلیل شعربه «حادثه ای در زبان» که "اندیشه وعاطفه پیشین" را رد کرده وآنها را عناصر تحمیلی به «شعرناب،» میداند، نه تنها منجربه تقلیل اندیشه وعناصرعاطفی درشعر میشود، بلکه نهایتاً، تاُویل وتفسیر شعررا نیز محدود میکند.
محمود کاشفی
(mkashefi@eiu.edu)

----------------------------------------------------------
1. محمود فلکی، نگاهی به شعر شاملو. انتشارات مروارید. چاپ اول. سال 1380.
2. بررسی کتاب، ویژه هنر وادبیات. شماره 65. بهار 1390. ص90.
3. دکتر پروین سلاجقه، امیر زاده کاشی ها. انتشارات مروارید. 1384.
4. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو. جلد چهارم. نشر مرکز.
5. همان ص 328.
6. همان ص330.
7. آرش جودکی، «شعر، زبان تاریک، تاًملاتی در حاشیه شعری از رویائی.» "گویا نیوز» http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142844.php
8. میرزا آقا عسگری (مانی). «هستی شناسی شعر». 2003. قصیده سرا.
9. این نکته را هم درمورد «آشنایی زدایی،» که آقای فلکی آنرا «ذات» شعر میداند، یاد آوری کنم. اگر"آشنایی زدایی درزبان" مبتنی براصولی نباشد چه بسا منجربه نوشته هایی شود که نه زیبایی دارند ونه قابل تاویل وتفسیرند. به نمونه زیرنگاه کنیم. «هرم انعکاس رج اطلسی، اژدرو لاله عباسی در آب./جفت سیاه پروانه/ بر اندام او قائم به سایه ظهر تابستانه/ شمالِِ جعد ِ کُرک مشکی چاک سرخ عطش/ در هِرم دید می آید/ جنون به زوج کانون شقیقه ام جاری/ سر ریزکند ز پیشانی، اندام من به رعشه عشق درانحنای عشوه عشق./ کرد آفتاب به پرز پذیرایش رخنه./ ....»!!! گلنار من، از بیژن باران.
10. همچنین روجوع شود به جواد مجابی «آینۀ بامداد: طنز و حماسه در آثار شاملو.» 1380.
11. رجوع کنید به محمود کاشفی: «آیا تحلیل انتقادی زنده یاد منوچهرآتشی ازاشعار شاملو منصفانه است؟» http://asre-nou.net/1387/tir/31/m-kashefi1.html
12. برای نمونه نگاه کنید به مقالات ناصر پاکدامن «شاملو، هم زمان ما،» تقی پورنامداریان «سفر درمه،» شمس لنگرودی «زبان ارکائیک شاملو» در:پرهام دستجردی «ادیسه بامداد». همچنین، دکترعلی شریعت کاشانی.« سرود بی قراری،» پروین سلاجقه، «امیرزاده کاشی ها»، دکتر شفیعی کدکنی و...
13. دکتر علی شریعت کاشانی. سرود بی قراری: درنگی در هستی شناسی شعر، اندیشه و بینش احمد شاملو. تهران گلشن راز. 1388.
14. ضیاء موحٌد «درمصراعی کوتاه به بلندای ابدیٌت،» درپرهام دستجردی «ادیسه بامداد».

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد