logo





انقلاب نمرد؛ زنده است انقلاب!

سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۰ فوريه ۲۰۰۹

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
يکی از نشانه های انقلاب، پيروز نشدن است. هيچ انقلابی نبايد پيروز شود. انقلابِ پيروز شده، انقلاب نيست. پيروزی انقلاب، يعنی شکست انقلاب. و اصلاً يعنی نبود انقلاب.
انقلاب، تنها در دل مجموعه يی پيوسته در حرکت معنا می شود.
نقطه يی به نام پيروزی وجود ندارد که بايد به آن رسيد و بعد، خود را روی آن استوار کرد؛ و يا حرکت را از آن ادامه داد.
نه نقطه يی. نه خطّی. و نه سطحی.

نقطه، يک فرض هندسی است و اصلاً وجود ندارد. خط، مجموعه يی از نقطه هاست. و سطح، مجموعه يی از نقطه ها و خط ها.
مجموعه هايی از هيچ !

حجم چرا. حجم، وجود دارد. امّا مجموعه يی از نقاط و خطوط و سطوح، آن را محدود نمی کند.
يعنی:
آنچه وجود دارد، حجم است؛ نه حجم ها.
«حجم ها» فقط وقتی می تواند معنا داشته باشد که «حجم» را مجموعه يی از نقاط و خطوط و سطوح، بتواند در جايی، از جايی جدا کند.

هر چيز، در هيأت مادّی خود، مقداری از حجم را در خود دارد؛ و در بقيّه ی حجم، غوطه ور است.
در هيأت مادّی خود فقط. در هيأت نازلش. و گرنه، هيأت غير مادّی آن، بيرون حجم است. البتّه اگر «هيأت» برای اين دوّمی ـ که در وقع، دوّمی نيست و اوّلی است ـ کلمه ی مناسبی باشد.

جهان، مجموعه يی است از ايده و مادّه. و مادّه، مصداق حالتی است که ايده، در ابعاد، تعيّن می يابد.
مادّه، مقداری از ايده است که در ابعاد، تعيّن يافته است.

و آنچه تعيّن يافته است ـ و تازه آن هم به ناچار در ابعاد ـ در برابر آنچه تعيّن نيافته است، طبعاً جايش در صورت کسری است بر پايه ی بی نهايت.

انقلاب، در دل همه ی ذرّه هاست. در اين همه غوغا و غلغله ی ناپيدا.
و می خواهد آن ها را بشکافد و بيرون بيايد.
و اين کار را هم می کند. امّا به نسبت:

در عالم جمادات، هر ذرّه يی، به تنهايی، از مجموعه يی در حال انقلاب تشکيل شده است؛ ولی در شرايط عادّی، نيروی حفظ وضع موجود، در آن بيشتر از توان انقلاب است.

در عالم نباتات، و درعالم حيوانات هم، ذرّه ها، به تنهايی، همين حالت را دارند. امّا در ترکيب با نيروی حيات، با قوانين تازه يی سر و کار پيدا کرده اند. و با مفهوم ديگری از «وضع موجود».

در آن ها، حيات ـ که از جوهر انقلاب است ـ وضع موجود را به نفع يک وضع موجود ديگر تغيير می دهد:
رشد، تکامل، مبارزه با محيط، انطباق، دفاع، و...

در انسان امّا، قضيه به اين سادگی نيست.
انسان، از نخستين سنگ بنای خود، با انقلاب آغاز می شود. با تن ندادن به وضع موجود.
ولی نه به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک است. بلکه با به کار گرفتن آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک است به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک نيست:
ايده.
آنچه هنوز تعيّن نيافته است و بايد تعيّن بيابد. و او می تواند بر آن به عنوان يک امکان، واقف باشد؛ ولی حيوان نمی تواند.

اينچنين است که مسير انقلاب، با مسير آزادی ـ که خود چيزی نيست به جز تعيّن يافتن ايده (در شکل ابتدايی خود) و تعيّن بخشيدن تدريجی ايده ی تعيّن نيافته (در شکل غير ابتدايی خود) ـ يکی می شود. و ميان تعيّن يافتن، با تعيّن بخشيدن فرق است. به اندازه ی فرق محاط بودن با محيط بودن شايد.
و نيز، انقلاب، اينچنين است که در مفهوم استقلال، معنا می يابد.
استقلال از هر آنچه بر سر راه حرکت، ايستايی است و يا ايستايی را در پی دارد.

آزادی و استقلال و انقلاب، نه لازم و ملزوم يکديگر، و نه مترادف يکديگر، بلکه سه جلوه ی يک مفهوم واحدند !

پيروزی، رسيدن است. و رسيدن، نشستن است.
انقلاب ايران، در پايان روز بيست و دوّم بهمن ماه هزار و سيصد و پنجاه و هفت، از فضايی در حجم به فضايی ديگر در حجم رسيد؛ و فضا های تازه يی را پيش روی خود ديد.
اينجا، يک عدّه ايستادند. و چون ايستادند، افتادند:
حرکت، مستقلّ از آن ها، آن ها را پرتاب کرد.
و از اينجا، يک عدّه به حرکت ادامه دادند. و چون حرکتشان «از» اينجا بود - و نه «در» اينجا ـ زير پايشان خالی شد:
حرکت بر روی سطح، حرکت بر روی مجموعه يی از نقطه ها و خط هاست. حرکت بر روی فرض است. توهّم است. توهّم حرکت است؛ نه حرکت.
طبيعی است که انقلاب، برای اين هردو، تمام شده باشد.

آن که انقلاب، برای او تمام نشده است و تمام نخواهد شد، آنی است که همچون خود انقلاب، در حجم، حرکت می کند.
امّا حرکت در حجم، خود ـ به ناگزير ـ زندگی در ميان ابعاد است.
و آنچه می تواند بقای آن را تضمين کند، بايد رهای از ابعاد، يعنی در بيرون حجم باشد.
در آنچه به غلط، جهان غير واقعی ناميده می شود. و واقعيت جهان، همان است:
ايده !

بهمن ماه هشتاد و دو
www.ghoghnoos.org


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


ایرانی
2009-02-23 20:16:25
جناب دکتر عالم زاده محترم
شما به چه چیزی پیشرفت اطلاق میفرمایید؟ اگر ملیون و ایراندوستان و میهنپرستان فرهیخته مصدر کار بودند میفرمایید که ایران اکنون مانند بنگلادش بود؟ جای بسی تائسف است که انسانی همچو جنابعالی به موقیعت کنونی ایرانمان در زیر چکمه نابود کننده ملایان و آدمکشان بعد از سی سال میفرمایید (مملکت اینهمه پیشرفت در همه؟؟؟ زمینه ها میکرد؟ )شما از قرار معلوم نسبت بوجود ایرانیان پر ارزش و فرهیخته که به جبر زمان در خارج از ایران هستند و موجب رونق علمی بسیاری و مباهات ما هستند اصلا و ابدا آگاهی ندارید! من از برداشت جنابعالی که خودتان را ما اطلاق فرموده اید سخت شگفت زده شده ام و نمیتوانم قبول کنم که آدمی همانند شما موقعیت ذلت بار کنونی هفتاد میلیون جمعیت ستم کشیده و ستم دیده میهنمان را نادیده گرفته و صنایع مونتاژ و دیگر بحساب حضرتعالی کارهای غیر منتفع را پیشرفت بنامید. من هرسال بخاطر مادر پیر و فرسوده ام به ایران سفر میکنم و با کسانی هم سر و کار دارم که بسیاری از صنایع واخوره مونتاژی را اداره میکنند حال حضرتعالی لطفا تعداد قلیلی از این پیشرفتهایی؟؟؟ که میفرمایید در زیر نظام قلاده دریده آخوندی نصیب مملکتمان شده بر بشمارید تا نادانانی امثال بنده از آن آگاهی یابیم متشکرم

doctor m.d
alemzadeh
2009-02-22 08:04:38
shoma lotfan be man beguid agar hokumate digari joz in aghayan budand behtar az zaman shah bud va mamlekat inghadar pishraft dar hamehe zamineha mikard pas beravid iran va bebinid montazere javabe shoma hastim


محمد علی اصفهانی
2009-02-11 01:16:45
دوستی، با خواندن اين مقاله، سؤال کرده بود: «يعنی واقعاً ايده؟!». و من پاسخی در چند سطر برايش نوشتم. فکر کردم که بد نباشد عين آن پاسخ را در اينجا هم بياورم:
دوست عزيز!
اگر بتوانيم، تعريف ها را از نو تعريف کنيم، صورت و پاسخ مسأله، ديگر می شود. نمی گويم راحت می شود؛ بلکه می گويم ديگر می شود.
مشکل در اينجاست که ما از هر «چيز»ی، در ذهن خودمان «تعريف»ی و يا بهتر بگويم «تصوير»ی داريم که الزاماً درست نيست. (و يا اگر هم در جای خودش درست باشد، عام نيست و همه شمول نيست.) و بلافاصله، بعد از خواندن يا شنيدن نام آن «چیز»، به طور اتوماتيک، تصوير ذهنی خود را جايگزين خود آن «چيز» می کنيم.
در اين مقاله، بحث ايده، و بحث تعيّن يافتن ايده، و به هيأت مادّی در آمدنش، جدا از آن بحث هزار بار تکرار شده ی «ايده آليسم» و «رآليسم» است. آن بحث، بحثی ديگر است و اين بحث، بحثی ديگر.
بله. با يک نگاه خشک و ارتدوکس به کلمه ی «ايده»، می توان خود را در آن اقليم ديد. و بعدهم ـ به تناسب گرايش و اعتقاد خود ـ اين طرف يا آن طرف «دعوا» را گرفت.
حدس می زنم که در حد يک يادداشت بسيار مختصر (يعنی همين مقاله ی فشرده و کوتاه) آنچه را از «ایده» در نظر دارم توضيح داده باشم. و همینطور آنچه را از تعيّن يافتن (عينی شدن) آن. و نیز اين را که بدون آن، جهان آدمی، ساکن و ایستاست. یعنی هيچ است. پوچ است. و نیست است. و نه فقط جهان آدمی. بلکه به تعبيری ديگر: اصلاً همه ی جهان!
فکر می کنم که دقّت بيشتر در قسمت هايی از اين مقاله که در آن ها به طور اخص به اين موضوع پرداخته شده است، اگرنه مفيد، دستکم بی ضرر باشد. به ويژه با عنايت بيشتر به دو مفهوم «تعيّن يافتن» و «تعيّن بخشیدن».
شما وقتی می خواهيد واقعيتی را به نفع حقيقتی تغيير دهيد، نيازمند «چيز»ی هستيد به نام «ايده». ايده يی که چند و چون و کم و کيف اين تغيير را در خود دارد. بدون آن که تعيّن یافته باشد و «عینی» شده باشد، و وارد حيطه ی ابعاد شده باشد.
و اين، فقط مربوط به تغيیر دادن واقعيت به نفع حقيقت نيست. بلکه مثلاً ايده ی يک جنگ و يک جنايت را تعيّن بخشيدن نيز مشمول همين قاعده است. و يا چرا به خوبِ خوب، یا به بدِ بد فکر کنيم و مثال هايمان را به آن محدود بسازيم؟ يک اختراع ساده را در نظر بگيريم. اختراع چيزی را که عينيت ندارد و قرار است که عینيت بيابد. ايده است و قرار است به هيأت مادّه در آید...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد