logo





بُنیادِ مَکر

دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۸ مه ۲۰۱۲

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
حافظ در آغازغزلی چنین میسراید:
صوفی نهاد دام و سر حُقّه باز کرد
بنیاد مَکر با فلک حُقّه باز کرد...

تعریف و تشخیص "بُنیادِ مَکر" در این غزل حافظ، نخست به رفتار صوفیان بر میگردد. یعنی به گرایش عرفانی که در روندی تاریخی از فرد به گروه تبدیل شد. بدین ترتیب، در بیتهای بعدی، غزلسرا نه تنها از گذشت زمان (بازی چرخ) میگوید که دست شعبده صوفی را رو میکند بلکه همچنین به سرزنش کوتاه آستینان دراز دست بر میآید. سپس در شمار آن دراز دستان کوتاه آستین پای زاهد هم به میان کشیده میشود که در تقابل و هماورد تاریخی با رندان بوده است.

سرانجام غزل به پایان خوشی میرسد. پایان خوشی که در بی نیازی است. بی نیازی که نصیب رندان است. رندی که تلویحا در بر گیرنده حافظ هم میشود. آنهم بشرطی که شاعر حرف دل خود را بشنود و کاری خلاف آگاهی و رهنمودهای خود نکند.

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زُهد و ریا بی نیاز کرد.

از شعر و غزل گذشته، در گفتگوهای خود لغت مَکر را که متردافی برای فریفتن، افسون کردن و نیرنگ زدن است اغلب در رابطه با افراد کلک، شیله پیله دار و دغل بکار میبریم.

منتها وقتی در سخنی از "بنیاد مَکر" میگوئیم، قضیه پیچیده میشود زیرا به زیرساخت فضایی ناآشنا اشاره دارد که در آن افسون و نیرنگ تولید و باز تولید میشوند. البته با اشاره به مفهوم زیرساخت و فضای بازتولید مَکر، همیشه، پای جغرافیایی خاص به میان میآید که زمانه و تاریخ مربوطه را نیز در شناسنامه دارد.

مَکر، که در شناخت لغت و واژه به معنای محروم کردن دیگران از حقشان است، در صورت فضایابی و بُنیاد سازی دیگر دعوای حقوقی میان افراد نیست بلکه پروندۀ قضایی است که به کلیت شهروندان کشور مربوط میشود. به ویژه به وقتی که شهروندان کشور، در قانون اساسی که برایشان دست و پا شد، هیچگونه حقی در انتخاب مدیر اصلی نظام سیاسی شان ندارد. در ولایت مُطلقه فقیه برکشیدن شخص اول مملکت به هیچ وجهی ربطی به خواست مردمان و امر انتخاب ندارد.

بنابراین نوشتۀ حاضر عنوان (بُنیاد مَکر) را از غزل حافظ برداشته است تا به نهادی در جامعۀ ایرانی اشاره کند. نهادی که در صد ساله اخیر کمترین تغییری را در خواست برتری طلبی و کوچکترین فروتنی در مدعای حقانیت خود نداشته است.منتها از این خواست و خودپسندیها گذشته، امر ناخوشایندترش در ارادۀ معطوف به قدرتی خوابیده که مردمان را از حق انتخاب مدیر نظام سیاسی خود محروم داشته است.

برای مصور سازی اشاره های یادشده بایستی خاطرات و اطلاعات عمومی خود را فعال کنیم. به سلطنت، دولت و مجلس بنگریم یا به ارتش و ورزش و دانشگاه، همه و همۀ این نهادها در این قرن حاضر دُچار تاخیر و تعلیق در کارکرد خود بوده اند. اما یگانه نهادی که نه فقط با تحولات همراهی نداشته بلکه مسیر بهبودی زندگانی کشور را به نفع خود تغییر داده، "حوزۀ علمیه" بوده است. در این رابطه همچنین باید به سراغ آثاری رفت که در کارگاه تئوری سازی حوزوی پرداخته شده و با حیله و نیرنگهای مختلف، مردم را از انتخاب مدیریت نظام سیاسی محروم داشته است.

مدیران حوزۀ علمیه، که در آغاز سده خورشیدی حاضر(1300 ببعد) در ایران تاسیس شده، همواره خواب دوران طلایی سلطنت صفویان و قاجار را دیده که در آن روحانیت سلطه بر کشور و نفوذ گسترده ایی در افکار مردمان داشته است. خوابی که فقط برای مدت کوتاهی دُچار وقفه شد. زیرا آن "نقش دیوار"ی که روسای حوزۀ علمیه از پهلوی اول انتظار داشتند نه تنها ایفا نشد بلکه برای مدتی سلطنت باعث دردسر و ناخشنودی حوزویان شد. چرا که از نفوذ ایشان در تعریف دلبخواهانۀ حق و قانون و کاربردشان کاسته شده بود.

بنابراین مدتی مدیران حوزه در ائتلاف نانوشته ایی با روش سلطنت زمانه کنار آمدند تا اینکه، در واکنش به سیاست گریزی ارباب حوزه، جریان بنیادگرایی به پرچم داری آیت الله خمینی ساز دیگری برای کشور داری کوک کردند.

آن مجتهد ستیزه جو که از نوجوانی خود را در جنگ با دشمنان خویش دیده بود، در سالهای پایانی سلطنت پهلوی دوم همراه جُنبش اعتراضی شد که بتدریج علیه وضعیت سیاسی کشور و وجود اختناق و عدم مشارکت مردم در رتق و فتق امور خود شکل گرفت. اما آیت الله خمینی که از در پدرمعنوی و معلم اخلاق بودن وارد صحنۀ رهیافت جویی اجتماعی شده بود، بزودی راه خود را از جُنبش اعتراضی جدا کرد. نقطۀ عطف این جدایی به وقتی اتفاق افتاد که بلافاصله پس از بازگشت به ایران در سخنرانی بهشت زهرا گفت، من توی دهان این دولت میزنم.

آن "من گویی" وی در همانجا باقی مردم و ابزارهای تاثیر گذاری شهروندانه را از فرایند تصمیم گرفتن برای امر کشورداری کنار گذاشت. برنامه حذفی که البته در آثار پیشینی وی، از کشف الاسرار تا ولایت فقیه، طرحریزی شده است.

خمینی، در اثر "ولایت فقیه"(1349)و همزمان با گذشت پنجاه سال از تاسیس حوزه، بخشی از طرح اولیه و هدف برقراری حکومت اسلامی را در پاکسازی حوزه از مقدس نماها یا به اصطلاح جریانی میداند که در دوران آیت الله بروجردی جریان مسلط بر حوزه بود. برنامه حذفی وی بطور متناوب سراغ خودی و غیر خودی رفته و، در هر مرحله، بخشی از مردمان را از داشتن حق خود محروم ساخته است.

اما افکار عمومی ما تا مدتها نه تنها از روند شکل گرفتن آموزه حکومتی آیت الله خمینی بلکه از وضعیت درون حوزه که مجتهدانی چون او را تولید کرده بی خبر بوده است. گزارشهای پراکنده ای، اینجا و آنجا، فقط از رقابت و درگیری جریانهای درون حوزه ای گفته اند. از جمله از برخورد فیزیکی و کتک کاری هواداران آیت الله خمینی با هواداران آیت الله بروجردی.

البته در سطح نظری هم در درون حوزه رقابت و هژمونی طلبی برقرار بوده که از جمله میتوان به تفاوت و چالشی اشاره داد که میان نشریاتی چون "مکتب اسلام" با "مکتب تشیع" وجود داشته است.

برای آنکه، دراینجا و اکنون، به دام خودزنیهای رواج یافته این روزگاران نیفتیم، خودزنی که نقد تاریخ رفتاری و سنجشگری ایدههای مسلط بر عموم را نادانسته بسوی ویرانگری فاعل شناسا و سوژه اجتماعی سوق میدهد، بایستی به متنی فراگیرتر اشاره کنیم. چرا که بی خبری از درون حوزۀ علمیه یا سایر نهادهای روحانی فقط شامل حال ایرانیان نبوده است. حتا فرنگیان تا پایانه قرن بیستم کنجکاوی آنچنانی بخرج نمیدادند که نگاهی به تاریخ رفتار متولیان دینی بیندازند و بخواهند خبری از مناسبات درون نهادهای روحانیون بگیرند. یک اتوریته اخلاقی، که دستپرورده تبلیغ مُبلغان مذهبی بوده، زمینه ساز پرهیز یادشده بوده است که کسی سراغ پشت صحنۀ نمایش دینداران و روحانیت را نگیرد.

بواقع در این سالهای اخیر مدیون روایتهایی هستیم که مثلا اومبرتو اکو یا دن براون نگاشته اند. روایتهایی پُرفروش که در سینما به فیلمنامه بدل شده و اکرانهای نمایش را به تسخیر خود در آورده اند. رُمانهایی مثل "به نام گل سرخ" یا "رمز داوینچی" بدین ترتیب افکار عمومی را نسبت به شرایطی حساس ساختند که تا پیش از این در تحقیقات دانشگاهی بررسی شده ولی در قفسه کتابخانه ها خاک میخورد. آن بررسیهایی که پیرامون دوران تفتیش عقاید کلیسایی و جنایتهایی انجام گرفته بود که زیر عنوان دین و مذهبی خاص اتفاق افتادند.

به نام گل سرخ اومبرتو اکو اگر در فضای کلیسایی قرون وسطایی میماند و جهان رازگونه و پُر از دسیسه و توطئۀ "مردان خدا" را در داستانی جاذب و هیجانزا افشا میکند، روایتهای مختلف دن براون پیامد توطئه ها، لاپوشانی حقیقت و جنایت دینداران را در زمان معاصر میجوید. گرچه وی در "فلاش بکها" یا یاد گذشته های خود مدام مخاطب را متوجه سنتی میکند که در رفتار انجمنهای سری و فرقه های مذهبی وجود داشته است.

چنین رویکردی در ادبیات که مورد توجه طیف وسیعی از خوانندگان و تماشاگران قرار گرفته بی تاثیر بر روحیۀ عمومی نمیماند. بدین ترتیب گرایش پرتو افکنی بر تاریکخانه و پسله هایی دور از چشم جامعه را تقویت میکند. مکانهایی که از دیرباز طرحی علیه پیشرفت و تحول و نیز توطئه ای در مقابل حضور آگاهانۀ مردمان برای شرکت در امور خود را در دستور کار داشته اند. این روشنگری، در صورت همگانی شدن، معلوم خواهد داشت که چه میزان بالایی از پوچگرایی و خواست قدرتی بیرحم و بی ملاحظه در فضاهایی در جولان بوده که محل استقرار مردان اهل معنویت و روحانی بوده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد