logo





بازخوانی یک متن

تاملی در داستان «کاج و کرست خانه دوست» از سردار صالحی

چهار شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۴ فوريه ۲۰۰۹

نسيم خاكسار

nasim.jpg
داستان «کاج و کرست خانه دوست»* را وقتی خواندم که بولدزرهای حکومت جمهوری اسلامی در ایران راه افتاده بودند یا مشغول بودند به زیر و رو کردن بخشی از گورستان خاوران. خاوران در پیکره زندان های سیاسی در ایران تنیده شده است و انسان ایرانی که باشی؛ از هر نوعش، تحصیل کرده با غیر آن، پدر یا مادر پیری هم که باشی در روستائی دورافتاده در برازجان یا بندرعباس و هزار و یک جای دیگر، در پیوند با پسر یا دختر یا دوستت که زندانی است یا زمانی در زندان بوده است به زندان و بازداشتگاه و سرانجام به خاوران وصل می شوی. داستان «کاج و کرست خانه دوست» هم در آغاز قرار نیست و نبود که به زندان و زندانی سیاسی و اعدام های دسته جمعی و درد و دریغ های آن وصل شود. اما وصل می شود. راوی داستان در اروپا نشسته است. در هلند. در محله ای در شهر روتردام و بسیار دور از خاک بدبخت پدری یا مادری. و یکی از روزهای نزدیک به جشن کریسمس در اروپا را می گذراند. «یک درخت کاج بزرگ» چال کرده اند توی میدانک جلوی خانه اش. هوای دیدن خانه دوست به سرش می زند. خانه دوست برای او خانه خودش است. همین که بوی دوست، حتا در غیاب او، در خانه می چرخد برای او بس است. آن جا که می رود به خانه دوست دیگری می رود. «دوست که رفت من یکی دو روزی را با یکی دوتا از بچه ها بودم» تا همین جا سه خانه عوض کرده. در فکر کردن بیشتر به این داستان باز این عدد سه را در جائی دیگر هم می بینم.
نویسنده- راوی در اروپاست. داستانش نیز در هوای فرهنگی و ذهنی همین این جا- هلند- بال و پر می زند. حوادث، مکان ها و چرخش های راوی در فضاهای ذهنی و عینی اش همه سه تائی است. یادآور سه رکن فرهنگی- دینی اینجایی ها: پدر و پسر و روح القدس. در روتردام که هست اول، خانه خودش را می بینیم. توصیف ساکنان آن خانه است و راه پله های ساختمانشان که برخی مثل آن پیرزن اندونزیائی به زور از آن چند پله ی طبقه اول بالا می رود و نیز از بالا نگاه کردن راوی از اتاقش به بیرون و خانه های دیگران را دیدن. دوم، فضای بیرون از خانه است و غوغاهای مردم، بزرگ و کوچک میان میدانچه. ترقه بازی های کودکان است و به چرخش درآمدن هلندی های دورو بر در تزئین کوچه با چراغ های ریز و گذاشتن کاج در میدان برای رفتن به استقبال کریسمس و حرف از فرهنگ و نگاهشان است به جهان و آدم. سوم، تصویر آن زن چینی است که کمی دورتر از خانه ی راوی، دور و بر کانال آب می گردد. دلمشغولی این زن غذا دادن به مرغابی ها و غازهای کانال است. نگران گرسنه ماندن آن هاست و در هوای یخبندان هم با کیسه پر از نانش از خانه بیرون می زند. راوی در خانه که هست غزوه های محمد می خواند از تاریخ طبری. در راه که هست، هوای دوست پرش کرده است و یاد مهربانی های او. خانه سوم او؛ خانه دوستان است که حکایت زندان و زندانی نقل می شود. این چرخش در سه فضا، بیرون از اراده راوی است. گوئی متن، مکان فرهنگی اش را خود گزیده و جلو رفته است. راوی در بیان ذهنیت خود هم در یک حال نمی ماند. نخست زبانی حسی و روشن دارد، و راوی ناظر بیطرفی است که نشسته است به توضیح دادن و توصیف خانه خود و مردم محله و کتابخوانی اش و جهان هلندی ها. بیرون که می زند پریشانی می آید «وقتی رسیدم کنار کاج داشت چشمک می زد. راه افتادم از کنارش رد شوم که حس کردم باز چشمک زد. سربرگرداندم دیدم خاموش است.». به آخر که می رسد زبان و ذهن راوی در جهتی حرکت می کند که خیال و واقعیت و کابوس درهم می شوند. کل متن هم درشکل، سه پاره است. اول روایت راوی است از خودش، دوم، متن هایی که از تاریخ طبری آورده، و روایت آخر، روایت آن دوست است از زندان. اوج این درهم آمیزی دو فرهنگ وقتی است که راوی وقتی از خانه بیرون زده در یک بی حواسی یا در پریشانی، خود را بی کفش و پابرهنه در کوچه می بیند. و وقتی برمی گردد که از خانه کفش بردارد کفشش را در پای درخت کاج توی کوچه پیدا می کند. کاجی که در خانه ها و مغازه ها به رسم هرساله، کودکان هلندی کفش هایشان را برای هدیه گرفتن از بابا نوئل زیر آن می گذارند. راوی، کودک پا پرهنه افتاده در این خاک، در آخرداستان بازمی گردد به همان شخصیت ناظر قبلی. اما این بار تو را وصل نمی کند به آن خانه که در روتردام است. به خانه ای بزرگتر وصلت می کند که وطنش مینامی. جائی که تا در آن میافتی، وصل می شوی به زندان، به شلاق و شکنجه. به فلاکتی که حکومت های استبدادی برای تو ساخته اند. پریشانی راوی که بعد از بیرون زدن از خانه و در راه رسیدن به خانه دوست، گزارش احوالی بود از یک پریشانی ساده، در آخر داستان و در حکایت زندان، با حجمی بزرگتر به خواننده منتقل می شود. این خواننده متن است که در آخر داستان به پریشانی می رسد. این پریشانی دیگر از آن راوی نیست. مال توست. مال توی خوانندهای که وقتی این سطرها را می خوانی: «هیچی. ما کفن پوش درآمده بودیم. تابوت هایمان را بغلمان گرفته بودیم و راه افتاده بودیم توی کوچه ای که بنش مسجد بود.» از خودت می پرسی:
کجائیم ما؟ نشسته ایم در برهوتی که مقتولان غزوه های محمد بر خاک افتاده اند یا در خانه خودیم؟
سردار صالحی نویسنده ای است که بعد از نوشتن چندین کتاب داستان، سال هاست که در سبک خاصی می نویسد. شرحه شرحه نویسی سبک کار او شده است. پاره پاره کردن تن و متن و فکر و آوردن همه آن ها در قالبی پاره پاره. تجربه ای است این کار جانفرسا. این که نتیجه این کار، اگر سردار صالحی در پی نتیجه ای باشد، داستان باشد یا متنی پژوهشی و یا تاملی و یا غوطه خوردن خیال و اندیشه در متن و هرچه، داستان «کاج و کرست خانه دوست»، داستانی است با ساختاری در خور اعتنا که همه اجزاء آن درهم تنیده شده. داستانی که می شود بارها خواند و هر بار در لایه های آن سفری تازه کرد.
نسیم خاکسار
_____________________________
*کسانی که علاقمندند می توانند داستان «کاج و کرست خانه دوست» نوشته سردار صالحی را در آدرس زیر بخوانند:
http://tangeeram.com/parakandeh1/kaj.htm


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

سپاس از نسیم جان و یک اشاره
حمید حمیدی
2009-02-04 14:11:33
نسیم جان سلام و خسته نباشی
سپاس برای معرفی این داستان.همانگونه که شما نیز میدانید،در زبان هلندی به کریسمس،(کرست)می گویند و ما نیز جون سالها در این کشور هستیمدر محاوره خودمان بیشتر ازاین واژه استفاده می کنیم. آیا به نظر شما بهتر نبود که برای درک تمامی فارسی زبانان حداقل اشاره ای به این کریسمس می شدو یا نام داستان را "کاج و کریسمس" انتخاب می کرد؟
شاد و تندرست باشی
حمید حمیدی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد