logo





«تابوی ایرانی» یا «تابوی اسلامی»

پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۷ مه ۲۰۱۲

آبتین آیینه

abtin-a.jpg
سُخنی از آبتین آیینه
«تابوی ایرانی» یا «تابوی اسلامی»
نگرشی به نمایش ِ فیلم ِ «تابوی ایرانی»؛ کاری از رضا علامه زاده
با آهنگ ِ اسفندیار منفرد زاده و آوای داریوش


نخستین نگاره ای که پیش از نمایش ِ این فیلم نگین ِ نگاهم گردید نام این فیلم «تابوی ایرانی» بود؛ اگر به واژه نامه های پارسی (لغت نامه دهخدا، معین و فرهنگ بزرگ سُخن به سرپرستی دکتر حسن انوری) بنگریم، بهترین شناساندن (تعریف) تابو را از فرهنگ بزرگ سخن می یابیم؛ چرای آن؟ می پندارم چون فرهنگ ِ سُخن در دهه ی هشتاد خورشیدی چاپ شده و واژه ی انگلیسی ی تابو، کاربُرد ِ گسترده ای در ادبیات گفتاری و نوشتاری پارسی هم اکنونی در ایران پیدا کرده است.
تابو: «سُخن و کاری که به دلایل مذهبی، اخلاقی یا با عُرف ِ اجتماعی، گفتن و انجام دادن ِ آن ممنوع و ناپسند است»

آغاز ِ فیلم با چرخش ِ دوربین در میان پیچ و خم، فراز و فرود ِ جاده ی «ایول» دهکده ای از دهستان ِ پُشتکوه ِ شهرستان ِ ساری در استان مازندران، میان ِ چند خانواده ی بهایی آدمی را از فراز رازهای شاهنامه ی افسانه ای مازندران به پایه ی پایداری، دل ِ دلاوری و باور ِ باورمندی با واژگان ِ ایرانبانوی کهن جوانسال و همسرش تندیسی گریان بر گُسل ِ گسستگی ی رژیم اسلامی می گرداند؛ توانایی در نشکستن ِ روان و جان ِ آنان که با ویرانی ی شبانه ی آشیانه و سرپناهشان انجامید؛ اگر اسلام را نپذیرید با تاختن ِ تازیانه، راندن و کشتن کشانده می شوید؛ ستایش انگیز است؛ این گفته ها و انجامش به مانند پیشیه ی پیشینیانشان در درازای یک هزار و چهارسد سال بر گونه های شکسته ی هم میهنانمان کوبیده شده است؛ تا دهشتناکی ی دگراندیشی و دگر آیینی را نشان، نشانه را گسسته گردانند تا هرآن کس و کسان کُرنش، پذیرش و فرمانبرداری نکند؛ آفریدگار بدینسان روزگار را فرمان می راند.

در جلوه ای دیگر نگاه ِ ایرانبانوی کهن جوانسال ِ بهایی با همسرش، نگار ِ نگین ِ هر نگاه می گردند: «به ما می گوییند باید از همدیگر طلاق بگیرید به عقد ِ اسلامی دربیآیید؛
بابا ما چندین بچه، چندین و چند نوه و نبیره داریم» و آوایی پنهانی می گوید: همه ی آنها «حرامزاده اند» چون شمایان مسلمان نیستید حرامزاده اید؛

تیراژه ای از تیر، سُرخی ی نگاه،
سبز ِ جنگل ِ مازندران را
شنگرف ِ پگاه می گرداند؛
جنگل در دریا فرو می ریزد
بانگ خشم ِ خونین ِ آبستان ِ مازندران
ترانه ی تندیس ِ آبی ی دریا می گردد

آدمی با شگفتی، ریزش ِ اشک و رنج های انباشته شده ی هم میهنان بازهم مانده دربند را در اندوگاه ِ اندرز ِ این هنگامه ی نابه هنگام در گلوی گلوله شده را در آبشار ِ آه بر خاموشی ی فراموشی آذرخش می پندارد.

آن هنگام که دم بزرگ می شود
از گوشواره ی برگ ِ شمیده ای،
فرو می افتم
می مانم بر روی مشتی خاک
هنگام هنگامه،
دم دمادم بزرگ می گردد؛
بزرگ ...

دروبین به شکار ِ آشکار ِ نگاه های می شتابد کاری که راهبری آن از برون درون را نشان، نشانه را شانه به شانه می گرداند تا بر روی شانه ی تنهایی ی مادری با دخترک چهارده ساله اش بر دور ِ هرآنچه در درازای زندگی شان با فرسایش ِ جان اندوخته اند با فروشش توشه ی راهی بس دور و دراز به گونه ای بی بازگشت فراهم سازند؛ در بستر ِ شگفتی های این دوران، یک تراژدی با رنگین کمانی از مهر ِ میهنی، دل ِ دلاوری و داد ِ دادگری بر پرده ی پروانه ی پردیس، که پیمان ِ پیوستگی و ماندگاری ی میهن را می آفریند؛ پای پایداری بر بام ِ پلکان ِ قطار، برون از میهن زیر ِ پرچم ِ همسایه پشت ِ دیوار ِ دیدار، گذر ِ گذار از میهن را نگینه ی نگاه می گرداند؛ «اگر می توانستم با همین قطار به ایران زادگاه خودم، دخترم و نیاکانم بازمی گشتم»؛ چکه های اشک، نگار ِ نگاهم را در آبشار ِ آه بر دستانم فرو می نشاند؛ تیراژه ای از واژگان: «ما ایرانی هستیم چرا باید از میهنمان رانده شویم؟ چون بهایی هستیم و مسلمان نیستیم! یا در زندان زیر ِ تازیانه جان ببازیم؛ یا همه ی کس و کار، دار و ندارمان را بگذاریم و رانده شویم؛ من می خواهم برگردم به ایرانم برگردم».

دوربین در نگین ِ نگاه ِ کارگردان می نشیند تا در عکا به جایگاه ِ بهاالله پیامبر ِ پیرانه سر ِ بهاییان راه بُگشاید؛ تا دیباچه ای از دل ِ تاریک ِ تاریخ را گشاید تا از ویرانی خانه ی علی محمد باب که به باور من راهبر ِ جنبش ِ ملی ایرانیان در یک سد هفتاد سال پیش در یک هنگامه ی تاریخی در گسسته ترین دوران ِ تاریک ِ تاریخ ِ ایران خیزش ِ بزرگی را برای رهایی مردمان ِ ایران پایگذاری کرد که در بستر ِ آن خروش ِ «شیرآهن کوه» زرین تاج (طاهره قرةالعین) با بیان ِ بیانیه بدشت در پیرامون ِ شاهرود پدیده ای درخشان بر تارَک ِ پیکر ِ ایران و جهان افروخت؛ آزادی و برابری زنان و مردان را نخستین بار آذرخش، زن نیمه ی گمگشتانده را از پستوهای پنهان برون، نگار ِ نگین ِ هر نگاه گردانید تا دل ِ ایرانیان را دلاور، بی دادی را داد، سُوگ را سُرود و سرخوردگی را سربداری بگرداند؛ که یکی از برآیندهایش انقلاب ِ مشروطیت مردمان ایران است (این را در پژوهشی: «نگرشی به ادبیات پیش از مشروطه» نگاشته و بیان داشته ام) نخستین انقلاب و آزادی خواهی مردمان ِ خاورمیانه، هند، چین و همه ی سرزمین های آسیا، پهناورترین قاره ی جهان بوده است.

بدینسان از ویرانه ی خانه ی باب با بانگ ِ رجزخوانی یی ی آخوندهای اسلامی تا زیباترین آرامگاه ِ گستره ی گیتی در حیفا (آرامگاه ِ باب) سایه ی پنداری آدمی را در خود فرو می کشاند چه پدیده ای پنهان و آشکار این ستیز ِ ستبر، ویرانی و کشتار ِ دهشتناک ِ بهاییان را از زمان ِ پیدایش ِ آن همزمان با فرمانفرمایی ناصرالدین شاه، تا دوران ِ پادشاهی پهلوی و رژیم ِ واپسگرای اسلامی در خود می پرورانده اند که بدینسان در هر بزنگاهی بهایی ستیزی، بهایی کُشی پیکان ِ پیکار، پیشه ی سامان و سازمان یافته ی کار ِ کارزار گردیده است؛ پژوهش نامه تاریخی – جامعه شناختی «بهاییان ایران» ویراستار پارسی به کوشش دکتر فریدون وهمن چاپ ِ نشر باران و نگارشنامه ی «پروازها و یادگارها» نگارستان ِ جاویدنامان ِ جانباخته ی بهایی از 1357 تا 1371 خورشیدی، ماه مهر گلستانه، پرده های پستوی تاریخ را در این باره می گشایند.

بی تردید دین ِ اسلام با پیامبر، و قرآنش، رهبران و دست اندرکاران ریز و درشتش در درازای تاریخ ِ پیدایشش، دهشتناکترین دین را وارسته ترین و واپسین دین می نمایانند؛ میخ ِ پابرجایی اش را با ترساندن، راندن، کُشتن، آتش ِ دروغ و دوزخ هر هنگام بر هردل و دیده ای می کوبند تا هر جانداری چنان از بیم درهیچستان هیچ گردد که جز این چاره، کار چاره ای دیگر نیابد؛ بدین گونه چه نامی بایسته و شایسته برای این فیلم می توان یافت؟
با نگاهی ژرف می توان دریافت که آیین ِ بهایی از بستر ِ فرهنگ و تاریخ ِ این سرزمین برخاسته و «فرهنگشهر» ِ ایرانشهر هیچگونه ناهنجاری و ستیزی با نوزایی ی آیینی اش نداشته است؛ بدینسان نام ِ بایسته و شایسته برای این فیلم «تابوی اسلامی» می باشد نه «تابوی ایرانی».

چند هفته پیش از نمایش ِ فیلم در گوتنبرگ - سوئد دیدگاهم را درباره ی نام این فیلم با ایرانشناس ِ فرزانه، دکتر فریدون وهمن بیان سپس در آغاز و پایان ِ نمایش ِ این فیلم درباره ی چگونگی ی گزینش ِ نام با دوست هنرمندم رضا علامه زاده کارگردانش و کارگردان چندین فیلم درخشان ِ دیگر به ویژه (جنایت ِ مقدس) گفت و شنودی داشتم همچنین با اسفندیار منفرد زاده آهنگساز ِ برجسته ی میهن بازهم مانده دربند، جلوه های آهنگ ِ پیوستگی و خروش ِ خیزش ِ ایرانیان از هر آیینی، بی آیینی و تیره ای برای شکستن ِ تابوی اسلامی در میان گذاشتم.

باری ترس و کُرنش برآیندش سازش با اسلام در درازای چهارده سده همچنان پی گرفته می شود بدینسان چهرگان ِ چهره پرداز با بیم و ترس از خشم توده مردمان (هرچند هم اکنون در ایران بیش از بیشترینه ی مرمان در نیمه ی پنهان ِ خود از بند ِ اسلام آزاد و از بیم آن بیدار گشته اند) و فرمانفرمایانشان هر آنگاه که به بیدادی، زندان، شکنجه گسستگی و کُشتار نگاهی می اندازند «فرمانفرمایی آخوندی» را به جای اسلام برمی گزینند و کوشندگان ِ کُرنشگر، رزمندگان ِ بی رزم ِ میهن، تازی و عرب را به جای اسلام کار ِ کارزار می گردانند که بسیار نادرست و زیانبار، بارسنگین ِ نژادپرستی و گسستگی را همراه دارد؛ دیگر اینکه هم میهنان و دوستان بهایی مان هم گرفتار ِ تابوی اسلامی هستند؛ این همه کُشتار ِ دهشتناک و پلیدی که در بستر ِ اسلام از پیدایشش آشکار گشته در این یک سد هفتاد سال خویش و خویشان دور ِ دیروز تا نزدیک ِ امروز نشان ِ نشانه آن هستند با بیان ِ «علما» و ... از بیان ِ پلیدی هایش دوری می جویند بدینسان از چپ های راست شده ی میانه نشین تا راست های چپ شده ی خانه نشین به اسلامستان ِ الله باج می دهند و ساز ِ سازش را می نوازنند که برآیندش پابرجایی و ماندگاری اسلام می گردد.

دیگر اینکه در میان ِ هم میهنان از هرآنچه ناپاکی، پلیدی، ناهنجاری و چندگانگی ی اسلامی دیده می شود با گفتن ِ «فرهنگ ِ ایرانی» نادانسته و نا آگاه فرهنگشهر ِ ایران، خویش ِ خویشتن را آلوده می سازند؛ «اسلام عزیز» را از هر گزندی دور نگاه می دارند تا کسی نتواند تلنگوری به آن بزند؛ تا آوار و آسیب ِ بس بسیارش بر دیوار ِ دیدار ِ ریخته شده ی ایران همچنان فرو بریزد و با گفتن:
«اسلام در خود ندارد عیبی
گرعیبی است از مسلمانی ماست»

شگفتا شگفتا شگفت ...

در پایان آگاهی رسانی و روشنگری ی دکتر شاپور راسخ و دکتر فریدون وهمن همچنین راز گشایی و راه گشایی دکتر بنی صدر، دکتر لاهیجی و دیگر چهره های دلاور که رُخ از رُخدادها و روی از رویدادها گشوده اند، این فیلم را در گستره ی گیتی، گیتی گستر نگین ِ هر نگار می گردانند؛ از مهر ِ میهنی؛ دل ِ دلاوری و داد ِ دادگریشان سپاسگزارم.

با آرزوی شکستن، ریزش و زُدودن ِ همه ی تابوها به ویژه دهشتناکترین آن ها، تابوهای اسلامی ی سنگ ِ سیاه و دیوان ِ اسلامستان ِ الله.

گوتنبرگ - سوئد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد