logo





گزارشِ وضعِ هـوا

جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۳۰ ژانويه ۲۰۰۹

مـه نـاز طالبی طاری

mahnaz-talebi.jpg
woertelei@gmx.de
جمعـه

در بُهتِ روشنِ کوچه
هراسِ یـخ
در خوابِ خاموشِ شاخه ها آب می شود ...

من کفش هایم را در برف جا می گذارم
و گوش هایم را با دقتِ تمام
پشتِ نوسان های سردِ خاک گُم می کنم
تا رد پای سکوت
در تمامِ طولِ فصل
دست نخورده بماند ...


شنبـه

... با من بگو!
در کدام کوچه ی شهرِ شما، انتظار
روزنه های سرما را مُدام
از بوسه های کوچکِ بهار
خالی و پُر می کند؟
و با شکوفه های کدامین واژه ها؟
با من بگو! ...


پنجشنبـه

این جـا واژه ها
در آب و هوای مرطوب زود پیر می شوند
و پلیس ها
در مرگِ گنجشک های بی دانه سهیمند ...

این جا پلیس ها طرفدارِ نظمند!
و در گذرگاه های پُر رفت و آمد
شعرها را به نوبت خط می زنند!

و گُل فروشانِ کنارِ بیمارستان
گُل های پرورشی را فقط
با اراﺋـه ی کارتِ شناساییِ بیمار می فروشند!

این جا آمارها
هر سال دوباره از نو ثابت می کنند!


پنجشنبـه شب

لی لی و بهزاد
که مِتُدهای روانشناسانه را
اصولا بگونه ای غریزی بکار می بندند
و به غیر از organic food
هیچ غذایی به گُربه هایشان نمی دهند،
کریسمسِ امسال به دخترِ همسایه
سنجاقک های دیجیتالی هدیه دادند.

بهزاد و لی لی
وقتشان همیشه تنگ است
و موسیقی را
با کیفیتِ mp3 هم می پسندند.


یکشنبـه

... کاش
نبودنت گُم می شُد برای همیشه
در این تصویرِ بی انتها
ــ همچون نُتی بی هدف در باد ــ
و روز
از میانِ هزاران واژه ی شفاف
تنها با واژه ی "تو"
نور را از درونِ مرزِ صدا
به سمتِ خورشید می خواند
هیهات ...


سه شنبـه

بهزاد که طرفدارِ منطق است می گوید:
"زندگی مسـﺋولِ بخاری های سرد
و اجاق های کور نیست
و ماشین ها
به سنجابی که ماه را میان شاخه ها پنهان می کند
رای نمی دهند!"

بهزاد گوشت و ماهی را
هیچ وقت با هم نمی خورَد
و از "سختی ها"
هیچ وقت شِکوه نمی کند!

بهزاد آدمِ درستی ست، و فقط
از شرکت های طرفدار محیطِ زیست سهم می خرد
و هر وقت کمی وقت داشته باشد
"انتقادِ سازنده" می کند:

"تو که در طولِ سالیان
فقط به جنگل و رود پناه آورده ای
و با پاسپورتِ جعلی
در نفسِ شبنم و لطافتِ ابر
تقاضای پناهندگی کرده ای، تـو
تـو تهدیدِ تاریکِ تمدنی!
و پُست های پُر مسـﺋولیت را
قربانیِ رویای سیب های طلایی می کنی
و امروز
ــ همان طور که می بینی ــ
گام هایت
در لحظه های بی گذشته
راه را گُم کرده اند" ...


دوشنبـه

دلم می خواست زمان جریانی می بود
که خلافِ فراموشی شنا می کرد و
غریبه های امروز برای لحظه ای
دلم می خواست
در خاطراتِ آشنای دیروز نَشت می کردند و
همراهِ آن عکس های تارِ جوانی در توچال
با آن خنده های همه چیز هیچ و هیچ همه چیز ...
آن موهای مدل Beatleـ ی
آن نگاه های پر راز و
آن سرودهای نارنجی
اکنون در چهارچوبِ در ظاهر می شدند و
ازportfolio های بهزاد
بادبادک می ساختند ...

بهزاد خیلی مدرن است ...

امـا من میدانـم
که تنهـا پرنـده هـا
به بی عبوریِ خورشیـد آگاهنـد ...


چهارشنبـه

... کاش
پای آن حوضچه ی مهتابی در باغ
سازهایمان امروز
خاموش نمُرده بودند و
تارهای گسسته شان
دست در دستِ سکوت
در خواب های آهسته فرو نمی شدند ...

کاش
چون رنگِ تپش های خیال
در بلندپروازیِ شب
قطره قطره
روی این شهرِ یخ زده می چکیدم و
در نواهای تاریکِ زمستانی اش
رها نمی شدم

و خلوتِ دفترهایم را کاش
در هاله های کم رنگِ امید
با خواهشِ احساس
پُر نمی کردم ...


سه شنبـه

با تو می گویم ...
می شنوی؟


جمعـه

فـردا
بارشِ برف سنگین تر خواهد بود
بهـزاد
وضعِ هوا را روزی دو بار
برایم sms می کند.

... تنها
اگر موتورهای این شهر
آرامشِ رویای زمستان
در بسترِ بکرِ برف را
هر صُبح
با لرزه های پیاپیِ start شان
بر هم نمی زدند ...


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

موافقم
محسن ـ بی نام
2009-01-31 09:05:01
با خواننده قبلی موافقم. مایلم در باب تلفیق های تان در شعر با شما مکاتبه کنم. مرسی


سونیا
2009-01-30 21:16:20
اگر امکان دارد در پایین شعر هایتان آدرس امیل خود را بنویسیدتا علاقمندان بتوانند باشما مکاتبه بکنند .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد