در خاکِ میهنم!
اسکلت هایی مغموم
از واژگانی متروک،
که زمانی شادابی ِ کلام را
از دور دستِ آسمان سیراب می کردند.
حیران و مضطرب!
در اندام ِ اربابانی جا خوش کرده اند
که پیش از تولدِ خود
با مرگ هم آغوش بوده اند.
اربابانی محبوس
در پریروز ِ پندارهای ِ سپری
که از لب هایی به غایت پژمرده
هذیان هایی به بیرون سر ریز می کنند
که در قرابتی است عجین
با روح ِ واژه هایی سرگردان
که قرنهاست در اذهانی سرگشته
به گرد خویش می چرخند
و سالهاست در انجمادی ابدی
بر جای خشکیده اند.
و از آنروست
که با شادی بیگانه اند
با لبخند بیگانه اند
با زایش بیگانه اند
و با هر شوری بر بستر ِ پر هیاهوی ِ زیستن
بیگانه!
و با هر آنچه بوی ِ نیستی میدهد
مأ نوس!
و اندام زندهء خویش را
با بوی ِ نای ِ مردگانی تطهیر می کنند
که قرن هاست در گور ِ خویش
بی شور خفته اند.
اربابانی محصور
در خیالاتی بی فردا
که با چشمانی هراسان
از مسیری می گذرند
بی فانوس!
و تنها جرقه ای که تیرگی ِ انقباض را
در تنگنای ِ باور آنان
تکانه ایست!
چیدن ِ برق ِ طلایی ِ سودی است،
افزوده !
بر پیکر ِ خونبار ِ هر سرمایه ای که بروید.
و حیرتا !
که میل رهایی
در بازوان ِ ورزیدهء کار را
با شلاق ِ بردگی سیاه می کنند.
تا افسردگی را
بر پیشانی ِ پر چین ِ رزمی بنشانند
که از خشم
دندان ِ طغیان بر هم می ساید.
****
در برون میهنم،
کر کسها
کرکس هایی فرتوت
با حلقه ای بر گردِ سودا گرانی هراسیده
که کوه های ِ یخی ِ اموالشان
در بحرانِ گرمایی مدام فزاینده
ذوب می شود.
با بال هایی در هم سرشته
چنگال هایی در هم تنیده
و منقار هایی
از طعم ِ گس ِ خون خشنود،
چون تصویری هراسناک
بر جای خشکیده اند.
تا در لحظهء اقدام
با رونقی دوباره
به جوانیِ از دست رفته خویش
فریادی بر آورند
گستاخ!
و زمین را در زیرِ سایهء شوم بالهای ِ آهنی خویش
به اسارتی بکشانند
سر فکنده!
****
" ما را نگر!
که خاموش ماندگانیم
بی هیچ سایهء تکانه ای از خشم
بر پلک های آسوده !
و بی هیچ تاملی در چشم
در گسستِ دست های ِ زاینده
که چون جویی هزار پاره
به هرز می رود
و غوغای ِ هر رویشی خاموش!"
http://masouddelijani.blogfa.com/