این بباید گفت که در عهد قدیم
ما دمی شور و شعف نادیده ایم
در فراق حاذق و درد آشنا
چند صباحی هم کمی نالیده ایم
روزی از یاران کمی رنجان شدیم
لختی از اندیشه ها حیران شدیم
گاهی از تنهایی و افسردگی
یکدمی همصحبت نادان شدیم!
پا فشردیم بر حقوق مستمند
در عدم گر نا شدیم ویلان شدیم
در نبود مجلس عیش و طرب
ساغر افکنده سوی عرفان شدیم
ما برادر گرچه بودیم با شهود!
زان برادر گونه گان کتمان شدیم
مقصد ما کدخدای ده نبود
از دو سؤ آلوده بهتان شدیم
سال تبعید دگر شد سال نو
چون ز" رهبر" شاهد هذیان شدیم!
ای دریغا ما چه سان در وصف خود
پشت هر غمنامهای پنهان شدیم!
***
نقاشی : هشام زراکه، از فلسطین
بمناسبت " روز مهاجر"