روزی تو باز می گردی
ای آزادی
و برای همیشه می مانی
چنین که سخن دل به بسته است
روزی که باز آیی
می بینی
که عشق سخن
راست ترین عشق ها بود
دلها
از تحمل قهر خسته اند
دستها
بدنبال یاری می گردند
که بداند معنی ی یگانگی چیست
گشاده بودن
دیگر گناه نیست
کتابی ست
که در هر خانه می یابی
رعایت
راه خود را از فاصله جدا می کند
و در پاسخ به پرسش تسلیم یا رهایی
این زمان است
که می دود
تا در شهر را به روی تو بگشاید
ای کلید همهء مرهمها در دستان معجره آسای تو
ای آزادی
خیالهایی که خشکیدند
پیش از آنکه شکوفه کنند
واژه هایی که جان فدا کردند
تا فریادی زنده بماند
شاهد آنند
که چه اشکها ریخت
سخن از رفتن تو
که چه رنجها برد
سخن از دوری تو
روزی که باز آیی
می بینی
که عشق سخن
بی ریاترین عشق ها بود
21 3 2001
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد