نه از گرگ نشانی هست و
نه از میش، ردپایی.
باد سایه ی تانکی را با خود به کوچه می کشد.
سپیده ی فریاد
ازسیاهی صدای گلوله فراتر می رود.
خرگوش های کوچک
پشت خاکریز ترس سنگر گرفته اند
و چه بی وقفه، چه بی گناه، چه بی پناه می لرزند!
گویی تلاطم بمبی را در قلب شان کاشته اند
که در روان زمان.
. . . .
آن سوتر، جایی کنار پارک بیداری
تسبیحی از گلوله
در دست های چرکی مرگ می چرخد.
و صف راهپیمایان
مشت مشت، زیر چرخ تانک ها له می شود.
. . . .
اینجا، در روزهای جمعه
کودکان هم بجای گلستان، راهی گورستان می شوند.
فروردین ۱۳۹۱..........................
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد