logo





بار امانت : در زنجیری از تعابیر و سروده ها

پنجشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۱ - ۲۲ مارس ۲۰۱۲

دکتر منوچهر سعادت نوری

١ - برای "بار امانت" تعابیر گوناگونی ذکر شده است. بعنوان مثال، دکتر منوجهر مرتضوی در کتاب خود منظور از بار امانتی‏ را که در ذهن حافظ شیراز بوده ، عشق می‏داند. دکتر حسین علی هروی نیز در شرح غزل‏ های حافظ،بار امانت را عشق تعبیر کرده است. دکتر داریوش آشوری بار امانت را نفخه‏ی روح الهی دانسته که در کالبد انسان دمیده شده و می‏بایست پس از سپری شدن دوره‏ی حیات‏ آن را به مالکش بازگرداند. دکتر احمد علی رجایی بخارایی بار امانت را معرفت الهی تفسیر کرده است. برخی دیگر از بزرگان و عرفا منظور از بار امانت را،ذکر خدا تعبیر نموده‏اند. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ، نگاه کنید به :
بار امانت حافظ : نوشته ای از کاظم محمدزاده
http://www.noormags.com/
بار امانت حافظ : نوشته ای از داریوش فرضی پور
http://www.noormags.com/


٢
- "بار امانت" در زنجیری از سروده ها


دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند : حافظ


تو عاشق باش ، تا عاشق شناسی
وفا کن ، تا ببینی با وفایی
نپذرفت آسمان ، بار امانت
که عاشق بود و ترسید از خطایی : مولوی


در سفر عشق چنان گم شدم
کز نظر هر دو جهان گم شدم
نام و نشانم ز دو عالم مجوی
کز ورق نام و نشان گم شدم
جامه‌دران اشک فشان آمدم
رقص‌کنان نعره‌زنان گم شدم
چون همه از گم شدگی آمدند
گم شدگی جستم از آن گم شدم
بار امانت چو گران بود و صعب
من سبک از بار گران گم شدم
گم شدم و گم شدم و گم شدم
خود چه شناسم که چه سان گم شدم ... : عطار نیشابوری


با هیچکس این کش مکش آن یار ندارد
جز با دل سر گشتهٔ ما کار ندارد
بر دوش من افکند فلک بار امانت
زان چرخ زنان است که این بار ندارد ... : فیض کاشانی


قابل بار امانت ها مگو آسان شدیم
سرکشی ها خاک شد تا صورت انسان شدیم
پیکر ما را چوگردون بی سبب خم‌کرده‌اند
در میان گویی نبود آندم ‌که ‌ما چوگان شدیم ... : بیدل دهلوی


اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی
توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم
چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی
گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم
فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش
که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم
صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی
هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم
تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز
گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم : شهریار


آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند، گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج ، بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا ، این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


هرچند زداغ سوگواریم هنوز
کشتار شدیم و بی‌شماریم هنوز
روینده زخاک هر بهاریم هنوز
ما لالۀ سرخ سربداریم هنوز
بیهوده خلاف آب پارو نزدیم
جز رو به سپیده، خلق را هو نزدیم
در ذهن زمان چهرۀ ما نقش شده ست
از پای درآمدیم و زانو نزدیم
بر روی ستم گلوله‌ها باراندیم
از مزرعه‌ها گرازها را راندیم
تا سبز شود زخون ما جنگل باز
رفتیم و درون رستنی‌ها ماندیم
نورستن دشت و بیشه‌ها رویش ماست
نجوای نسیم و برگ‌ها گویش ماست
وان رود خروشان که به دریا ریزد
تصویر حضور و جلوۀ پویش ماست
شب بر رخ روز تا که چادر دوزد
رهپوی سزاست تا چراغ افروزد
آتش فکند به خیمۀ تاریکی
هرچند که خود نیز در آتش سوزد
آن بار امانتی که «کوچک» بنهاد
شد پرچم سر بدار وآن رابرداشت
این نسل گمان مبرسترون شده است
فردانگری که باز پرچم برداشت
ما تجربه‌های یک سده پیکاریم
شب خسته و ما سپیدۀ بیداریم
پیروزی ما حوالتی تاریخی ست
در جنگل و شهر، «کوچک» و «ستاریم» : نعمت آزرم


کا ش می‌ شد روزگا را ن ، شاد بود
یا که انسان ، همچنان آزاد بود
یا ستمگر ، سنگر قا نون نداشت
وين جها ن ،کا نون عدل و داد بود
کا ش می‌ شد، طعم سر خ عشق را
از لبا ن گرم معشو قی چشید
یا در آ غوش صبا ، با یک نسیم
سوی‌ گل ها ی شقا یق ، پر کشید
کا ش می‌ شد زور قی سرگشته را
ازتلا طم های توفا ن در ر‌ها ند
با سلا مت تا کرا نه ره گشود
وندر آ نجا فرش شا دی گسترا ند
کا ش می‌ شد نعره ی حلا ج را
کو کشید جا نا نه ، ‌پای چو ب دار
با ز پس می داد آ خر آ سما ن
آ ن ا ما نت ما ند ه دوش روزگا ر
کا ش می‌ شد، این کهن، فرخ د یا ر
ا یمن و آ سود ه از بیدا د بود
وين جها ن ، کا نون عدل و داد بود
کا ش می‌ شد روزگا را ن ، شا د بود
دکتر منوچهر سعادت نوری
http://saadatnoury.blogspot.ca/l

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد