مشق شب بود
"بنویسید پروانه
بخوانید پَر پَر شدن ِ پرواز ِ یک رویا
بنویسید ازدحام
و روی آن را با شبرنگ سکوت
رنگ دهید
تا زیبا جلوه کند"
همه
آستینها را بالا زدند
و نوشتند
تمام آن شب را
و سیاهیها
تا صبح خواندند
***
برق ِ کفشهای نو
هوش را از سر بهار می پراند
و ترازوی آویزان بر چار راهها
همیشه میزان بود
شاید هم کسی
اندکی شیطنت می کرد
و کفه ی طنز و دلخوشی
بالاتر می رفت
نابرابری ها شیرین تر می شد!
بادگیرهای قد کشیده هم حتا
عطر خوشبوی نسیم را
بر خود می پاشیدند
و حوضهای پر ماهی
هرگز
یک ماهی را
بی اعتنا
به چنگ گربه ی دلاّل
نسپردند
خاطراتِ چشمها
نه از وجود سیاهیها;
از عبور ِ ذره ذره ی نگاه
بر قطره های سایه بانشان
چکیده بر گونه های شرم
وسعت یافت
و آن زمان
عشق
والاترین شد
و ترکیب تمام سرسختی ها
در انتظار یک نهال
به سر رسید
و درخت ….
کنار پنجره نشست
***
غروب شد
و باز هم یک دفتر ِ باز
و فقط چند خط ِ بی معنا
شاید یک سر مشق !
ولی بی آغاز
***
بوی بهار شاید می آید
شاید از پایان باید دید
تا شروع تازه شود
شاید بلبل هم می داند
که منقارش را
با برگ گلی بسته اند
شاید نوروز ِ سرخ هم می خواند
اما این بار
گوشهای زمین
بسته ست
24 اسفند 90
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد