logo





«مقدمه ای بر تاریخ سیا سی –اجتماعی هنرنمایش غربی در ایران»

شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۷ مارس ۲۰۱۲

مجـيـد فلاح زاده

چکیده:

ازاوایل قرن هفتم شمسی ـ سیزدهم میلادی ـ تا تقریباً پایان قرن سیزدهم شمسی ـ اواخرقرن نوزدهم میلادی ـ به استثنای دوره ی صفویه (1722 ـ 1501) ودوره ی کوتاه زندیه (1794ـ1750)، شهرها و جوامع شهری در ایران، به دلیل هجوم ها و جنگ های متعدد داخلی وخارجی و تغییر راه های تجاری جهان، به سرعت درحال تجزیه و ازهم پاشیدگی بودند. این ازشروع قرن بیستم بود که شهرها و جوامع شهری دوباره شروع به توسعه و رشد نمودند. دلایل این رشد وتوسعه عبارتند از:کسب دوباره ی اهمیت سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی منطقه ی خاورمیانه، نفوذ فرهنگ مادی و معنوی غرب، بیداری و آگاهی تدریجی طبقات شهری.

درچنین شرایطی، ما بتدریج شاهد شکل گیری سه مکتب فکری درجوامع شهری مان هستیم که اززمان انقلاب مشروطه، 1285 شمسی ـ 1906 میلادی ـ نهادهای فرهنگی این سرزمین را تشکیل داده اند. این سه مکتب عبارتند از: 1 ـ مکتب اسلامی 2 ـ مکتب دموکراسی غربی 3 ـ مکتب مارکسیستی (سوسیالیستی).

وگفتن نداردکه مکتب اسلامی، بی شک، با نفوذترین این مکتب ها است، زیرا که مستقیماً با بدنه ی اصلی تمدن ایرانی ارتباط دارد. بنابراین ارزیابی و تحلیل فعالیت های تئاتری این مکتب می باید ارزیابی و تحلیل فعالیت های نمایشی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی باشد. (رجوع شود به تاریخ اجتماعی ـ سیاسی تئاتردرایران، کتاب اول «تعزیه»، نگارش نویسنده)

ازدومکتب دیگر،تا قبل ازانقلاب1357شمسی، مکتب دموکراسی غربی، مکتب حاکم تر و، ظاهراً ریشه دارتری بود، چرا که قشرحاکم و قشرهای بالای طبقه ی متوسط به شدت ازآن جانب داری می کردند وآن را ترویج می نمودند. و توسط این مکتب بود که تئاترغربی و سبک های مربوط به آن درایران نفوذ کردند.

مکتب مارکسیستی (سوسیالیستی) جوان ترین مکتب های سه گانه است، زیرا که بنیان های فکری ـ اقتصادی این مکتب تا شروع قرن بیستم، تقریباً، به کلی برای ایرانیان بیگانه بود. اضافه آنکه، از 1304 تا 1320 شمسی، به دلیل رژیم دیکتاتوری رضا خانی، این مکتب کمترین فرصت و مجال را برای اظهاروجود داشت. این بعد ازسقوط دیکتاتوری در1320بود که مکتب مارکسیستی (سوسیالیستی) به کمک حزب توده ی ایران، فضای کافی برای تنفس یافت، و درنتیجه موفق به خلق پربارترین دوره ی تئاتری جوامع شهری کشور درقرن بیستم تا زمان فعلی گردیده است.

* * *


پیش در آمد:

اگراروپایی ها (یونانی ها) درنخستین حمله ی بزرگ شان به این سرزمین درسال 330 ق.م.، به دلایل سیاسی ـ نژادی توسط اسکندر تشویق و ترغیب به آمیزش و ازدواج با ایرانیان شدند(1)، شدند، دردومین حمله ی بزرگ شان، به تدریج ازشروع قرن نوزدهم، انگلیسی ها، به دلیل اعتقاد به نظام نژادمداری، برسر در کلوب های شان درداخل خاک ایران نوشتند:«ورود برای سگ ها و ایرانی ها ممنوع.»

هرگاه ما درجستجوی یک نتیجه گیری منطقی ازاین دو واقعه ی تاریخی باشیم، منطقی ترین این نتیجه گیری می تواند: انحطاط و اضمحلال یک فرهنگ ـ فرهنگ ایرانی ـ ازیک سو، و تجاوز و فساد قدرت فرهنگ انگلیسی ـ اروپایی ـ ازسوی دیگر باشد.

در دوران اخیر، انحطاط و اضمحلال فرهنگ ایرانی از قرن سیزدهم میلادی شروع شد. ایران که ازقرن دهم تا قرن سیزدهم میلادی کشوری پیش رفته و قلب فرهنگ اسلامی محسوب می شد، از شروع قرن سیزدهم به بعد صحنه ی هجوم های متعدد داخلی و خارجی واقع می شود. هجوم های مکرر و تغییرراه های تجاری جهان، به دلیل کشف راه های دریایی جدید، ازیک طرف مانع شکل گرفتن و تکامل نظام فئودالی درایران می گردد، و درنتیجه جامعه ایرانی نمی تواند مانند جوامع اروپایی هم زمان خود در مدتی معقول و پیروز ازنظام فئودالی سربرآورد.(2) و از طرف دیگر، این هجوم ها و تغییرراه های تجاری، نیروهای سازنده ی جامعه را تا بدان حد تحلیل می بردکه وقتی کشوربه آستانه ی قرن نوزدهم می رسد، کشوری است زبون، بی شخصیت، و بی دفاع دربرابرتجاوزو توهین.

اما درمورد تجاوز و فساد قدرت های اروپایی: این تجاوز و فساد دردوره های اخیر، اززمانی شروع می شود که فرهنگ فئودالی، به تدریج، تبدیل به فرهنگ سرمایه داری (ازحوالی قرن چهاردهم به بعد) می گردد، وسپس با شروع وتداوم انقلاب صنعتی (ازنیمه دوم قرن هجدهم) به ویژه در انگلستان، به اوج خود می رسد. کاوش برای سرمایه و مواد خام، و سپس بازاربرای کالاهای تولید شده، سبب می شود که اروپایی ها مبادرت به ماجراجویی کنند. (3) نگاهی به لیست پیش قراولان اروپایی که ازقرن شانزدهم به بعد به ایران سفر نموده اند، روشن می سازد که این پیش قراولان دیگرآن سیاحان و تاجران و کشیشان نسبتاً ساده و صادق دوره ی فئودالی، نظیر«پلانو کارپینی» (PelanoCarpiny) و «مارکو پولو» (Marco Polo) که به ترتیب درسال های47 ـ 1246و94 ـ 1271 میلادی به ایران ودیگر نقاط آسیا مسافرت کرده اند، نیستند. اغلب این تازه واردین نمایندگان تجارت خانه ها وکمپانی های هستند که درجستجوی موقعیتی و انحصاراتی ویژه برای اربابان خود بودند. «آنتونی جنکینسون» (Antony Jenkinson) تیپ مشخص تاجرـ سیاح آن دوره، نمونه ای ازاین تازه واردین است. او نماینده ی کمپانی تجارتی «موسکووی» (Muscovy) بود که ابریشم خام و پارچه ی ابریشمی را ازطریق ایران ـ روسیه وبه انگلستان صادر می کرد. در سال 1561، آنگاه که « جنکینسون » به دربار «شاه طهماسب اول» رسید، ادعا نمود که سفیر رسمی «الیزابت اول» ملکه ی انگلیس است.ظاهراً با این ادعا «جنکینسون» قصد داشت که امتیازات تجاری ویژه ای از دربارصفوی کسب کند. به هر جهت او آدم خوشبختی بود، چون اگربه خاطرپا درمیانی دوست و شریک ایرانی اش «عبداله خان اوستاجلو» (بگلربگی شیروان) نبود، «شاه طهماسب» سر بریده وی را همچو هدیه به دربار عثمانی می فرستاد. (4) «کمپانی هند شرقی» که در سال 1600 میلادی تأسیس شد، مثال دیگری در مورد این پیش قراولان اروپایی است. پس ازآن که این کمپانی به « شاه عباس اول » (1629 ـ 1587) میلادی کمک نمود تا پرتقالی هارا درخلیج فارس شکست دهد، ازطرف «شاه عباس» امتیازات ویژه ای دریافت داشت. اما، کمپانی مزبورتقاضای مصونیت سیاسی برای کارکنان انگلیسی اش و انحصار صادرات ابریشم از ایران به اروپا را داشت.(5) وهلندی ها، روس ها، پرتقالی ها، اسپانیایی ها مثال های دیگری ازاین دست هستند.

به هرجهت، آنچه گفته شد یک وجه ماجراجویی اروپایی ها در ایران بود. وجه دیگر، وجه سیاسی ـ نظامی بود. واگرچه این وجه درابتدا ـ ازقرن 16تا 18 میلادی، به دلیل قدرت نظامی ایران ـ به نظربی اهمیت جلوه می کرد، لکن درقرون نوزدهم و بیستم ثابت نمود که برای کشورمی تواند فاجعه آمیزباشد. نخست پرتغالی ها درسال های 1507و 1515میلادی درخلیج فارس ظاهرشدند و جزیره ی ثروتمند استراتژیکی هرمزرا تصرف کردند(6). اما، همان طورکه ذکرشد، به کمک انگلیسی ها، ـ کمپانی هند شرقی ـ هرمزدوباره بازپس گرفته شد. سپس انگلیسی ها خودشان آمدند. امپراتوری عثمانی، که در آن دوران خطری دائمی برای امپراتوری نوپای صفوی وموجودیت تازه پای کشورهای اروپایی بود، سبب شد «شاه اسماعیل اول» 1524 ـ 1486میلادی و پسرش «شاه طهماسب اول» سفیرانی به دربارهای اروپایی روانه دارند، و بالعکس.(7) لیکن هیچ یک از دربارها ـ نه دربار ایرانی و نه دربارهای اروپایی ـ به دلایل مختلف موفق به ربودن این

فرصت نشدند، در صورتی که انگلیسی ها موفق شدند. (8)

ورود به ظاهر بدون انگیزه ی « برادران شرلی ( The Sherley

Brothers) به ایران درسال 1598میلادی و کمک شان به «شاه عباس اول» دربازسازی ارتش صفوی،(9) نه تنها پاداشی کلان برای خودشان، بلکه عاقبتی خوش برای تمامی اروپا فراهم آورد. پاداشی کلان برای «برادران شرلی»، چون پس ازخدمت شان، ازطرف «شاه عباس اول» حقوق تمام عمری برای شان درنظر گرفته شد. این مطلب درآن زمان به قدری مهم و پرسرو صدا بود که کنایه ای از آن را می توان در نمایشنامه ی « شب دوازدهم » (Twelfth Night or what you will) اثر «ویلیام شکسپیر» (Wiliam Shakespear) یافت:

فابین: من هر گز سهم خود از این بازی را با تمامی
پاداش کلان شاه صوفی عوض نخواهم کرد.(10)

و عاقبتی خوش برای اروپا، چون از زمان صفویه به بعد، امپراتوری عثمانی ناگزیرشد که دردو جبهه به جنگ پردازد: یک جبهه ی آسیایی و یک جبهه ی اروپایی؛ و این مطلب به طورقابل ملاحظه ای فشارو تهدید دائم امپراتوری عثمانی را براروپا کاهش داد، و درنتیجه به جامعه ی اروپایی این فرصت را داد که به تدریج، با کمترین وقفه به روند تکامل خود ادامه دهد. شاید هیچ دلیلی ـ حتی نظر «استاد نصراله فلسفی» درمورد فرستاده شدن «برادران شرلی» توسط «کنت اسکس» (Konnte d essex) به دربار صفوی برای تشویق «شاه عباس» به جنگ با عثمانی ها و کسب امتیازات تجاری برای انگلیسی ها(11) ـ قانع کننده ترازخود مطلب کتاب « سفرنامه ی برادران شرلی » نتواند تأییدی بر اظهارات فوق باشد:

«دراین اوقات پادشاه (شاه عباس) مصمم شد که «مستر ربرت شرلی» را با پیشکش های گرانبها نزد ملکه ی انگلیس بفرستد و

اظهاراحترام بنماید. ولی «سرآنتوان» رأی پادشاه را تغییرداد و اورا وادارکرد که نزد جمیع سلاطین عیسوی سفیری بفرستد، و می گفت خود ملکه ازاین مطلب خیلی مشعوف خواهد شد که با آن سلاطین عهد موافقت و اتحاد ببندد؛ و اظهارکرد که من خودم این سفارت را به عهده خواهم گرفت، نیز به پادشاه اظهار داشت در صورتی که آن اعلیحضرت از این طرف با عثمانی ها در جنگ هستید من هم کاری خواهم کردکه سلاطین عیسوی ازطرف دیگر به محاربه پرداخته سلطنت عثمانی را به واسطه ی این اتحاد منقرض سازیم. پادشاه ازاین مطلب نهایت خوشحال شد و ازجهت این تدبیر خوب از «سرآنتوان» بسیار تشکر کرد و فوراً سفیر عثمانی را که برای انعقاد عهدنامه ی صلح مابین سلطان عثمانی و ایران به ایران آمده بود پس فرستاد؛ و به او امرکرد که به پادشاه خود بگویید من آرام نخواهم گرفت تا اینکه شما شخصاً درمیدان جنگ مقابل من حاضرشوید.»(12)

و سرانجام روس های تزاری که همیشه آرزوی فتح ایران به طورکلی، و فتح سرزمین حاصل خیزو استراتژیک قفقازرا به طوراخص، درسرمی پروراندند، ازگرد راه رسیدند ودرسال های 23 ـ 1722میلادی قسمت هایی از قفقازرا اشغال کرده و سفیر «شاه طهماسب دوم» را ناگزیرساختند که مهر موافقت بر سند این اشغال زند.»(13)

به هرحال، این نفوذ جاسوسان سرمایه درایران، ازیک طرف، نه تنها مانع ازآن شد که تمامی اروپا توسط عثمانی ها مورد تاخت و تاز قرارگیرد و درنتیجه، همان طورکه ذکرشد، به اروپا کمک کرد تا به سیر تکامل خود ادامه دهد، بلکه سبب بیش تر انباشته شدن سرمایه درآن قاره نیز، گردید. و ازطرف دیگر، این نفوذ زیرکانه راه را برای مداخله ی مستقیم قدرت های سرمایه داری در قرن نوزدهم و بیستم درایران هموار ساخت.

معهذا، علیرغم تمامی این مداخلات مستقیم و غیرمستقیم ـ از قرن شانزدهم تا شروع قرن نوزدهم ـ هیچ نشانه ی موثقی ازنفوذ ادبی و تئاتری غرب در ادبیات و تئاتر بومی ایران دیده نمی شود. برعکس، این در تئاتر و ادبیات و حتی فلسفه ی غربی است که عناصر ایرانی و یا عنصر آسیایی مربوط به ایران، سرچشمه ی الهام و خلاقیت برای نویسندگان و متفکرین غربی بوده است. نمایشنامه «کمبوجیه»(یکی ازنخستین تراژدی ـ کمدی های نوشته شده درزبان انگلیسی حوالی 71 ـ 1570) یک نمونه از نفوذ عنصر ایرانی است.»(14) اشاره ای به این نمایشنامه را می توان درنمایشنامه ی «هنری چهارم» (Henry the Fourth) نوشته ی «ویلیام شکسپیر» ـ اززبان فالستاف (Falstaff) ـ یافت:

فالستاف: جامی ازشراب سفید به من دهید
تا چشمانم سرخ گونه شوند
وبه نظرآیند که گریسته ام؛
چون باید که به تأثر سخن گویم
ومن چنین خواهم کرد، به گونه ی شاه کمبوجیه.(15)

«تیمورلنگ» (Tamburlane The Great) نوشته ی «کریستوفر مارلو» (Christopher Marlowe) مثال دیگری است ازنفوذ عناصر فرهنگ ایرانی درادبیات نمایشی غرب. وهمچنین است «ردگونه، شاهزاده خانم پارتی» (Rodogune) نوشته ی «پیرکورنی» (Pierre Corneille) «نامه های ایرانی» (The persian Letters) نوشته ی «منتسکیو» (Montesquieu) و «دیوان شرقی» (West – ostlicher Divan) نوشته ی «گوته» (Goethe) مثال های چهارمی و پنجمی هستند. و نقاط اشتراک بسیاری است میان طبیعت ستیزنده ی دین زرتشتی (نزاع دائم نیروهای نیک و بد آن) با فلسفه ی «هگل» (تز و آنتی تز فیلسوف) و دست آوردهای مشترک آن ها، یعنی اندیشه ی دیالکتیکی. مداخلی براین اندیشه ی مشترک را درکتاب «برخی بررسی ها درباره ی جهان بینی های اجتماعی درایران» نوشته ی «احسان طبری» تحت عناوین «تضاد و نبرد ضدین درمزده یسنه و دیالکتیک دراندیشه ی برخی ازمتفکران ایرانی» می توان یافت.

* * *

مقدمه:

ایران قرون نوزدهم و بیستم، ایران قدرت های بزرگ (غربی) است و سه خصیصه ی مهم آن عبارتند از:

1 ــ تجاوز و تعدی قدرت های بزرگ ـ اعمال نفوذ قدرت ها ـ برطبق نقطه نظرهای سیاسی ـ اقتصادی شان.

2 ــ استثماربیش ازدو سوم جمعیت کشور ـ عمدتاً دهقانان و عشایر و کارگران شهری ـ توسط نیروهای حاکم داخلی و خارجی.

3 ــ رشد جوامع شهری ـ عمدتاً طبقه ی متوسط ـ و مبارزات شان برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی.
*

1 ــ تجاوز و تعدی قدرت های بزرگ

(اعمال نفوذ قدرت ها، برطبق نقطه نظرهای سیاسی ـ اقتصادی شان)

صرف نظرازاین حقیقت که از آغاز قرن نوزدهم ایران کشوری نیمه مستعمره گردید و بنابراین تنها برکاغذ کشوری مستقل بود، مهم ترین تجاوزات و تعدیات قدرت های ذکرشده عبارتند از: جدایی گرجستان وقفقازدرسال های 1813 (معاهده ی گلستان) و 1828 (معاهده ی ترکمن چای) توسط روسیه ی تزاری. هجوم و اشغال نواحی جنوبی کشورتوسط انگلیسی ها به تلافی محاصره هرات توسط «عباس میرزا» و سرانجام جدایی افغانستان ـ ایجاد سدی برای جلوگیری از نفوذ روسیه ی تزاری در هندوستان ـ در سال 1856 (معاهده ی پاریس). پیمان 1907 روسیه ی تزاری با انگلیس برای جلوگیری از نفوذ آلمان در ایران، که بر طبق آن نواحی شمال دراختیار روسیه و جنوب در اختیارانگلیسی ها قرار گرفت. اشغال کشورتوسط نیروهای درگیر درجنگ جهانی اول ـ روسیه ی تزاری، انگلیستان، آلمان، ترکیه ی عثمانی ـ و اشغال کشور توسط متفقین درجریان جنگ جهانی دوم.

شکی نیست که «اعطای امتیازات متعدد اقتصادی»(16)، « توطئه ودسیسه چینی»(17)، «رشوه گیری وفساد» (18) «شاه سازی(19) بخش های جدایی ناپذیرتجاوزات و تعدیات قدرت های غربی را تشکیل داده اند.(20)

زندگی فرهنگی قدرت ها

همراه با فعالیت های نظامی، سیاسی و اقتصادی قدرت ها، مؤسسات وگروه هایی وابسته به آن ها درکشورفعالیت داشته (ویا دارند)که بنا به گفته ی خودشان، آنان بیشتربا وجه فرهنگی روابط انسانی، نظیرزبان، رسوم و سنت های ملی، عقاید و افکار، هنرها، ازجمله سینما و تئاتردرارتباط اند. مهم ترین گروه های تئاتری قدیمی وابسته به این قدرت ها عبارت بودند از:

الف ـ گروه تئاتری«تماشاخانه ی دارالفنون»:

این گروه به سرپرستی نقاشباشی «مزین الدوله» و «مسیولومر» فرانسوی نمایش هایی در سالن تئاتر مدرسه ی دارالفنون به روی صحنه می آوردند. بازیگران « تئاتر دارالفنون » را اروپایی ها (اغلب قریب به اتفاق معلمین فرانسوی دارالفنون) وایرانی ها تشکیل می دادند. «محمد حسن خان اعتمادالسلطنه» درخاطرات سال 1303 قمری (1883 میلادی) می نویسد:

«چند شب است درمدرسه ی دارالفنون وزیرعلوم گویا تماشاخانه بازکرده. بازیگرها فرنگی هستند که ابداً بازی نمی دانند و زبان نمی فهمند. اما طوطی وارفارسی یاد گرفته اند» (21).

ب ـ گروه تئاتری «آلیانس فرانسز»:

این گروه با شرکت عده ای ازایرانی ها و فرانسوی های مقیم تهران درمحل انجمن، واقع درمیدان مخبرالدوله تشکیل شده بود و بین سال های 1317 ـ 1312ش.، نمایشنامه هایی را به زبان فرانسه، از جمله « دختر شکلات فروش » که قبلاً توسط « کانون ایران جوان » به نام « دختر قرن بیستم » و بعداً توسط « تئاتر فرهنگ» به نام «دخترشکلات فروش» به نمایش درآمده بود، به صحنه آورد.

شرکت کنندگان، اکثراً از دیپلمات های سفارت فرانسه بودند که افتخاراً برای انجمن کارمی کردند و عواید آن صرف خود انجمن می گردید.(22)

ج ـ «گروه یا کمیته ی «انجمن نمایش ایران و انگلیس»:

درسال1321ش.، «سید علی نصر» موافقت نمود که درکمیته ی جدید التأسیس «انجمن نمایش ایران وانگلیس» شرکت نماید. انجمن جدیدالتأسیس درام ازهم یاری رجالی مانند مرحوم «اسفندیاری» و «علی اصغرحکمت»، نیزبرخورداربود... و هر چند اکثرنمایش نامه هایی که این انجمن به معرض نمایش می گذاشت به زبان انگلیسی بازی می شد، اما این نکته را هم باید درنظرداشت که در تعدادی ازاین نمایش ها هنرپیشگان ایرانی بازی می کردند ـ و نیز انجمن چندین نمایش به زبان فارسی برصحنه آورد که بنده (الول ساتن) شخصاً در تهیه ی آن ها دست داشتم ـ اولین این ها، نمایش یک پرده ای به نام «انتقام مادر» به قلم «معزالدین فکری » بود. (23)

ازجمله نمایش نامه های معروفی که دراین کمیته بازی می شدند می توان از«اتللو»،«سربازشکلاتی»، که درآن «صادق چوبک»

هم بازی می نمود، و «دکترفاستوس» اثر «کریستوفرمارلو» نام برد.

د ــ «گروه تئاترکوچک ایران»:

انگلیسی ها و آمریکایی های مقیم تهران برای تفزیحات نمایشی جهت هموطنان خود، و سایر خارجی های انگلیسی دان، از سال 1950م.، دسته ای آماتور درتهران تأسیس کردند که هدف آن ها تنها تفریح از راه تئاتر بود. و اولین نمایشنامه ی شان هم به نام «حیوان مذکر» (The male Animal) در حضورشاه و اعضای خانواده اش برگزارشد.

در نوامبر1954م.، مجدداً تئاتر آماتور انگلیسی زبان های مقیم تهران تشکیل جلسه داد... و ازفعالیت های این گروه باید ازنمایشنامه ی «پیک نیک » (Picnic) یاد کرد که توسط پرفسور « دیویدسن » (Dividson) در «تئاترتهران» اجرا گردید. پرفسور «کوئین بی» (Quinby) نیزبا این گروه نمایشی همکاری داشت. این گروه تا سال 1335ش.، نزدیک به 19 نمایش نامه به زبان انگلیسی در تهران اجرا کرد.(24)

اما، مؤسسات فرهنگی فعال قدرت های غربی، تا آغاز انقلاب 1357ش.، عبارت بودند از «انجمن ایران و فرانسه»، «انجمن ایران و انگلیس»، «انجمن ایران و آمریکا»، «انستیتو گوته». به استثنای «انجمن ایران وآمریکا» که تا قبل ازانقلاب 1357شمسی صاحب یکی از مجهزترین تماشاخانه های کشور بود، باقی این مؤسسات به ندرت درزمینه ی تئاتری فعالیت داشتند. برای مثال، فعالیت های تئاتری «انجمن ایران و انگلیس» بیش ترمحدود بود به تدریس زبان انگلیسی ازطریق اجرای نمایش نامه های کوتاه و ساده. لیکن، «تئاترانجمن ایران و آمریکا» اززمان تأسیس اش، درطول سال فعال بود و تولیدات تئاتری آن در مقوله ی تئاتری «نوزایی مکتب دموکراسی غربی» (کتاب دوم ـ جلد سوم) قابل بررسی است.
اما، درمورد زندگی و فعالیت های فرهنگی «روسیه ی تزاری»، در کشور، گفته آید که: طبیعتاً، بر اساس بخش بندی این کتاب، فعالیت فرهنگی (تئاتری) «اتحاد شوروی سابق» در «جلّد دوم» خواهد آمد! لیکن درمورد «روسیه ی تزاری»، چون این تحقیق دردهه ی 1970م. صورت پذیرفته، دسترسی به منابع موثق در آن دوره، کم تر امکان پذیر بود، و لذا، از فعالیت های تئاتری این کشور، در این قسمت ذکری نیامده است؛ لکن، در صورت دست یابی به منابع موثق، طبیعی است که آن فعالیت ها در این قسمت قابل ذکر و بررسی است.

بهرصورت، باید درنظرداشت که زندگی وفعالیت های، به ظاهر، فرهنگی گروه ها ومؤسسات وابسته ی قدرت های استعماری، حد اقل نقش را درمعرفی تئاتربه مفهوم غربی و زنده ی آن درایران بازی نموده اند. نفوذ تئاتر اروپایی به مفهوم یک نهاد هنری ارزنده ی غرب، همان طور که در « فصل اول» این تحقیق خواهیم دید، از کانال های زیربنایی دیگری اتفاق می افتد که از ضرورت های تاریخی ـ اجتماعی دوران شان ناشی می شود، هرچند که به دلیل شرایط سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی، ایرانیان، به استثنای دوره ی کوتاهی با شکل و محتوی کهنه و قلب گونه ی این نهاد هنری ارزنده ی غرب آشنا می شوند.

*

2 ــ استثمار بیش ازدو سوم جمعیت کشور

(عمدتاً دهقانان، کارگران و عشایرتوسط قدرت های داخلی و خارجی)

فرهنگ و تمدن ایرانی، تا همین اواخر، اساساً فرهنگ وتمدنی بود زراعتی و ایلاتی (چادرنشین) با طعم و رنگی اغلب میلیتاریستی.

در نتیجه، بیش از دو سوم جمعیت کشور یا چادر نشین بودند یا کشاورز (نخست تحت نظام برده داری و سپس فئودالی) و یاآواره ـ بیکاران شهری.(25)

این توده ـ مردمان نه تنها کمترین ارتباط را با جوامع شهری داشتند، بلکه ازسوی اغلب مرفه ـ شهرنشینان غیرقابل پذیرش نیز

به حساب می آمدند. تنها انتظاری که ازاینان می رفت آن بود که چگونه تولید کنند و یا درمواقع هجوم و جنگ ها، مردان، چگونه قربانی شوند! (افسانه یا واقعیت یک میلیون لشگری که «خشایار شاه» به یونان کشید یا زنجیرهایی که «رستم فرخزاد» درهجوم اعراب به پای سپاهیان اش بست تا مانع فرارشان شود و یا موج ـ فوج های انسانی که «روح اله خمینی» به مسلخ گاه های «نینوا» روانه می داشت، نیزاز همین سرچشمه آب می خورد.)

باری. در چنین شرایطی بود که این توده ـ مردمان در طول سه هزارسال زندگی مصیبت بارشان، درپهنه ی جغرافیایی متلونی به نام پرشیا ـ ایران، رنج بردند و درمجموع ناآگاه باقی ماندند.

درطول قرن بیستم، و به ویژه در «دوران پهلوی» و به خصوص در «دوران پهلوی دوم»، شرایط اندکی تغییرکرد. تحت یک رفرم عجولانه و مهجور (انقلاب سفید دهه ی چهل) این توده ـ مردمان، ظاهراً زمین دار شدند (صاحب زمین های شان شدند). اما، به دلیل ادامه ی تمرکز ثروت در دستان هزار فامیل و گسترش تباهی و فساد و رشوه در رژیم(26)، اینان یا فقیرتر گردیدند و یا دهات و زمین های شان را رها کرده و راهی شهرها شدند و به جمع کارگران نامتبحر، بیکاران، گدایان، زاغه نشینان و گودنشینان پیوستند. (27)

این پروسه دررژیم جمهوری اسلامی، به ابعاد بسیارگسترده تری، هنوز ادامه دارد و راهی دراز تا سرانجام یک نبرد قاطع در پیش روی!

زنده گی فرهنگی توده ی مردمان

در نخستین نگاه مضحک به نظر می رسد که در باره ی زندگی فرهنگی این مردم در طول قرون صحبت شود؛ چرا که بیش ترین آموزشی که فرا گرفته اند، همانطورکه اشاره رفت، آن بوده است که چگونه بکارند، چگونه دروکنند، چگونه گله داری کنند، چگونه درکوچ های شان از رودخانه بگذرند، چگونه به مسلخ گاه ها روند، چگونه بافندگی کنند... و بالاخره درطول سی چهل سال اخیر، چگونه درکارخانه های مونتاژی مونتاژکنند. و در کنار تمام این ها، گاهی نیز درد ــ شادی خودرا در ترانه ها، رقص ها، نمایشات بدوی و... متبلور نمایند. اما، این مردم بی تردید بدنه ی اصلی و نقطه ی ثقل هرفرهنگ و تمدن (درارتباط با جوامع مربوطه شان) به شمارمی روند. فرهنگ اینان ـ فرهنگ عوام ـ اگر تصمیم گیرنده و راهبر جوامع شان نیست، در تحلیل نهایی، ارائه گر کاراکتر اصلی جوامع شان تواند بود. زیرا، اولاً این فرهنگ مدل هایی ازساختارهای اجتماعی را درپیش روی عرضه می دارد که هرچند متعلق به گذشته و گذشته های دورند، اما یادآور صورت هایی نوعی (ARCHETYPS) ازعدالت، آزادی و توازن هستند که جان های شیفته، اذهان انقلابی ـ ناآرام ـ غمخوار را همواره به خود مشغول داشته اند؛ و ثانیاً، به ما شاخص ها و ویژگی متفاوت هر جامعه، و شرایطی که تحت آن، آن جامعه دوران تکامل خودرا، در هر دوره، گذرانده است نشان می دهند.(28)

بهر جهت، در دل فرهنگ عوام، هنر عوام، و در نتیجه فرم های متنوع تئاتری عوام (تئاترفولکلور) نهفته است. این تئاتروفرم های تراژیک و کمیک آن، بنا براین باید، در تحلیل نهایی، در ارتباط مستقیم با فعالیت های تئاتری (نمایشی) مکتب اسلامی بررسی شود، که کتاب اول (تعزیه) و کتاب سوم (تقلید و نمایش های عروسکی) تحقیق حاضر به تفصیل بدان ها پرداخته است.

*


3 ــ ُرشد جوامع شهری

(عمدتاً طبقه ی متوسط ومبارزاتشان برای کسب قدرت سیاسی واقتصادی)

رشد شهرها و جوامع شهری که درمیانه ی دوران صفوی (قرن هجدهم میلادی) به دلیل ثبات نسبی رژیم و روابط تجاری با اروپائیان، تا حدودی امیدوارکننده بود، از ربع دوم قرن هجدهم ـ نزدیک به سقوط سلسله ی صفوی ـ متوقف می شود.

هجوم از خارج (هجوم افغان ها) و جنگ های فئودالی در داخل، که قتل عام، قحطی، بیماری و مرض ومهاجرت میوه های طبیعی آن ها بودند، چنان خرابی به بارآوردند که میان سال های 1740 ـ 1730شهرهای تجاری مهمی چون اصفهان، شیراز، قزوین، یزد و تبریز دو سوم جمعیت شان را ازدست می دهند.(29) بلاتکلیفی ازپی این سال ها چنان بود که به قول دکتر «باستانی پاریزی» کشورحتی یک پایتخت ثابت نداشت و پایتخت «نادرشاه» برپشت زین اسب اش بود! و این روند خرابی و اضمحلال، به استثنای شیرازکه تحت شرایط صلح آمیزسلسله ی زندیان (1794 ـ 1750) می رفت تا تبدیل به یک پاریس مینیاتوری شود، تا اواخر ربع اول قرن بیستم ادامه می یابد.(30) حتی تهران که درسال 1796 به عنوان پایتخت ازجانب «آغامحمد خان قاجار» انتخاب شد، ازاین بلایا محفوظ نماند. این شهر که در ربع آخر قرن نوزدهم حدود 155735 نفرجمعیت داشت(31) و حدود 70 صنف مختلف،(32) در 1918، زمانی که کشور تماماً زیرسلطه ی انگلیسی ها بود، به علت قحطی و تب تیفوئید، قریب صد هزار ساکنان خودرا ازدست می دهد.(33) و به جمع همه ی این ها، هرگاه جدایی ایالت های ثروتمند و پرجمعیت، یعنی صاحب نیروی کارشمال کشور در معاهده های «گلستان» و «ترکمانچای» اضافه شوند، دامنه ی سقوط هول آور جلوه خواهد کرد.

با این وجود، علیرغم تمامی این آشوب ها و فروریزی ها، رشد دوباره ی جوامع شهری، و درنتیجه رشد بورژوازی ایرانی، درطول قرن نوزدهم، گریزناپذیرمی نمود؛ و این گریز ناپذیری عمدتاً نتیجه ی نفوذ سرمایه های اروپایی در کشور بود، بعد از آن که کشور وسیله ای دردست قدرت های غربی گردید واستقلال خودرا از دست داد. (34)

اما این بورژوازی، نزار، شرقی ـ خاورمیانه ای و غیرواقع بین بود، و هنوزهم هست. نزار، چرا که به طور عمده به سرمایه ی خارجی و حمایت آن متکی است؛(35) شرقی ـ خاورمیانه ای، چرا که آن استخوان بندی صنعتی بورژوازی غرب را ندارد. اضافه آن که گرایش به شدت «اسلامی» یا «پان ایرانیستی» و یا التقاتی دارد؛ و غیرواقع بین، چرا که اگرچه به مقداربسیارزیادی وابسته به سرمایه های خارجی وکمک آن ها است، اشتیاق و آرزوی عدم مداخله ی قدرت های خارجی در امور داخلی اش را دارد! و این آخرین نکته وآن گرایش های سه گانه است که تقریباً از نیمه ی دوم قرن نوزدهم به بعد، توده های شهری، دهقانی و روشنفکران خودی، فئودالی، و بعد از1917 ، حتی نیروهای چپ را به سوی خود جلب کرده است.

تا انقلاب 1357شمسی، این بورژواری، به یاری نیروهای انقلابی یا مرتجع داخلی و خارجی، بانی بسیاری طغیان ها، دو کودتا، یک انقلاب و یک جنبش جهانی شده است. و گرچه دراکثر این ها، و هم درانقلاب و هم درجنبش جهانی توسط رقبا، حامیان داخلی و خارجی، و حتی نیروهای قشرهای داخلی اش منکوب و تنبیه گردیده است، معهذا بهره گیری های مادی و معنوی خودرا نیز برده است.

نخستین این طغیان ها، درشکل و گرایش مذهبی غیر سنتی، بی شک «جنبش بابیگری» (1848) بود که بی رحمانه توسط قشر سنت گرا ـ فئودال ـ بورژوازی خام دربارقاجار سرکوب گردید. نماد هنری این جنبش در «قرةالعین»، شاعره ی انقلابی وافکار آزادی خواهانه او(ازجمله آزادی زنان ورفع حجاب) قابل ردیابی است.(36) و آخرین این طغیان ها، تا انقلاب 1357شمسی، و دوباره درشکل و هیئت مذهبی، اما سنتی، بی شک شورش سال 1342شمسی، به رهبری «روح الله خمینی» است که آن هم بی رحمانه توسط قشر مرتجع فئودال ــ بورژوا کمپرادور و نظامی دربار پهلوی، سرکوب گردید. ولی هر قدر نخستین طغیان مترقی بود، آخرین طغیان عقب افتاده؛ و طبیعتاً هر قدر نماد هنری نخستین طغیان آینده گرا بود، نماد هنری آخرین طغیان،«جلال آل احمد» گذشته گرا!

از طغیان های گرایش دیگر این بورژوازی، یعنی گرایش «پان ایرانیستی»، می توان از«قیام خراسان»(1300ش.) به رهبری «کلنل محمدتقی خان پسیان» نام برد، که خدعه آمیزتوسط ائتلافی از نیروهای مرتجع ایلاتی ـ فئودال ـ بورژوا، شکل ناگرفته از پای درآمد. نماد هنری این جنبش از جمله در شاعر، موسیقی دان و تصنیف ساز آن دوران «عارف قزوینی» که به کار نمایش هم گهگاه می پرداخت(37)، و همچنین «میرزاده عشقی»، نگارنده ی اپرای «رستاخیز شهریاران ایران»، قابل تصوراست.

و از طغیان های گرایش سوم بورژوازی برپا خاسته ی ایرانی، یعنی گرایش التقاطی، « قیام تبریز » (1299ش ـ 1921م) به رهبری «شیخ محمد خیابانی» قابل ذکراست، که این هم با خدعه و توطئه ی ترکیبی ازنیروهای مرتجع فئودال ـ بورژوا سرانجام تراژیک داشت. نماد یا نمادهای هنری معرف این طغیان، همچون کاراکترآن، التقاطی وچند گونه اند؛ لذا یادآوری آثارشاعر ـ آزادی خواهی چون « محمد تقی بهار» دررابطه با محتوی دموکراتیک، ولی خیال پردازانه ی فاقد قدرت اجرایی این جنبش، چندان بی مورد نیست.

ازدیگرطغیان های دموکراتیک این بورژوازی که آمیزه ای از گرایش های مترقی، به ویژه چپ را شامل می شد، «قیام تبریز» (1301ش. ـ 1923.) به رهبری «ابوالقاسم لاهوتی» را باید نام برد که آن هم به شکست انجامید. نماد هنری این قیام، بی تردید، رهبر آن، «ابوالقاسم لاهوتی»، نخستین شاعر طبقه ی کارگر ایرانی است که صاحب قطعه های نمایشی، از جمله اپرای «کاوه آهنگر»، نیز می باشد.

اما، دو کودتای بخش بسیارارتجاعی این بورژوازی (1299و 1332ش)، طراحی شده توسط سازمان های جاسوسی سرمایه داری غرب، برخلاف طغیان های آزادی خواهانه ـ میهن دوستانه بخش مترقی بورژوازی ایرانی، آن اندازه دوام و عمر کردند تا تأثیرات اکثراً مخرب خودرا، چنان که خواهیم دید، برهنر، و در نتیجه برتئاتر کشور باقی گذارند.

و انقلاب این بورژوازی، «انقلاب مشروطه ی» سال 1906، انقلابی اساساً ملی ـ شهری برعلیه فئودال ها و مداخلات عناصر خارجی حمایت گرآن ها بود. این انقلاب به طورموقت، زمانی که روسیه ی تزاری به یاری مرتجعین آمد، متوقف گردید و سپس با کودتای مهندسی شده توسط انگلیسی ها، در1921 (38) به نفع یک ایران (پرشیای) آرام، باثبات، دوست و مستقل، به حیث یک سد در برابر نفوذ «شوروی جوان» در خاورمیانه و یک انبار عظیم سوختی ـ نفتی برای امپراتوری انگلیس، به پایان عمرخود رسید. (39) دراین انقلاب بورژوازی به سهمی برابر با فئودال ها دست یافت(40) و ایرانیان نخستین شیوه های «تئاترآژیتاسیون» را در جریان آن تجربه نمودند!

اما، جنبش جهانی، «جنبش ملی شدن صنعت نفت» (1950) بر علیه امپریالیسم جهانی بود که نخستین بحران جهانی نفت را باعث شد.(41) این جنبش، همان طور که می دانیم، با کودتای مهندسی شده ازجانب ایالات متحده ی آمریکا، در1953، سرکوب گردید.(42) آنچه که بورژوازی ازاین جنبش به دست آورد، سود و بهره ی مختصری از، ظاهراً، ملی شدن صنعت نفت بود؛اضافه آن که، نتیجه ی این جنبش بود که آن رفرم عجولانه ی (انقلاب سفید) را باعث شد تا ازاتحاد دهقانان وتوده های شهری جلوگیری شود. تئاترایران درآغاز و درجریان این جنبش (ملی شدن صنعت نفت) با وجود درگیری های شدید سیاسی که اکثراً با حملات فیزیکی به آن همراه بود، تاکنون، درخشان ترین دوران خودرا، از لحاظ تولید عملی بر صحنه، تجربه و زندگی کرده است که در «جلد دوم» این کتاب تحت عنوان « مکتب سوسیالیستی» بدان پرداخته شده است.

و فراموش نکنیم که این بورژوازی (عمدتاً بخش بازاری ـ مسلمان سنتی آن، وکم تربخش بوروکراتیک اش) بود که خوراک مالی گروه های قدرتمند مذهبی، و دررأس آن ها گروه «خمینی» را درطغیان سال 1342، و سپس در انقلاب 1357، برای سرنگونی «سلسله ی پهلوی»، فراهم آ

زندگی فرهنگی جوامع شهری

جهت ارزیابی زندگی فرهنگی، و درنتیجه فعالیت های تئاتری جوامع شهری ایران، ضروری است که در آغاز سه نکته ی زیر بنایی ذیل، یادآوری شود:

الف ــ ازآن جا که سیاست های توسعه طلبی قدرت های بزرگ نمی توانند فقط محدود به عرصه های نظامی، سیاسی و اقتصادی شود، بنا بر این نفوذ فلسفه، علم، هنر فرهنگ اروپایی (و سپس آمریکایی) در کشور ناگزیر بود.

ب ــ اضمحلال و ویرانی شهرها، زندگی جوامع شهری را دچار

وقفه های طولانی نموده، و لذا خلاء ها و شکاف های بزرگی درآن ایجاد کرده بود؛(43) بدین قرار، آنگاه که شهرها و جوامع شهری شروع به رشد دوباره نمودند، نفوذ فرهنگ غربی، تحت شرایط الف، گریزناپذیربود.

ج ــ قابلیت انطباق گری ایرانی، که می توان آن را به ادغام نژاد آریایی با نژادهای متنوع دیگر، درطول تاریخ طولانی آن نسبت داد، سومین عاملی بود که نفوذ (آسان) فرهنگ غربی را به داخل جوامع شهری کشورفراهم آورد.

بهرجهت، تحت چنین شرایطی، و با پیشگامی انسان های شایسته و گستاخی چون «عباس میرزا» (ولیعهد «فتحعلی شاه» که زود رس و مشکوک درسال1833مرد(44) )، «میرزا تقی خان امیر کبیر» (وزیربزرگ، اما بورژوازی خام) که در1852م. کشته گردید، «میرزا آقای کرمانی» که در1896سربریده شد، «میرزا حبیب اصفهانی» (مترجم وتئاترشناس) که در1896م. به قتل رسید، «میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل» (روزنامه نگار) که در 1907م. اعدام شد، «حاج زین العابدین مراغه ای» (نویسنده) که در1909درگذشت، و«آقا محمدطاهرتبریزی» (مؤسس روزنامه «اختر» دراستانبول1875م.) وبسیاری برجسته گان دیگر، تجدید حیات فرهنگی جوامع شهری ایران شروع شد.

از جمله دست آوردهای این شایسته گان، می توان از موارد رو بنایی زیرنام برد:

ــ معرفی دوباره ی صنعت چاپ و لیتوگرافی اززمان صفویه بدین سو؛ (45)

ــ فرستادن تشنه گان دانش به اروپا (انگلستان) برای تحصیل؛

ــ ظهورنخستین روزنامه؛

ـ تأسیس نخستین کالج به سبک اروپایی (دارالفنون1852م.)؛(46)

ــ ترجمه ی بسیاری کتب درسی واندکی بعد، کتب ادبی (درآغاز،

تقریباً تمامی اززبان فرانسه ـ تنها استثنا «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» از«جیمزموریه» اززبان انگلیسی ـ به حیث زبان پیشگام اروپایی درخاورمیانه، با نیم نگاهی به انقلاب کبیر فرانسه1789، که دردارالفنون هم به حیث زبانی واسطه تدریس می شد)؛(47)

ــ نگارش نخستین رمان به سبک اروپایی؛(48)

ــ تأسیس نخستین احزاب سیاسی به مفهوم غربی؛(49) و...

اما، بهرحال، نباید فراموش کرد که گستاخی برخی ازاین مردان، همچون شمشیر دو لبه ای در تاریخ معاصر، و در نتیجه در هنر معاصرایران عمل کرده است. و مورد «امیرکبیر»، شاید بهترین و دردناک ترین مورد باشد. «امیر» با بی رحمی و قساوت و خدعه گری بی نظیری، مترقی ترین جنبش سیاسی ـ اجتماعی ایران درقرن نوزدهم، یعنی «جنبش بابیگری» را سرکوب نمود. (50) حتی، هنگامی که سربازان مسلمان حاضر به اعدام «باب» نشدند، او «فوج بهادران» مسیحی خودرا برای اعدام به تبریز گسیل داشت؛ و آیا به دلیل این خوش خدمتی نبود که روحانیت شیعه، به عنوان یک سیستم (نه یک فرد) که همواره دربرابر معرفی و نفوذ فرهنگ غرب مقاومت می ورزید و می ورزد، دربرابر اصلاحات ازغرب الهام گرفته ی «امیر» و، به ویژه، تأسیس دارالفنون، دندان برجگرنهاد، گوش خواباند و سیستماتیک عمل نکرد (فتوا نداد؟!!!) درواقع، «امیر» به همان راهی رفت و قربانی همان سیاست پیشگی واژگونه ای شد که اخلاف بزرگ قبل و بعد ازاو، نظیر «بزرگمهر» درمورد «جنبش مزدکیان»، «خواجه نظام الملک» درمورد جنبش «اسماعیلیه»، و «مصدق» در مورد «جنبش چپ» شدند: پشت کردن به جنبش اعتراضی توده ها و روی نمودن به اندرز دربار؛ منافع طبقاتی خود ـ قشر حاکم را برمنافع طبقاتی دیگران ـ زحمتکشان ترجیح دادن؛ تغییر و تحول را از بالا دیدن و آغازیدن! و نتیجه؟! نتیجه در دام توطئه های خارجی و داخلی (درباری) گرفتارشدن و ساقط گردیدن! و اگر کسی پرسد که چگونه است تأثیر این سقوط در هنر و، به خصوص، درهنرتئاتر؟، می گوئیم: تئاتر، این اجتماعی ترین هنرها، احتیاج به فضای سیاسی ـ اجتماعی باز دارد! فقدان تضاد، نبود آنتاگونیست، نبود فضای کافی و زمان کافی، هنرتئاتر را نزارمی کند، مسخ می کند.(51)

ادامه ی سیاست های میهن دوستانه، اما تردید آمیز، مصلحت گرا و مصالحه گر بورژوا ــ فئودال بزرگ خوش طینت، «دکتر مصدق»، توطئه ی کودتای بورژوا ـ فئودال حقیرسال32، «محمد رضا»، را امکان داد، و کودتا، تئاتر در «لاله زارشکوفا» را به تئاتر در «لاله زارتکیده»، «به تئاتر لاله زاری» تبدیل نمود.

سرکوبی «جنبش بابیگری»، کمک به ادامه ی استبداد قرون وسطایی « ناصری » بود؛ و کمک به ادامه ی استبداد قرون وسطایی ناصری، از یک سو، باعث آن شد که «تعزیه» با وجود تحول در فرم، از نظر محتوی، در مضامین تقدیری ـ فئودالی اش دست و پا زند و نزارباقی بماند؛ و ازسوی دیگر، چنان که خواهیم دید، به جای تئاتر پویا و خروشان نیمه ی دوم قرن نوزدهم غرب، تئاترایستا و بیات نیمه دوم قرن هفدهم اروپا، آن هم با ترجمه ها و ایرانیزه گری های ناشیانه، و آن هم فقط برای دربار و حلقه های محوری آن معرفی گردد.

باری. در جریان دگرگونی های زیر بنایی و رو بنایی عنوان شده ی فوق است که ما، به تدریج، شاهد شکل گیری سه جریان فکری (سه مکتب فکری) هستیم که از زمان انقلاب مشروطه ستون های معلق (فضایی ـ درحال پرواز) زندگی فرهنگی جوامع

شهری مان را پی ریخته اند.

نخست اخبار «انقلاب کبیرفرانسه» (1789) رسید، که دربار قاجار را هراسان ساخت، (52) اما، کمک کرد تا « جریان دموکراسی غربی» جوانه زند. (53)

سپس، ایده های مهجور و بیات «پان اسلامیسم» زیر پوشش «اتحاد ملل اسلامی» در برابر استثمار و استعمار اروپایی ها، به خصوص در شکل امپریالیسم انگلیسی اش، دوباره ظهور نمود، (54) و« جریان اسلامی » را خوراکی دوباره و جانی دوباره داد.(55)

وسرانجام، اخبارانقلاب1905روسیه شکوفید، وکمی بعد ایده های « انقلاب کبیر اکتبر » (1917) ورد زبان ها شد و « جریان مارکسیستی» شکل گرفت. (56)

بدیهی است که درطول تاریخ معاصرایران، و تا کنون، پیدایش، رشد و روند هر یک از جریان های سه گانه، از طریق بنیان گذاران، رهبران و تئوریسین های سه جریان، نیزقابل جستجو و ردیابی اند. به عنوان مثال، درمورد «جریان دموکراسی غربی» چنین است: «آخوندزاده»، « میرزا ملکم خان »، « تقی زاده »، « دکتر محمد مصدق» و...؛ در مورد جریان اسلامی : «سید جمال الدین اسد آبادی»، «مدرس»، «آیت الله کاشانی»، «آیت الله خمینی»، و...؛ ودرمورد «جریان مارکسیستی»: «حیدر عمو اوغلو »، « احسان الله خان »، « تقی ارانی »، « نورالدین کیانوری»، و...؛ و دراین میان ده ها خرده جریان التقاطی که با رهبران و تئوریسین های خود، همچون کانال های ارتباطی عمل می کردند (و می کنند).

به هرجهت، به حیث آخرین نکته، ضروری است خاطرنشان شود که اولاً، تا چه اندازه این سه جریان، دراساس رودرروی و ناقض یکدیگرند. تنها عامل یا عواملی که تا قبل ازانقلاب 1357شمسی، جریان های سه گانه را درکنارهم، تا اندازه ای، تحمل می نمود و از درگیری نهایی، و در نتیجه فرو ریزی هر یک از آن ها جلوگیری می کرد، یا قدرت تطابق گری و بردباری ایرانیان بود، یا کمک دولت های غربی و سوسیالیستی (57) یا وجود کارتل ها و تراست های غربی که حتی بردولت های غربی حکم می رانند، (58) یا ضرورت اتحاد موقت سه جریان برعلیه یک همیشه دشمن (پهلوی ها به حیث سمبل استثمار و استعمار غربی) و یا هر چهار عامل باهم! بعد از انقلاب1357شمسی، به نظر می رسید که پیروزی «جریان اسلامی» برگشت ناپذیر باشد؛ اما، همان طور که اشاره شد، به علت ادامه و گسترش وسیع ابعاد تباهی و فساد، استثمار، وابستگی و استبداد مذهبی، دو جریان دیگر، هنوز حرف های اساسی و توان های بنیادین برای یک نبرد قاطع عرضه توانند کرد؛ ثانیاً اگر چه در میان سه جریان، قدرت «جریان اسلامی» تا شروع انقلاب، چندان آشکارنبود، اما، همان گونه که انقلاب ثابت کرد، این جریان هنوز پر نفوذترین جریانهاست، چرا که نه تنها مستقیماً و طولانی با فرهنگ و تمدن ایرانی ارتباط داشته و دارد، بلکه درطول هزار و چهارصد سال، بدنه ی اصلی فرهنگ و تمدن بومی ایرانی را شکل داده است. بنابراین، هرگونه برآورد و تحلیل تئاتری این جریان، باید برآورد و تحلیل تئاتری فرهنگ و تمدن ایرانی، تا اواخر قرن نوزدهم باشد ـ کتاب اول ـ «تعزیه» (البته آن گونه که تحقیقات هنری ـ تئاتری درمورد پیدایش فعالیت های تئاتری دو جریان دیگر، تا کنون، نشان می دهند.) اما، این که فعالیت های هنری ــ تئاتری اخیرکشور، بعد ازانقلاب (اسلامی) را باید درچهارچوب ایده های هنری ـ تئاتری این جریان بررسی و تحلیل نمود، پاسخ مطلقاً منفی است؛ هر چند که هنوز تعزیه (و تقلید) در سراسر کشور، و به ویژه، در شهرستان ها و روستاها نوشته و اجرا می شوند، و هرچند که مضامین تقدیری ـ مذهبی، بدنه ی اصلی تولیدات تئاتری امروز کشوررا تشکیل می دهند. پاسخ مطلقاً منفی است، چرا که تأثیرات زیربنایی و روبنایی دو جریان دیگر، به طور اساسی و بازگشت ناپذیری، درطول قرن بیستم و در ادامه، قرن حاضر، و طی سی سال اخیر، طبیعت و کاراکتر نگرش « جریان اسلامی » را دگرگون نموده است و بیشتر خواهد نمود، هرچند که هنوز در کشور، به گونه ی احمقانه ـ سبعانه ای، این دگرگونی نادیده انگاشته می شود. از سوی دیگر، فعالیت های هنری ـ تئاتری دو جریان دیگر، در طول سی سال اخیر،هر چند در داخل کشوربسیارمحدود شده است، اما همان طور که درپایان این مقدمه به آن اشاره ای خواهد شد، این فعالیت ها، به دلیل کاراکتر جهان ـ شهری که دنیای امروزمان به خود گرفته است، درخارج از کشور، به کمک فرم های بدیع فرهنگ نمایشی ایرانی «تعزیه» و «تقلید» و ایده های فرهنگی ـ نمایشی جوامع دیگر، کاراکتر پویایی به خود گرفته اند.

از دو جریان دیگر، «جریان دموکراسی غربی»، تحت شرایط معینی، جریان حاکم تر و مورد توجه تری بود و هست؛ حاکم ترو مورد توجه تر، زیرا همان طور که دیدیم، بورژوازی ایرانی، عمدتاً ازدرون سرمایه های غربی بود که سربرآورد و توسط آنان نیز، حمایت شد وهم می شود. اضافه آن که، قشرحاکم برجامعه، تا قبل از انقلاب 1357شمسی، زیر چتر و حمایت قدرت های بزرگ بود. لذا طبیعی است که هرنوع فعالیت هنری، و درنتیجه فعالیت تئاتری «جریان دموکراسی غربی»، به ناگزیر، همچون اقتصاد و سیاست اش، بازتاب نزار و علیلی از فعالیت های هنری فرهنگ غربی باشد. (این نکته یکی ازچند دلیلی است که چگونه حرکات هنری ـ تئاتری، در دوران دو کودتا، کانالیزه و کنترل شدند، که چگونه به تدریج، هنر مونتاژ، و در نتیجه تئاتر مونتاژ نظیرصنعت مونتاژ، به جای اصل تحمیل شدند، تا آنجا که رد مونتاژهای آثارادبیات پوچی، و به ویژه رمان «مالون می میرد» نوشته ی «ساموئل بکت» در «بوف کور» گم می شود و نمایش نامه نویسانی چون «بهمن فرسی» و «عباس نعلبندیان» گمان می کنند که «پوچی نویس» اند!) (59) و تحت شرایط معینی، چرا که، بعد ازتمام این حرف ها، دموکراسی غربی، به خاطر اصل طبیعت اش، به طورغیرقابل تصوری، پیشرفه تر ازهرنوع نظام حاکمی در ایران قرن نوزدهم و بیستم بود و هست. از سوی دیگر، دموکراسی غربی تنها در جوامع غربی است که، شاید معنایی درخور اهمیت داشته باشد؛ خارج از جوامع غربی، جایی که جوامع یا کشورها ی « زیرتوسعه » یا «درحال توسعه» نامیده می شوند و منبع ازلی ـ ارزان صدورمواد خام، (و ظاهراً، پس از سقوط سوسیالیسم موجود منبع ابدی ـ ارزان ورود کالاهای تولیدی غربی هم، برای جوامع غربی اند) جهان غرب شتاب دارد تا هرنوع تمایل و جنبش برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی را درنطفه خفه کند. این نکته نیزـ به استثنای لحظات کوتاه طغیان ها و انقلاب ها ـ مارا به نتیجه گیری دیگری راهبر است، و آن این که، در « جریان دموکراسی غربی»، همراه با سایرفعالیت های فرهنگی، به آن فعالیت های هنری ـ تئاتری اجازه داده می شود، یا آن فعالیت ها تشویق می شوند که با ضروریات و مایحتاج روزانه و بی واسطه توده های مردم، نظیر گرسنگی، مرض، بی سوادی، بی خانمانی، تبعیض، مشکلات کودکان، فسق و فجور و...، کم ترین ارتباط را داشته باشند؛ برعکس، مباحثی که چون مبهم، تجریدی، کیهانی، کم ضرر بوده اند، نظیر زمان، تولد، مرگ، ترس های ناشناخته، ارتباط های، به ظاهر، بی دلیل گسسته، یا مباحثی که چون افراطی ـ ناسیونالیستی ـ شوونیستی بوده اند، نظیرنفرت ازاعراب و باستان گرایی، مورد تشویق و توجه قرارمی گرفتند. هم ازاین رو بود که «سازمان پرورش افکار» رضا خانی، تئاتررا به خدمت گرفت تا ایده های فاشیستی خودرا بهترتبلیغ و حقنه کند؛ هم ازاین رو بود که با استعدادترین کارگردان آن سال ها « میر سیف الدین کرمانشاهی » به اتهام قفقازی بودن و تحصیل تئاتر درروسیه، به زندان روانه می شود؛ (60) هم ازاین رو بود که سقف تدریس تئوریک، در«دانشکده ی هنرهای دراماتیک»، در دهه ی 1970، از «هنریک ایبسن» نروژی (1906 ـ 1828) و «آگوست استرینبرگ» سوئدی (1912 ـ 1849)، بالاتر نمی رفت؛ هم ازاین رو بود که شیوه های بدیع بازیگری و کارگردانی «مایرهولد» و «آگوستوبوال» در «دانشکده ی هنرهای زیبا» هم چون تابو انگاشته می شد؛ (61) درحالی که ایده های پوسیده ـ مذهبی «تئاترفقیر» ـ بخوان تئاترثروتمند و ضد تماشاچی ـ عامل پاپ و سرمایه ی جهانی، «گروتوفسکی»، میان دانشجویان این دانشکده به حیث اشارات قرآنی تفسیرو تعبیرمی گردید. و هم ازاین رو بود که تنها تولید برشتی «کارگاه نمایش»، «ترس و نکبت رایش سوم»، که درمیان تولیدات خارجی «کارگاه» درسال 1352شمسی (74 ـ 1973) بیشترین تماشاگررا در طول آن سال ها داشت (1227 تماشاگر)، از صحنه برداشته می شود، اما در همان سال، دو کارپوچی وکوتاه پوچی نویس آلمان غربی «پیترهانتکه» (؟ ـ 1942)، به نام های «معلم من پای من» و«خودمتهم»، با کمترین تعداد تماشاگر، (بعد از «شب های سفید»)، درسال1352ش.، با 389تماشاگربرای کاراول و 306تماشاگربرای کاردوم، حتی تا سال 1356ش. رپرتوار «کارگاه» باقی می ماند. (62) و هم از این رو... و هم ازاین رو... و هم ازاین رو....!

ازسوی دیگر، عقب ماندگی معنوی (مادی آن که به جای خود) این جریان اززاینده و حامی اش، جوامع غربی، آن چنان عمیق و فاجعه باربود که حتی روشنفکران ـ هنرمندان صادق آن، نظیر «میرزا فتحعلی آخوندزاده» (1878ـ 1819م.) نیز، ازاعماق این ورطه و باتلاق این فاجعه قادربه رهایی نشدند! «آخوندزاده» یی که شش کمدی «مولیر» ی خودرا درفاصله ی سال های 1850تا 1856نوشت و به پنج زبان (دو زبان غربی) تسلط کامل داشت و دربخشی از«آسیا» ودرجامعه ای می زیست که ازنظر جغرافیایی نزدیک تر از هر بخش ایرانی به اروپا بود (باکو)، و در خدمت پرنس های روسی سفرها کرده بود، هنوز درنفخه ها و ایده های اثیری انقلاب کبیرفرانسه (1789م.) دست وپا می زد وهیچ وقت، هیچ وقت نتوانست از انقلاب عظیم کارگری سال 1848و «مانیفست» آن، ونیز، به قول «ویکتورهوگو» در «بینوایان» از: «بزرگ ترین جنگ خیابانی تاریخ بشری درپاریس»، شمه ای بیاموزد، توشه ای برگیرد، یا گوشه ی درکارهای اش بگوید! هیچ وقت! هیچ وقت! «میرزا آقا تبریزی» که به جای خود!

باری. با وجود تمامی این ترمزها، واپس نگری ها و سلطه ی طولانی ـ مصیبت بار دو کودتای جناح مرتجع بورژوا ـ فئودال ایرانی، باید پذیرفت که «جریان دموکراسی غربی»، به کمک روشنفکران انقلابی خود، نخستین جریانی بود که توسط آن ایرانیان شروع به شناخت و ادراک تئاترغربی نمودند و بعد، به توسعه ی آن همت گماشتند: نخست، از طریق ترجمه، ایرانیزه کردن فرم ومحتوی، نگارش، و سپس تولید، آن ها برصحنه که این کتاب اکنون بدان پرداخته است.

اما، سومین جریان فرهنگی، « جریان مارکسیستی »، همواره مورد هجوم ترین جریان ها بود و هست، و همیشه در تضادی بنیادین با دو جریان دیگر! ولی، این تضاد هیچ گاه مانع ازآن نشده است که این جریان، تحت شرایط مشخصی که درراستای اهداف سوسیالیستی آن باشد، با دو جریان دیگر دست به اتحاد موقتی نزند، نظیر توافق با «جریان اسلامی» دراثنای «جنبش جنگل»1919 ـ 1920،(63) و یا با « جریان دموکراسی غربی » و « جریان اسلامی » در دوران « جنبش ملی شدن صنعت نفت» 1953 ـ 1951و دوباره با هر دوی این جریان ها در «انقلاب 1375 شمسی ». « جریان مارکسیستی »، همچنین جوان ترین جریان های سه گانه است؛ زیرا تا شروع قرن بیستم این جریان، تقریباً درمجموع، برای ایرانیان ناشناخته بود. (هرچند که تا اواخرنیمه ی اول قرن بیستم، نظیر دو جریان دیگر، طغیان ها و حرکت های ایدئولوژیکی مشخص خودرا، در معیارهایی کوچک تر، داشته و تجربه نموده بود؛ ازجمله «حرکت سرخ افراطی» «احسان الله خان» در گیلان 1299ش.، 1921م.). اضافه آن که، از سال 1925 تا 1941، به علت تحریم و سانسور تحمیلی از سوی «رژیم رضا خانی»، این جریان هیچ گونه مجال واقعی برای اظهار وجود نداشت. بنا براین، فعالیت های هنری ـ تئاتری این جریان تا سال1941 بسیار محدود و مختصر و خام بود. در واقع، پس از سرنگونی رژیم دیکتاتوری رضا خانی بود که «جریان مارکسیستی» با یاری «حزب توده ی ایران» بنیان گذاری شده در1941، «فضای کافی» و «زمان کافی» نسبی برای تنفس و رشد یافت، و درنتیجه پربارترین دوره ی تئاتری جوامع شهری ایران را، ازنظرتولید عملی کیفیت کاری و حضور تماشاگر، درقرن بیستم آفرید؛ تا آنجا که درتهران حدوداً 600 هزار نفری آن دوران، (64) ماهیانه تا 70هزار تماشاگر به تماشای نمایشات «نوشین» می رفتند. (65)

و سرانجام، به عنوان آخرین نکته، درمورد فرمول بندی و قانون مندی سه جریان (سه مکتب) باید گفت:

الف: این جریان ها، نه تنها در جامعه ی ایرانی، بلکه در هر جامعه ی درحال رشد (و حتی درجوامع پیشرفته) در طول قرن بیستم، با حفظ جریان بومی ــ ویژه ی آن جامعه، وجود داشته و دارند. به عنوان مثال، در جامعه یی چون جامعه ی پرویایی، «جریان فرهنگ اینکایی »، به حیث « جریان بومی »، نظیر «جریان فرهنگ اسلامی» درایران، پاکستان، افغانستان، الجزایر و...، در کنار دو « جریان دموکراسی غربی » و « جریان مارکسیستی»، روند و کارکرد اجتماعی خودرا دارد؛ یا، در جامعه ی هندی، «جریان هندویی»، درکنار دو جریان دیگر؛ یا در استرالیای پیشرفته، «جریان فرهنگ بومی ابرجینی»؛ یا، حتی در ژاپن بسیار پیشرفته، « جریان فرهنگ شینتویی» در جوار دو جریان دیگر.

ب: بدون شک،همراه و درکنارسه جریان اصلی، ده ها، و بلکه صدها جریان های فرعی، خرد، افراطی، و التقاطی وجود دارند که با رهبران و تئوریسین های خود، همچون پل های معلق ـ ارتباطی، دو یا سه جریان را به یکدیگر متصل و یا از یکدیگر منفصل نموده اند و می نمایند. برای نمونه، درمورد ایران و از سال های پنجاه به بعد، جریان التقاطی اسلامی ــ مارکسیستی «سازمان مجاهدین خلق» با تئوریسین التقاط گرای خود، «دکتر علی شریعتی »، قابل ذکراست؛ در مورد مصر جریان جمعیت افراطی جماعت اسلامی « اخوان المسلمین »؛ در مورد اتحاد شوروی سابق جریان افراطی ـ روشنفکرانه ی «تروتسکیستها»؛ درمورد ایالات متحده ی آمریکا جریان افراطی راست «مک کارتیسم» متعلق به جریان اصلی «دموکراسی غربی»، که از بر آمد های آن حتی اخراج «برشت» و «چارلی چاپلین» ازآمریکا بود و ازپی آمدهای آن سکوت طولانی «آرتورمیلر» و گردش به راست « جان اشتاین بک »؛ در مورد مکزیک جریان دهقانی ــ چپ التقاطی «زاپاتیستی»؛ درمورد ایتالیا «جریان آنارشیستی چپ» که «داریوفو» سمپات آن است؛ در مورد آلمان جریان چپ افراطی «بادرماینهوف»؛ و...

ج: درشرایط تاریخی ـ اجتماعی مشخص، یک یا دو یا هرسه جریان باهم براهرم های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مسلط شده وحکومت می کنند، نظیرتسلط سه گانه ی جریان ها در آفریقای جنوبی امروزی؛ تسلط دوگانه ی «جریان دموکراسی غربی » و « جریان های بومی » درجوامع غربی؛ و تسلط یک گانه ی «جریان مارکسیستی در کوبا و کره ی شمالی امروز و آلمان شرقی دیروز.

د: به علت مهاجرت های وسیع درنیمه ی دوم قرن بیستم، گسترش وقفه ناپذیر روابط فرهنگی ــ اجتماعی ــ اقتصادی میان ملت ها و در نتیجه جهان ــ شهرستانی شدن دنیای امروز، روند پیدایش «جریان بومی » جوامع توسعه نیافته و در حال توسعه، حتی در جوامع پیشرفته، نیز، پدیدارشده است.این روند به صورت ستون های فرهنگی معلق (درحال پرواز) درفضای توفانی جهان امروز، درتداخلات خود با فرهنگ جوامع میزبان به زندگی گاه بسته و گاه باز خود پرداخته و بدین وسیله بر ثروت مادی و معنوی جهان مان می افزاید! به عنوان مثال، درجوارجریان حاکم «دموکراسی غربی» و «جریان چپ» درفرانسه، بلژیک و آلمان، به تدریج، «جریان فرهنگ اسلامی» جای پای خودراسفت می کند؛ یا درانگلستان جریان های «هندوئیستی» و «اسلامی» ریشه دوانده اند؛ یا در ایالات متحده ی آمریکا، اکنون حتی بیش از سیصد سال است که «جریان فرهنگ ـ مهاجر آفریقایی»، در کنار «جریان بومی ـ ایندیئی» تحت ستم، و دیگر جریان های مهاجر، حضورخودرا اعلان داشته و مهر و اثرخودرا (به ویژه فرهنگی ـ هنری) در جامعه برجای گذارده است.

ه: با توجه به مورد فوق (د)، ایرانیان مهاجر، می باید روند فرهنگ مهاجرتی ـ تبعیدی خود، و لذا حرکات فرهنگی ـ هنری، و درنتیجه ضرورت پیدایی و رشد حرکات تئاتری، به ویژه درطول سال های اخیر، و دررأس آن ها حرکت «فستیوال تئاتر ایرانی» درشهر «کلن» را درزمینه و مجموعه ی زاینده ی فوق تجزیه و تحلیل کنند، نه در حرکات و فعالیت های پراکنده و نامشخص که دل را خالی می کند که «فردا که ما مردیم و پس فردا که فرزندان مان درفرهنگ جوامع میزبان هضم شدند، اکنون بی فایده را چرا ادامه دهیم!» دشمن، و در مورد ما، دشمن نادان مان « جمهوری اسلامی »، چنین آرزو و تبلیغ می کند. دوستان هراسیده ازشکست موقت چند ساله ی اخیر،هم، چنین می اندیشند. اما، حرکت جهان رو به آینده مان، حد اقل تا به امروز چیز دیگری می گوید.

و: تجزیه و تحلیل هایی که تا کنون درچهارچوب جریان های فرهنگی سه گانه، درارتباط با حرکات تئاتری جامعه ی ایرانی آمده است، نه تنها درمورد حرکات تئاتری جوامع دیگر می توانند فرمول بندی و همچون قانونی به کاربرده شوند، بلکه می توانند و باید درمورد سایراشکال هنری، نظیرموسیقی، سینما، شعر، رمان و... به کارگرفته شوند.

و بالاخره، درپاسخ به این پرسش که سرانجام این جریان ها، در جوامع فردایی، به کجا خواهد انجامید، باید گفت: به وحدتی در تضاد، به فرهنگی درتنوع، و درنتیجه به هنر تئاتری همواره در حال شدن، به هنرـ تئاتری اندیشمند که تأثیرآن، «کارتأسیس» آن درتماشاگر، درمردم، درجامعه ایجاد «حس اندیشمندی» و سپس «حس آینده نگری» است! و مگرتاریخ طولانی و پراز رنج ما، با اقوام و جریان های فرهنگی گوناگون اش، حاصل این وحدت در تضاد، گواه این بازی اندیشمند نیست؟!


*****

زیرنویس ها

1 ــ PLUTARCH’S LIVES. PLUTARCH « ALEXANDER» ARTHUR HIGH CLOUGH. ed, (LONDON. 1957), pp.504-524

2 ــ ترکیبی ازبهره کشی نظام های برده داری و فئودالی را می توان ازحوالی قرن سوم و چهارم میلادی تا همین اواخر درجامعه ی ایرانی دید. به طوری که درکتاب تاریخ نوین ایران نوشته «م. س. ایوانف» به ترجمه ی «هوشنگ تیزابی ـ حسن قائم پناه» (قطع جیبی) صفحه ی 9 می خوانیم:

«درمیان فارس ها و آذربایجانی ها به علت پیدایش مناسبات بورژوایی، پروسه ی وحدت ملی آغازگردید و آگاهی ملی به وجود آمد. درمیان سایر خلق ها و اقوام و قبایل (ایرانی)، پروسه ی وحدت ملی آن طورکه باید و شاید دیده نمی شد. درکشاورزی مناسبات تولیدی فئودالی حکم فرما بود و درمیان قبایل چادرنشین مناسبات فئودالی ـ پدرسالاری حفظ شده بود. درنواحی جنوب شرقی یعنی درکرمان و بلوچستان و فارس هنوزبقایای برده داری وجود داشت.»

3 ــ نخستین کوشش انگلیسی ها برای تجارت با ایران ازراه دریا 1614: هنگامی که کارگزاران انگلیسی برای نخستین بار به دربارمغول راه یافتند، ماهوت های شان به خوبی فروش رفت ومقداری زیاد ازانگلیس سفارش داده شد. لیکن، وقتی ماهوت ها وارد شد کالا دیگر تازگی اش را از دست داده بود، و چون تقاضا کاهش یافته بود بی شک بازار جدیدی لازم بود. رئیس کارگزاران ازیک انگلیسی به نام «استیل» (STEELE) که ازراه خشکی از آله پو (ALEPOO) به هندوستان مسافرت کرده بود، یاد گرفته بود که در ایران آن ها ممکن است موفق به فروش ماهوت های شان شوند، به دلیل آن که ایران کشوری است سرد و مردان و زنان و کودکان پنج ماه از سال را لباس های کلفت می پوشند. «استیل» همچنان اضافه کرده بود که ابریشم را می شود درایران پنجاه درصد ارزان تراز «آله پو» خریداری کرد.»

SIR PERCY SYKES, A HISTORY OF PERSIA , 2ND. ED., VOLL. II. (LONDON1921,),PP.188–189 4 ــ «ن. و. پیگولوسکایا»، «آ. یو. یاکوبوسکی»، «ای. ب. پطروشفکی»، «آ.م. بلنیتسکی»، «ل.و. استرایوا». تاریخ ایران، مترجم: «کریم کشاورز»، چاپ چهارم، (تهران 1354 شمسی)، انتشارات پیام، ص ص487 ـ486.

5 ــ همان جا، صص520 ـ519

6 ــ رفیع امیرانه براورنگی برنشست شیطان

که مکنت اش بسا بیش ز هند و هرمز بود

جای اش مشرق مجلل بود

و میثاق اش ریزش مشت اندرمشت

زر و مروارید ناسفته بود

برگل تاج شاهانه اش

MILTON – PARADISE LOST BOOK II – LINE I

7 ــ «عبدالرضا هوشنگ مهدوی»، تاریخ روابط خارجی ایران، چاپ دوم، (تهران1357شمسی)، انتشارات سیمرغ، صص13ـ 12، 35ـ 24، 43ـ 42

8 ــ برای اطلاع بیشتردرزمینه ی رابطه ی ایران دردوره ی صفوی با کشورهای اروپایی در ارتباط با تهدید دایمی امپراتوری عثمانی به کتاب سیاست خارجی ایران (دوره ی صفویه) نوشته ی «نصراله فلسفی»مراجعه شود.

9 ــ BROWN. E.G, HISTORY OF PERSIAN LITERATURE IN MODERN TIMES , VOL. IV, (LONDON, 1959), PP. 105 – 106

10 ــ THE OXFORD SHAKESPEARE COMPLETE WORKS, TWELFTH NIGHT, SCENE V, ACT II, W.I. CARIG ED., (LONDON, 1976)

* می دانیم که صوفی لقبی بود برای پادشاهان صفوی.

11 ــ «نصرالله فلسفی»، سیاست خارجی ایران (دردوره ی صفویه)، چاپ دوم، (تهران1342)، سازمان کتاب های جیبی، ص.173

* همچنین: « عبدالرضا هوشنگ مهدوی»، سابق الذکر ص.63

12 ــ G. MANUARING سفرنامه ی برادران شرلی (درزمان «شاه عباس

کبیر»)، مترجم: «آوانس»، مقدمه و توضیحات از دکتر «محب آیین»، (تهران 1357) چاپ دوم، انتشارات منوچهری،ص ص 97 ـ 96

13 ــ «عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سابق الذکر، ص. 142

14ــ نمایشنامه ی کمبوجیه که تفسیری آزاد اززندگی کمبوجیه ـ پسر «کورش کبیر» ـ است درواقع پلی است میان نمایش نامه های «مورالیته» THE MORALITY PLAYS و نمایش نامه های تاریخی THE CHRONICLE PLAYS. برای اطلاع بیشتر، به مجله ی هنرو مردم، شماره 91 دوره ی جدید،سال 1349، مقاله ی «ایران ودرام نویسان بزرگ جهان» نگارش «دکترمهدی فروغ» مراجعه شود.

15 ــ THE OXFORD SHAKESPEARE COMPLETE WORKS, HENRY THE FOURTH, ACT II, SCENE IV. OP. CIT., 16ــ مثال: [درسال 1901انحصاراستخراج نفت6/5 کشوربرای مدت شصت سال به «ویلیام ناکس دارسی» (W.KNOK D’ARCY) داده شد. شاه (مظفرالدین شاه)16درصد ازدرآمد را دریافت می داشت. «دارسی» در1909 کمپانی نفت ایران و انگلیس را بنیاد نهاد که درآن انگلیس، قبل از جنگ جهانی اول، بیشترین سهم را خریداری کرد تا سوخت کافی برای نیروی دریایی اش را تأمین کند]

FLORANCE. ELLIOT, A DICHTIONARY OF POLITICS, 7 TH ED., (PENGUIN BOOKS, 1977), P. 377

17 ــ مثال [«جونز» (توماس جونزرئیس کمپانی هواپیما سازی نورتروپ) ائتلاف خودرا با ایران ازطریق انتخاب «کیم روزولت»، که فعالیت اش را درعربستان قبلاً تشریح کرده ایم، استحکام بخشید. «کیم روزولت» یکی ازبازیگران جالب توجه درصحنه ی جهانی معاملات اسلحه است. او نوه ی «تئودور روزولت» است و به نظرمی رسد که نوعی اعتماد آریستوکراتیک وخصوصیت ماجراجویی ازاین رهگذربه ارث برده باشد. جاذبه ای تدریجی دارد که خشونت اساسی اش را پنهان می کند. «کیم روزولت» دردوران جنگ در «او.اس.اس.» (سازمان قبلی «سیا») کارکرده بود و دراین سمت با «ملک فیصل» آشنا شده بود. او پس از جنگ به «سازمان سیا» ملحق شد. «کیم روزولت» مانند بسیاری دیگر از دلالان اسلحه از جهان اطلاعات و جاسوسی آمده بود، ولی درسطح بالاتری ازدیگران قرارداشت. او بود که کودتای ضد «مصدق» را سازمان داد. کودتایی که درسال 1953باردیگر شاه را به ایران بازگرداند.

البته دراعتقاد «جونز» و «روزولت» دایر برآنکه جنگنده های آن ها درایران حافظ جهان آزاداست، می توان تردید کرد. «کیم روزولت» درجریان ترغیب «ملک فیصل» به خرید هواپیماهای «تایگر» براهمیت داشتن کنترل زمینی مناسب تأکید کرده بود، و با اشاره به «یکی ازهمسایگان عربستان» که خود خلبان ماهری است (شاه) و بهترین هواپیماهارا انتخاب کرده، گفته بود: ولی او (شاه) مطلقاً فاقد کنترل زمینی است، و بنابراین با وجود آن هواپیماها در حکم شخصی نابیناست.]

«آنتونی سمسون»، بازار اسلحه، مترجم: «فضل اله نیک آیین» (تهران 1357)، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، ص ص 274، 276.

18 ــ مثال: [مأموریت کاپیتان «ملکم»، اولین مأموریت از زمان سلطنت «چارلز دوم»، قبل ازرسیدن خبر موفقیت «مهدیعلی خان» (نماینده ی کمپانی هند شرقی) به کلکته، تصمیم گرفته شده بود. مأموریت «ملکم» این بود که با درتنگنا قراردادن «زمانشاه» (امیرافغانستان) به وسیله ی اغوای شاه ایران، هرگونه نقشه ی احتمالی فرانسوی هارا خنثی کند و کامیابی انگلیسی ها و رونق تجارت انگلیس ـ هند به ایران را دوباره برقرارنماید. افسرجوان اسکاتلندی (ملکم) که رتبه ی کهتری داشت و ممکن است که احتمالاً با تحقیر سرکردگان ایرانی روبه روشده باشد، دروظیفه ی مشکل اش کاملاً موفق بود. او به دقت به مطالعه ی خصوصیات ایرانی ها که به شدت مجذوب شخصیت نیرومند او شده بودند، پرداخت. و با پخش سخاوتمندانه و حتی اسرافانه ی هدایا، محبت سرکردگان ایرانی را فراهم آورد.]

SIR PERCY SYKES. OP. CIT., P301

19 ــ مثال: [پس از« فتحعلی شاه » نوه ی بزرگ اش «محمد» پسر «عباس میرزا» که قبل ازاین، در31ژانویه ی 1835 به ولیعهدی برگزیده شده بود، به تخت نشست. «محمد شاه » در آغاز مواجه با دو مدعی سلطنت شد، عموی اش «ظل السلطان» و برادرش «فرمانفرما». به هرحال این دو غائله بدون دردسر زیادی به کمک ارتش ایران به فرماندهی «سرهنری لیندسی بتیون» (LINDSAY BETHUNE SIR HENRY ( پایان یافت. و اگرچه شاه دلیل کافی برای سپاسگزاری ازانگلیس و روسیه به جهت کمک شان داشت، اما این حقیقت که این دو کشور نیرومند برای نخستین بار به این گونه، در امورداخلی کشورمداخله کردند، پیش درآمدی شوم و سابقه ی خطرناکی را درکشور باعث شد.]

BROWN. E. G. OP. CIT., PP. 146 – 147

20 ــ برای اطلاعات بیشتر دراین زمینه ها به کتاب «حقوق بگیران دولت انگلیس درایران»، نگارش «اسماعیل رائین» مراجعه شود.

21 ــ «محمد حسن اعتمادالسلطنه»، «روزنامه ی خاطرات اعتماد السلطنه»، مقدمه و فهارس: «ایرج افشار»، (تهران1356شمسی)، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، ص417، (سه شنبه9جمادی الثانیه ی سنه ی 1303قمری).

22 ــ «غلامعلی فکری»، « تاریخ سی وپنج ساله ی تئاترایران»، سالنامه ی پارس، شماره ی 21 ـ23 سال1327شمسی.

23 ــ «الول ساتن» (ELWELL SUTTON)، « تاریخچه ی تئاتردرایران»، مجله ی سخن، شماره ی 5، دوره ی هفت، سال1335شمسی.

24 ــ مجله ی نمایش سال1335شمسی، اسفند ماه.

25ــ برطبق آمارگیری آمریکائیان، در سال 1957، 14800000از 17950000جمعیت کشوررا دهقانان چادرنشین، کارگران شهری وبیکاران تشکیل می دادند.

« راوندی، مرتضی»، « تاریخ اجتماعی ایران»، جلد سوم، چاپ دوم، (تهران 1356) ص ص 65 ـ 63

26 ــ FLORENCE ELLIOT. OP. CIT, P. 378

27 ــ «درطی یازده سال اخیرهزار دهکده ازجمعیت تهی شده اند»، کیهان ـ 2537، 2، 13(سوم مای1978)

28 ــ برای مطالعه به کتاب های « ضرورت هنردرروند تکامل اجتماعی»، نویسنده «ارنست فیشر» ترجمه ی «فیروزشیروانلو» ــ «جامعه شناسی هنر» نگارش «دکتر امیر حسین آریانپور» و تحقیقات «دکتر محمد جعفر محجوب» درباره ی ادبیات فولکلورمراجعه شود.

29 ــ «ن.و. پیکولوسکایا». « آ. بویاکوبوسکی». «ای. پ. پطروشفسکی» «آ.م. بلنیتسکی»، «ل.و. استرابو». سابق الذکر، ص598

30 ــ «سرجان شاردن» که درنیمه ی دوم قرن هفدهم درایران بود، جمعیت کشوررا چهل میلیون تخمین می زند.

«شاردن، سرجان» « سفرنامه شاردن درپرشیا»، ترجمه ی «محمد عباسی» جلد چهارم، (تهران1335) ص17.

«راولینسون» در1850 جمعیت ایران را ده میلیون برآورد می کند و پس از دو شیوع مصیبت بار وبا و قحطی برآورد او به شش میلیون می رسد... بنا براین تمایل دارم که جمعیت کنونی کشوررا حد اقل نُه میلیون تخمین زنم.

GURZEN. GEORGE: PERSIA AND PERSIAN QUESTION, VOL II, 2ND ED., (LONDON, 1966) PP. 492 – 494

(کتاب فوق نخستین باردرسال 1892چاپ شد.)

31 ــ راوندی. مرتضی، سابق الذکر، ص4.

32 ــ همان جا، ص415.

33 ــ همانجا، ص 7.

* « و سپس جنگ فرا رسید. زمانی که پرشیا قربانی بی طرف درگیری سه نیروی خارجی شد. با حد اقل انتظاربهره گیری ازپیروزی هریک ازآن ها. در همان حال که کمبود مواد غذایی گسترده بود و قحطی و تباهی و خرابی در ایالات غربی کشور فراگیر.»

BROWN. E. G, OP. CIT. PP. 482 – 483

34 ــ «فتحعلیشاه» نالایق (1834 ـ 1797)، ناتوان ترازآن بود که ارثیه ی عموی خود (آغا محمد خان)، یعنی اتحاد دوباره ی امپراتوری را مورد بهره برداری قراردهد. این که درظاهر این اتحاد حفظ شد، واقعیت دارد. اما، هیچ تدبیری بکاربرده نشد تا از فرو ریزی درونی کشور، که از قرن هیجدهم شروع شده بود و به قرن نوزدهم نیزکشیده شد، جلوگیری شود؛ و این فرو ریزی با رشد اقتصادی اروپا هم تشدید گردید.

و چنین شرایطی بود که راه را برای نفوذ سرمایه داری اروپایی در کشور هموارنمود و ازدیاد مؤسسات صنعتی اروپایی را درایران باعث شد؛ و درقبال چنین فشاری ـ و این مهم ترین عامل است ـ اقتصاد فئودالی شروع به تبدیل به اقتصاد مالی گردید، به طوراختصارآن که، شرایط اقتصادی و اجتماعی درایران به کلی سیمای جدیدی درمقایسه با گذشته به خود می گیرد. سیستم فئودالی به بحران علاج ناپذیری دچار می گردد که توسط بورژوازی موردبهره برداری قرارگرفت،چرا که طبقه ی اخیرالذکر، درسایه ی تجارت و شرایط اجتماعی نوین، به تدریج ثروتمند شده و مقام و موقعیت فئودال های قبلی را با خرید زمین و وسایل تولید متعلق به دهقانان، و ربایش قدرت سیاسی ، اشغال می کند. با ادامه ی تغییر و تبدیل زیربناها، زندگی فرهنگی آهسته، اما پی گیر دگرگون می شود. در ایران هم، حرکت قرن نوزدهم، درراه بیداری بورژوازی بود. این وضع با خود سلسله قاجار، و به ویژه پس از به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه، که عامل چندین رفرم هرچند ناکافی بود، مشخص گردیده است».

RYPKA. JAN. HISTORY OF IRANIAN LITERATURE,

(NETHERLAND. 1968), PP. 321 – 322

35 ــ دراثنای انقلاب مشروطه، انگلستان ازقشرهای بالایی طبقه بورژوازی و قبایل جنوبی حمایت می کرد، درصورتی که روسیه حامی مرتجعین و قبایل شمالی بود.

«مؤمنی، باقر»، «ایران درآستانه انقلاب مشروطه»،چاپ اول (تهران.؟)، ص ص 14 ـ 13

36 ــ برای مطالعه مقدماتی درمورد «جنبش بابیگری»به نوشته های «احسان طبری» درکتاب های: «برخی بررسی ها درباره جهان بینی ها و جنبش اجتماعی درایران» (تهران. 1361)، و «فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری درایران ( ازآغاز تمرکز قاجار تا آستانه انقلاب مشروطیت)» (انتشارات حزب توده ایران ـ 1354) مراجعه شود.

* همچنین: « محرابی، معین الدین» « قرةالعین شاعره آزادی خواه و ملی ایران»، نشررویش، چاپ اول (کلن ـ آلمان).

37 ــ «عارف» تنها کسی را که تا پایان عمردوست می داشت، آن هم تا حد پرستش «کلنل محمد تقی خان» بود. سوگند بزرگ او همیشه « به روح کلنل» بود و بارها اظهارمی داشت که «اتفاق خراسان (شکست خراسان) کمرم را شکست».

«عارف» پس ازکشته شدن «کلنل» اورا درچندین شعر یاد کرد که بهترین آن ها تصنیفی است که چنین آغازمی شود:

گریه کن که گرسیل خون گری ثمرندارد ناله ای که ناید ز نای دل اثرندارد

هرکسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد

دل زدست غم مفرندارد دیده غیراشک ترندارد این محرم صفرندارد

گرزنیم چاک جیب جان چه باک؟ مرد جز هلاک چاره ای دگرندارد

زندگی دگر ثمر ندارد...

«آرین پور، یحیی» ، «ازصبا تا نیما»، جلد دوم، «کتاب چهارم ـ تجدد» (چاپ پنجم1357 ـ تجدید چاپ1367، انتشارات نوید، آلمان) ص ص 355ـ 353

* همچنین «کلیات دیوان عارف» تهران، چاپ سوم.

38 ــ « منافع دولت انگلیس در تأمین نظم در ایران از طریق کوشش های ژنرال «آیرون ساید» به شکل یک کودتا به رهبری «رضا خان»، پدرشاه فعلی، در فوریه 1921متجلی شد. با شنیدن خبر کودتا « آیرون ساید» در دفتر یادداشت های روزانه اش نوشت: «تا اینجا عالی است... تصورمی کنم که مردم مرا طراح کودتا می دانند. راستش را بخواهید، بله من آن را طراحی نمودم».

SOCIALIST CHALENGE, 21, SEPTEMBER LONDON. 1978"

(RICHARD. H. ULLMAN, THE – ANGLO SOVIET ACCORD)

(VOL III CHAP IX PERSIA)



* همچنین: « مصدق. دکترمحمد»، «رنج های سیاسی دکترمصدق»، یادداشت های «جلیل بزرگمهر»، به کوشش «عبدالله برهان»، نشرروایت، چاپ اول (تهران، 1370ش.) ص ص 152 ـ 151.

* همچنین «دولت آبادی، یحیی»، «حیات یحیی»، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ اول، جلد چهارم، (تهران، 1362)، ص 343.

39 ــ «کنستانتین ترویانفسکی» تئوریسین کمونیست، درهمان اوایل 1918، رؤیای روسیه جدیدرا به قرارزیربیان داشت: «انقلاب پرشیای (کمونیست) می تواند کلیدی برای انقلاب تمامی شرق شود، همان گونه که مصر و کانال سوئز کلیدهای حاکمیت انگلیس درشرق اند. پرشیا کانال سوئز انقلاب است. با انتقال مرکزسیاسی انقلاب به پرشیا، تمامی ارزش استراتژیکی کانال سوئز ازدست می رود... فتح سیاسی پرشیا، درسایه ی شرایط جغرافیایی ویژه آن و اهمیت اش برای جنبش های آزادی بخش درشرق، آن چیزی است که ما نخست باید بدان دست یابیم. این کلید بسیار ارزشمند برای تمامی انقلابات درشرق باید دراختیارما باشد؛ بگذارهرچه می خواهد بشود. پرشیا باید به ما متعلق باشد. پرشیا باید به انقلاب تعلق داشته باشد.»

SHARABI. H.B. GOVERNMENT AND POLITICS OF THE MIDDLE EAST IN THE TWENTIETH CENTURY, (USA1962), P95

40 ــ «مجلس (مجلس شورای ملی) اززمان ایجادش، معرف منافع اشراف زمین دار، بازرگانان، گروه های مذهبی و شاه بوده است.»

SHARABI., IBID. P77

41 ــ «جبهه ملی» (حزبی که جنبش بین المللی نفت را کارگردانی کرد) به رهبری «مصدق» دقیق گفته شود، یک حزب سیاسی ارگانیزه شده صاحب اعضا و برخوردارازیک دکترین سیاسی مشخص نبود. بلکه ائتلافی آزاد ازگروه ها و احزاب سیاسی گوناگون بود که ازاصول ملی شدن صنعت نفت حمایت می کردند و به طورضمنی رهبری «مصدق» را پذیرفته بودند. دردوران نخست وزیری «مصدق» (28 آپریل1951 ـ 20آگوست 1953) «جبهه ی ملی» یک جنبش ملی شد که به گرد آن، درواقع، تمام ملت گرد آمد. اگر چه این جنبش به شکست انجامید، ولی یک وحدت ملی به وجود آورد که هیچ حزبی درتاریخ مدرن ایران، تا کنون قادربه دست یابی بدان نشده است... دولت کوتاه «مصدق» تصویری روشن بود ازآنچه که یک ملت کوچک، دردوران پس ازجنگ، می تواند بر ضد دامنه ی وسیعی ازمخالفان انجام دهد، اگربه تب افراطی ملی گرایی رانده شود. درغرب «مصدق » را به حیث «کاریکاتور ترسناک یک زمامدار» نگاه می کردند، اما درایران و سراسرخاورمیانه به حیث یک قهرمان و سمبل غرورملی!»

SHARABI. H. B., IBID. PP.88 – 89

* «دراوایل دهه ی پنجاه، جبهه ملی، تحت رهبری نخست وزیرپیشین «محمد مصدق»، زمان کوتاهی قدرت را ازشاه گرفت، تا این که سلطنت اش توسط کودتای پشتیبانی شده ازجانب «سیا» (1953) دوباره باز گردانده شد. برجسته ترین دست آورد «آقای مصدق» ملی کردن صنعت نفت ایران بود.»

INTERNATIONAL HERALD TRIBUNE, DECEMBER, 12. 1977

* « نامه (نامه ای ازسوی مخالفین شاه درجهت یک اعتراض عمومی برعلیه حکومت مطلقه) همراه با یک دعوت عمومی از ایرانیان برای بلند کردن صدای شان برضد دیکتاتوری شاه، روند سیاسی بیست و چهارسال اخیررا دوره می کند. بیست و چهارسالی که قدرت گیری وسیع تر شاه را بعد از براندازی « محمد مصدق» ـ نخست وزیر ناسیونالیست افراطی که درخارج بیش ازهمه به عنوان مردی که نخستین بحران جهانی نفت را به وجود آورد، مشهوراست ـ در1953 مشخص می کند.»

THE GARDIAN. NOVEMBER 14, 1977



42 ــ «شاه هرگزحوادث چرکین آگوست 1953را، آنگاه که ترکیبی از نیروهای افراطی ناسیونالیست و کمونیست وی را ناگزیربه فرارازکشور کردند، فراموش نکرده است. بازگشت اش پس ازیک هفته، با کمک شورش رجاله ها و لومپن ها، هم آهنگ شده توسط «سازمان سیا»، اورا مصمم ساخت تا جنبش های مخالفین را محو و نابود کند. حزب کمونیست غیر قانونی اعلان شد و اتهام عضویت درآن، ازآن زمان، چتر کارآیی برضد دامنه ی وسیعی ازمخالفین سیاسی فراهم آورده است.»

THE SUNDAY TIMES, JANUAR 19, 1975

43 ــ «ازقرن هجدهم تا به امروز، تنها فیلسوف صاحب دستگاه فلسفی که فرهنگ ایرانی ارائه نموده، «حاجی ملا هادی سبزواری» (1868 ـ 1797) است. او (سبزواری) به هیچ وجه یک مقلد فلاسفه ی دوره ی کلاسیک نیست. کاروی (البته) براساس بررسی و جستجوهای گذشته گان بنا شده است و هیچ فقدان ارتباطی درآن دیده نمی شود؛ اما نتایجی که ازآن ها استخراج می کند، به کلی بدیع اند و شایسته ی بررسی دقیق متفکران غربی. »

RYPKA, JAN. OP. CIT., P344

* می توان گفت که نظرات «سبزواری»، درباره ی «حرکت جوهری»، یک تعبیر متافیزیکی از «تئوری نسبیت» است که با تئولوژی اسلامی آمیخته شده است. از سوی دیگر، آنگاه که اومی گوید «کن» یعنی «باش» انسان نمی تواند به فلسفه ی اگسستانسیالیسم و ایده های «برون فکنی» و ضرورت و انتخاب» و «مسئولیت» این مکتب فلسفی غرب نیاندیشد.

44 ــ «او (عباس میرزا نایب السلطنه) زیر فشار غصه ی ناشی از این شکست (شکست ترکمان چای 1828) دچار بیماری شده بود. سفیر انگلیس، اعزام پزشکی را تعهد کرد. «کورمک» پزشک هیئت انگلیسی به بالین «عباس میرزا» رفت، تا اورا معالجه کند. دراین زمان، نیروهای «عباس میرزا» که خود درمشهد بود ـ هرات را علیرغم (میل) انگلیسی ها محاصره کرده بودند. نایب السلطنه ی انگلیس درهند تمام کوشش خودرا به کارمی برد که شاه ایران (فتحعلیشاه) را از این کار منصرف کند و نمی شد. مرگ مشکوک نایب السلطنه (عباس میرزا) درحالی «کورمک» بالای سرش بود، عملاً به محاصره ی هرات پایان داد.»

«بهنود، مسعود»، «امینه»، نشرعلم، چاپ سوم، (تهران، 1377ش.)، ص ص 305 ـ 304

45 ــ «آرین پور، یحیی»، سابق الذکر، جلد اول، کتاب دوم ص ص 228 ـ 234

* همچنین: « حقیقت عبدالرفیع»، « تاریخ نهضت های فکری ایرانیان (دردوره قاجار)»، بخش یکم، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ اول (تهران، 1368) ص ص 290 ـ 288.

46 ــ «بهار، محمد تقی»، « سبک شناسی»، جلد سوم، چاپ دوم؛ (تهران 1337) ص ص 347 ـ339

* همچنین «آرین پور، یحیی»، همانجا، ص ص 259 ـ 234

47 ــ RYPKA. JAN. OP. CIT., PP 341 – 342

* همچنین: «آرین پور، یحیی»، همانجا، ص ص 286 ـ 259.

ــ بهرحال، درمورد ایران علت انتخاب زبان فرانسه و کتاب های فرانسوی، کم تر ذهنیت و فشار استعماری، بلکه بیش تر شورشعله های «انقلاب کبیرفرانسه» (1789)، درمیان روشنفکران ایرانی بود.

48 ــ نخستین رمان فارسی «سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ»، نگارش «حاج زین العابدین مراغه ای» نام دارد که درسه بخش است. این رمان اولین باردرسال 1888 دراستانبول (ترکیه) به چاپ رسید و به زبان های آلمانی و روسی هم ترجمه شده است.

«سیاحت نامه»، به حیث سند معتبری که زندگانی اجتماعی و سیاسی آن دوره ی ازایران را منعکس می کند، بسیارگرانبهاست.

ــ برای اطلاع بیشتردرمورد رمان به کتاب آقای «یحیی آرین پور»، سابق الذکر، ص ص 313 ـ 303 مراجعه شود.

49 ــ «حزب دموکرات آذربایجان» درمیان این نخستین احزاب، محبوب ترین به شمارمی آمد و ارگان آن «تجدد» بود.

«آرین پور، یحیی»، سابق الذکر، جلد دوم، چاپ اول، (تهران، 1350) ص 209.

جهت آگاهی مقدماتی درمورد «احزاب سیاسی» درایران دوره ی قاجار به کتاب «تاریخ مختصراحزاب سیاسی»، نگارش «ملک الشعرای بهار» (تهران، 1323و 1324ش.) مراجعه شود.

50 ــ «طبری، احسان»، «فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری درایران» (سابق الذکر)، ص 68.

51 ــ رجوع شود به «تاریخ اجتماعی ـ سیاسی تئاتردرایران»، «فلاح زاده، م.» کتاب اول، چاپ اول، «انجمن تئاترایران و آلمان» (کلن ـ 1996).

52 ــ «درجنگ 1812م. میان روسیه و فرانسه درگرفت، و درماه مه 1813، سفیر فرانسوی، «م. ژابرت» (M. JAUBERT)، با پیشنهادات دقیق تری در تهران ظاهر شد. با آگاهی به این که از دست رفتن گرجستان تأثیرعمیقی برایرانی ها نهاده، «ناپلئون» پیشنهاد کرده بود که اگراتحادبا انگلیسی ها، توسط شاه، انکارشود، و هندوستان با نیروی مشترکی ازفرانسه و ایران مورد حمله قرارگیرد، او نیزنیروهای امدادی به گرجستان ازدست رفته خواهد فرستاد و کمک هزینه برای ارتش ایران در نظر خواهد گرفت. اما «فنحعلیشاه» بسیاربی میل بود که با ملتی شاه کش از در توافق درآید، و در نخستین باریابی سفیر فرانسوی فقط پرسید: « حالتان چطوراست؟ » «بناپارت کیست؟»، «چه باعث شد که شاه تان را بکشید؟»

SYKES. P. SIR, OP. CIT., PP. 303 – 304

53 ــ برای مطالعه در زمینه ی جنبش های فکری، درایران قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، به کتاب: «فکرآزادی و مقدمه ی نهضت مشروطیت در ایران»، نگارش «دکتر فریدون آدمیت» (تهران، 1340)، مراجعه گردد.

54 ــ «مؤمنی، باقر»، سلبق الذکر، ص ص 74 ـ 71

* همچنین: «آرین پور، یحیی»، سابق الذکر، جلد اول، (تهران ـ 1350) ص ص 389 ـ 367

55 ــ ایده ی «پان اسلامیسم» (اتحاد ملل اسلامی)، بهانه یی برای اهداف

امپریالیستی عثمانی بود. اما، آنگاه که تحت عنوان «اتحاد اسلامی» توسط «سید جمال الدین اسد آبادی» (فوت 1895) مطرح گردید، کارسازبود جهت مبارزه و احقاق حق برای توده های مردمی که کم ترین آگاهی را ازایده ها و شیوه های نوین مبارزاتی داشتند.

56 ــ «جنگ جهانی اول دوره ی خودرا درزمینه ای از نقطه نظرهای آنتاگونیستی و ناآرامی های داخلی و خارجی گذراند. انقلاب اکتبرکه برهدف خود ناظرشد، توسط بسیاری ازمیهن دوستان ایرانی، با شوق و شور مورد استقبال قرار گرفت؛ و کم نبودند خواهش های شاعرانه که مثال آن درایران تعقیب شود».

RYPKA. JAN, OP. CIT., PP 357- 358

* ازجمله خواهش های شاعرانه ی فوق را می توان درآثار «ابوالقاسم لاهوتی»، «میرزاده عشقی»، «فرخی یزدی» و «عارف قزوینی» به روشنی دید.

عارف: ای لنین، ای فرشته ی رحمت کن قدم رنجه زود، بی زحمت

تخم چشم من آشیانه ی توست هین، بفرما که خانه خانه ی توست

عارف. ابوالقاسم، سابق الذکر.

* جهت آگاهی مقدماتی درمورد چگونگی شکل گیری ایده های انقلاب اکتبر (1917) به منابع ذیل مراجعه شود:

الف ــ «انقلاب اکتبر و ترویج افکارمارکسیسم ـ لنینیسم درایران»

«آگاهی. عبدالحسین»، «انقلاب اکتبرو ایران»، (حزب توده ایران) 1346

ب ــ «نخستین آشنایی ایرانیان با مارکسیسم»،«آگاهی. عبدالحسین»، مجله ی

دنیا، سال سوم، شماره ی دوم، (1341ش، 1962م.)

ج ــ «دوران اولیه ی نفوذ اندیشه های مارکسیستی درایران»، «آگاهی، عبدال

حسین»، مجله ی دنیا سال سوم، دوره دوم شماره ی4 (1341ش)

57 ــ «درایران، کمک های نظامی آمریکا درواقع ناظربرخارج نیست، بلکه ناظر برداخل است. این کمک ها استراتژیک و تاکتیکی نیست، بلکه سیاسی و محلی است. من دراین مورد چندان مته به خشخاش نمی گذارم. اگر این بهترین شیوه ی کمک به ایران است، بسیارخوب، باشد. پرسشی که این کشورباید امتحان و جواب بدهد این است که آیا درآینده نیزاین شیوه بهترین است، یا براستی تا چه مدت این شیوه می تواند کارا باشد؟!»

WASHINGTON POST AND TIMES HERALD. (WALTER LIPMAN,) DECEMBER 19, 1959

* تز «همزیستی مسالمت آمیز»، عنوان شده ازجانب اتحاد شوروی سابق از زمان « خروشچف » به بعد، نه تنها ناظر بر سیاست و روابط خارجی کشورهای سوسیالیستی اقمار شوروی با دنیای سرمایه داری بود، بلکه ناظر برخط و حرکت سیاسی احزاب طرفدار اتحاد شوروی ازجمله «حزب توده» درداخل کشورهای دست نشانده و اقمارجهان سرمایه داری، ازجمله ایران هم بود.

58 ــ آیا سگ دولت دم کمپانی های هواپیما سازی را می جنباند، یا دم کمپانی های هواپیما سازی سگ دولت را؟! این سئوالی است که پاسخ آن ساده نیست!

SENATOR FRANK CHURCH, SEPTEMBER 1976

SAMPSON. ANTHONY, OP. CIT., P. 241

« یکی ازاین کمپانی ها، کمپانی گرومن (GRUMAN) است. این کمپانی اقدام به تولید یکی ازسری ترین و پیشرفته ترین جت های جنگنده (توم کت THE TOMCAT) برای نیروی دریایی آمریکا می کند. اما مخارج تولید چنان بالا بود که حتی نیروی دریایی آمریکا ازعهده ی آن برنمی آمد. لذا، کمپانی برپنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) فشاروارد می آورد که اگر «توم کت» به شاه فروخته شود، مخارج عظیم تولید کاهش خواهد یافت، و پنتاگون دربرابرفشار کمپانی سرخم می کند... و بنا براین... نیروی دریای، نیزآسوده خاطرمی شود که طرح مورد علاقه اش، با مشارکت یک قدرت خارجی، به اجرا درمی آید. اما برخی ازدریا سالاران بیمناک بودند، چرا که بهای واقعی نجات (راه حل) بسیارگران بود: آنان دیگر برتری تکنیکی برکشورهای دیگررا نداشتند. و این بلاتکلیفی دیرین دریاسالاران دوره ی ویکتوریای انگلیس بود؛ چون خوشحال ازآن بودند که تولیدات کمپانی های کشتی سازی«آرمسترانگ» و «ویکتوریا» برای جبران مخارج تکنولوژی به خارج صادر می شود، اما تجارت خارجی به سرعت می توانست آن هارا ازبرتری تکنولوژی محروم کند و مسابقه ی تسلیحاتی را هنوز سرعت بخشد.»

IBID., PP. 241 - 259

59 ـ «اختلاف زمان باعث شده که فرم تغییرپیدا کند. امروز چون فهم بیش ترشده، طبعاً باید تئاترهم بهتر شده باشد. امروز تئاترپوچی خواستار دارد، خوب این نتیجه اختلاف زمان است ولی من خودم با تئاتر پوچی مخالفم، چون فکرمی کنم یا هنوزاین مکتب برای ما زوداست و یا اصلاً پایه و اساسی ندارد. ولی، بهرحال این نوع تئاتر نه به درد محیط ما می خورد و نه به درد بازیگر ما.»

«ازمزدوربودن بدم می آید»، مصاحبه با «عصمت صفوی»، «حرف های اهل تئاتر» به کوشش: «محمود خوشنام»، انجمن تئاترایران و آلمان (کلن ـ 1998) ص ص 64 ـ 63

60 ــ «جنتی عطایی. ابوالقاسم»، «میرسیف الدین کرمانشاهی»، مجله ی هنرهای ملی، شماره ی 1، (تهران 1334شمسی)

* همچنین:

FALLAH ZADE. MADJID, IRANIANTHEATRE AND THE THEATRE OF THE ABSURD

M. A. THESIS, (UNIVERSITY OF MANCHESTER – 1979) ENGLAND. P. 143, P. 145.

* جهت آگاهی مقدماتی و عمومی از جامعه ی ایران دوران رضا شاه به کتاب «جامعه ی ایران دردوره ی رضا شاه» (جهان بینی های اجتماعی درایران) (کتاب دوم، جزء دوم) نگارش «طبری. احسان» (انتشارات حزب توده ایران، 1356) مراجعه گردد.

61 ــ جهت مطالعه درمورد شیوه های بدیع بازیگری و کارگردانی «وسفلاد مایرهولد» و «آگوستو بوآل» به کتاب های زیر مراجعه شود:

MEYERHOLD ON THEATRE, TRANSLATED AND EDITED BY EDWARD BRAUN (METHUEN DRAMA)

* همچنین: «تئاتر بیو ـ مکانیک یا تبلور کاریدی زحمتکشان درتئاتر»

م. فلاح زاده، «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران (دفتردوم و سوم) دوره ی دوم، سال 1362.

* همچنین

LEACH. ROBERT, VESEVOLOD MEYERHOLD CAMBRIDGE UNIVERSITY PRESS, ENGLAND. 1989

BOAL, AUGUSTO, THEATRE OF THE OPRESSED, LONDON -1989

* «در تئاتر تهران» هر پیس شش ماه روی صحنه بود. ولی امروزه کدام پیس بیشترازیک هفته روی صحنه است، به عقیده ی من تئاتردراین مملکت مرده است (و من) دلیلش را دراین می بینم که مردم ما ازتئاتر زده شده اند. مثلاً نمایش ها و سریال های تلویزیونی را درنظر بگیرید که چقدرمبتذل است و یا فیلم های ما که مردم را به کتک کاری ورقص شکم عادت داده اند. این ها همه برای ما درداست.»

« چگونه تئاتربه زوال رفت»، مصاحبه با «غلامعلی نقشینه»، «حرف های اهل تئاتر»، سابق الذکر، ص 56

همچنین: «به عقیده ی بنده تئاتردرمملکت ما خیلی پایین آمده. مثلاً ما درآن زمان ها پیس هایی می گذاشتیم که شصت، هفتاد نفر درآن بازی می کردند. ما آن زمان به تئاترعلاقه داشتیم، ولی امروزه تئاتر به مزایده و مناقصه است. وسایل آن روزگاررا با وسایل امروزی مقایسه کنید، امروزه همه وسیله است، پول هم هست، ولی ذوق نیست.»

«ما نمایشنامه نویس نداریم»، مصاحبه با «اسماعیل مهرتاش»، همانجا،71

همچنین: « بنای تئاترروی چهارستون محکم قرارگرفته، این چهارستون عبارتند از تماشاکر، نویسنده، کارگردان، هنرپیشه. متأسفانه ذوق و سلیقه ی اکثر تماشاگران مارا آنقدرپایین آورده اند که اغلب توجهی به آثارهنری سنگین و وزین ندارند. نویسندگان تئاترما هم محدودند و این چند نفر محدودرا هم اغلب مجبورمی کنند تئاترمردم پسند بنویسند! همچو نمایشنامه هایی با چنین تماشاگرانی، دیگر کارگردان با تجربه لازم ندارد. هنرپیشه ی کارکشته نمی خواهد. هرکه ادعایی دارد کارگردان است و هرتازه ازگرد راه رسیده ای هنرپیشه ی هنرمند... متأسفانه تئاتر امروزکشورما نمایشگر زندگی مردم ما نیست. وظیفه ی تئاتربرانگیختن بینندگان است. به عقیده ی من تئاتری می تواند نقش خودش را به خوبی بازی کند که تماشاگربا اعصاب راحت به تماشای آن رود و وقتی ازتئاتر برمی گردد، درروح و فکر او یک حالت انقلاب و دگرگونی تولید بشود. تکانش بدهد. نتیجه یی عایدش بکند. یعنی این که تماشاگر بدون چون و چرا به تئاتر برود و با یک مشت چون و چرا از تئاتر برگردد.

متأسفانه درحال حاضر با همه ی زحمتی که همکاران ما می کشند، تئاتر ما مانند شهری است که زیرآب فرو رفته و فقط نوک گلدسته هایش از آب بیرون مانده است. چند آدم انگشت شمارکه سوادی ندارند و تجربه یی، نمی توانند با سطل سیلاب یک شهررا خالی کنند.»

« شهری زیرآب فرو رفته»، مصاحبه با «علی اصغرگرمسیری»، همانجا، ص ص 31 ـ 29

62 ــ «گزارش فعالیت فرهنگی درایران»، گزارش سالانه؛ شورای عالی مرکز فرهنگ و هنربرای تحقیق و همکاری های فرهنگی (تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 74 ـ 1973 م. ، 1352ش.)

* همچنین: «بولتن کارگاه نمایش»، (تهران، 74 ـ 1973).

63 ــ جنبش جنگل که هفت سال (1921 ـ 1914م.) طول کشید، جنبش دهقانی ـ خرده بورژوایی اسلامی، با رنگ و طعمی ازایده های چپ بود که برضد نیروهای اشغالگر انگلیسی و روسی، و نیز عناصر ارتجاعی داخل کشور، جنگید. رهبرش، «میرزا کوچک خان» یک معتقد واقعی مکتب اسلامی (پان اسلامیسم) بود و ارگان جنبش «روزنامه ی جنگل» نام داشت: «ما قبل ازهرچیز طرفداراستقلال مملکت ایرانیم... بدون اندک مداخله ی هیچ دولت اجنبی. اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی... ما طرفداریگانگی عموم مسلمانانیم. اینک که نظریات ما تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده، خواستارمساعدتیم.»

(روزنامه ی جنگل، سال یکم، شماره ی 28).

* برای آگاهی و اطلاعات کافی درمورد «جنبش جنگل»، مشتاقان می توانند به کتاب های ذیل مراجعه نمایند:

1 ــ «سردارجنگل»، نگارش «میرفخرایی. ابراهیم» (تهران. 1346)

2 ــ «تاریخ انقلاب جنگل» (به روایت شاهدان عینی). تألیف: «محمدعلی گیلک» (کمیسر فواید عامه ی نهضت جنگل) ـ (رشت، نشرگیلان1371شمسی)

3 ــ «نهضت میرزا کوچک خان جنگلی»، (و اولین جمهوری شورایی درایران)، «رواسانی. شاپور»، چاپ آشنا، چاپ اول (تهران 1363.)

64 ــ (UPTON. J. M., THE HISTORY OF MODERN IRAN,

(USA.1960) P. 63

65 ــ «نامه ی سعدی»، سال اول، 1330شمسی، 1951میلادی، شماره 1.

******

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد