دستِ جنگفروشان از بهار میهنم کوتاه
بهار
در میانِ شکوفههایِ وحشی ِ مزرعهیِ روبرویِ غار
چشمک میزند
پرندهها چون سخنرانانِ شتابزده و پُر ادعایی که
نیاز به شنیدنِ سخنانِ همسایه ندارند
حقیقتشان را بر روی شاخههایِ درختِ گلابی
تکرار و تکرار میکنند؛
و حققیقتِ من در لانهیِ بهجایْ ماندهی پرندهی مهاجری
که به غار لانه گزیده بود
در تخم خود
و در انتظار آنکه مادر ِ زمان
جایِ پرندهی مهاجر را بگیرد
به ترانهی نسیم گوش میدهد؛
و بهرغم شبانههام؛
و بهرغم این زخم که گویی سر بستهشدن ندارد؛
و بهرغم صدایِ بیمار مادرم در تلفن؛
و بهرغم این دوریِ ناگزیر
که میجَوَدَم صبورانه؛
و بهرغم وسوسهیِ پیوستن به صفِ گوسفندانِ منضبط ؛
و بهرغم زمان
که چنین پرشتاب
میپیمایدم؛
خانه میتکانم من
تا که ز غار ِ شاعر تبعیدی
امشب
ستونِ نور وُ سرودِ بهار
بر آسمان رود
و در نماز یادِ رفیقان
چو نوبتْ به بَندیانْ اُفتَد
جام پُر ز ِ سُرخم را
نگونسار میکنم
رضا هیوا
غار