چون شما من نیز عاشق بوده ام
با شما این راه را پیموده ام
با شما ای بی شماران عاشقان
کِی کجا یک لحظه ای بغنوده ام
گر بگویم باختم دیوانگی ست
گر بگویم سوختم آسوده ام
سوختن در عاشقی شیدایی ست
بهتر از این سوختن نشنوده ام
با شما همراه وُ هم پیمانِ جان
گر جدا گردم تنی فرسوده ام
با شما از موسیقی وُ صبحِ رنگ
شعرِ هستی را چه خوش بسروده ام
با شما ای آبشارانِ بهار
در به رویِ روشنی بگشوده ام
با شما ای آشنایِ گُلشنان
زنگِ این آیینه را بزدوده ام
گر نگیرم بعد ازین راهِ شما
قصه ای افسرده وُ بیهوده ام
عشق آمد با شما در من پدید
آتش از چنگِ خدا بربوده ام
خود پرستی را ز دل کم کرده ام
با شما بر خویشتن افزوده ام
ای جهانِ عشق ای زیباترین
من«منیّت» را به پایت سوده ام
تو مرا از من بخر آزاد کُن
سود بردن این چنین بشنوده ام
گر بجز این باشدم آزادگی
دانه ی بی نقشِ عشقی پوده ام
2012 / 03 / 14
http://rezabishetab.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد