های کبوتر
چه بیم از این سنت ناگزیز
کنار تو یک روز
ناکجا یک شب
مسافرم
در این کبوترخانه ی پر های و هوی
و ماهور فضولات تو
که شاید
حرف های فروخورده توست
در این هیاهوی پی پایان
و کود حاصل خیز باغچه ی رنگین کمان من
که بر من می بارد
آه
آیا می دانی
این کام هرزگی است که رسانده است مرا به تو
چگونه
نمی دانم
چه باک از این رسم پر تکرار
میان بودن و رفتن
و گاهی
میان بودن و ماندن
در سفر هرزگی جیب ها
و اسکناس های هم سفر
تا شده
مچاله
و گاه استوار
من
مانده ام اکنون
اما
تو
پر بگیر
برو
هوی کبوتر
محمدرضا حق پناه / 22 دی ماه 1390/ مریوان - رشت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد