|
پیش چشم ما، قطار این خانواده کوچک مهاجر همچنان در حرکت بود و ما همراه با آن و همراه با اشکهای مسافران آن از دوری از وطن، وطنی را هم میدیدیم که در گفتن از قتل دکتر برجیس، از ستمی که بر روستائیان بهائی رفته و از ظلمی که بر جوانان در جلوگیری از ادامه تحصیلاتشان میرود، لحظه به لحظه پیش رویمان ساخته میشد. وطنی که جز درد و رنج برای آنها حاصلی نداشته است. رضا علامه زاده با توجه به اهمیت تاثیر همین احساسهای پیچیده در وجود انسان که برانگیختن و ایجاد آن برخاسته از گوهر هنر است، فضاهایی بسیار ملموس وانسانی در فیلمش خلق میکند | |
ژان پل سارتر بعد از خواندن گزارش ژیزل حلیمی، وکیل تونسی- فرانسوی، از وضعیت شکنجه مبارزان الجزایری در زندانهای الجزایر به دست فرانسویها، در مقدمه کتاب "زندگی جمیله بوپاشا"ی او، سخنی بدین مضمون نوشته که دیگر نمیتوانید زیر لب پچ پچ کنید که حاشا!حقیقتی نبوده است. و این حسی بود که به من دست داد وقتی در یکی از شهرهای هلند در سالنی نشسته بودم و فیلم مستند تابوی ایرانی ساخته ی رضا علامه زاده را درباره رنجهای بهائیان و بیدادهائی که طی صد و اندی سال بر آنها رفته است تماشا میکردم.
با اینکه این فیلم ساختار داستانی ندارد اما رضا علامه زاده سعی کرده با استفاده از ثبت تصویرهایی زنده از مهاجرت یک خانواده بهائی و نیز با نوع پرسشهایش از دیگران و پاسخ آنها و گذاشتن صحبتهایی از خودش میان این صحنهها، ساختمانی داستانی به فیلم ببخشد. و همین ساخت داستانی سبب میشود که فیلم با کنجکاوی از سوی تماشاچی دنبال شود که راستی پایان ماجرا چه خواهد شد.
طرح اصلی ساختار این فیلم بر اساس مهاجرت یک خانواده بهائی از ایران گذاشته شده که بعد از تحمل سی سال فشار و بیداد فراوان از سوی حکومت جمهوری اسلامی، ناچار میشوند با همه عشقی که به سرزمینشان دارند، دار و ندارشان را بفروشند و با چشمی گریان و دلی پر خون وطن را ترک کنند تا در این دنیای بزرگ جائی امن برای زندگی بیابند.
رضا علامه زاده هنگام گفتگو با کسانی که از تاریخ و وضعیت غم انگیز هممیهنان بهائی آگاهی دارند و یا درباره ستمهائی که بر آنها رفته کارهای پژوهشی کردهاند، خودش را جای تماشاگری می گذارد که آگاهی چندان درستی از این حقایق ندارد و یا اگر اندک خبری هم دارد نادرست است و بیشتر بر اساس شایعه بنا شده است. آنگاه بر این زمینه، پرسشهایش را طرح میکند.
او در این فیلم هم تصویرگر و هم روایتگر رنجها و بیدادهائی است که بر هموطنان بهائی ما رفته و هم پرسشگر پرسشهایی است که در طی زمان و بر اساس این ناشناختگیها در ذهن تک تک ما پدید آمده یا بر اثر گسترهی گفتمان قدرت مذهبی و سیاسی، در ذهنیت بخشی از جامعه ما ساخته شده و شکل گرفته است. بر این اساس فیلم تابوی ایرانی در واقع نه تنها مهاجرت و یا سفر یک خانواده را حکایت می کند بلکه سفر ذهنی ما را هم برای رسیدن به حقیقتی در این زمینه در برمیگیرد. سفری که از نقطهای تاریک در ذهنمان آغاز میکنیم تا به جائی برسیم که دانائی پرتوهائی از نور بر آن تابیده است.
من، یکی از تماشاگران این فیلم در یک سالن عمومی، شاهد لحظات سکوت سنگین و اندوه عمیق تماشاگران بودم؛ وقتی سخن از ستمهایی بود که بر بهائیان میرفت و نیز شاهد خندههای آنها وقتی پیرمرد و پیرزنی روستائی، بی پایگی و مضحک بودن تبعیضی را که از جانب ماموران حکومت جمهوری اسلامی بر آنها اعمال میشد، با منطق ساده خودشان به مسخره میگرفتند و می گفتند مگر میشود گاو من و گاو همسایه را و یا طویله هامان را چون من بهائی هستم و او مسلمان است یا یک مذهب دیگر دارد از هم جدا کرد. ماجرای قتل دکتر برجیس، پزشک مهربان و انسان دوست بهائی در کاشان و چگونگی به قتل رساندن او با کارد، در جائی از فیلم چنان دردناک بیان می شود که تماشاگر درد ضربه های آن را بر بدنش احساس میکند.
پیش چشم ما، قطار این خانواده کوچک مهاجر همچنان در حرکت بود و ما همراه با آن و همراه با اشکهای مسافران آن از دوری از وطن، وطنی را هم میدیدیم که در گفتن از قتل دکتر برجیس، از ستمی که بر روستائیان بهائی رفته و از ظلمی که بر جوانان در جلوگیری از ادامه تحصیلاتشان میرود، لحظه به لحظه پیش رویمان ساخته میشد. وطنی که جز درد و رنج برای آنها حاصلی نداشته است. رضا علامه زاده با توجه به اهمیت تاثیر همین احساسهای پیچیده در وجود انسان که برانگیختن و ایجاد آن برخاسته از گوهر هنر است، فضاهایی بسیار ملموس وانسانی در فیلمش خلق میکند.
واقعیت این است که سانسور و استبداد دیر پا در تاریخ ما سبب شده که مردم ما هنوز بر آنچه بر پارههائی از وجودشان رفته و می رود آشنائی کافی نداشته باشند. و همین نآشناختگیها، هرکدام از ما را در جزیره خود با رنجها و شادیهامان محبوس می کند. کوششهائی از این دست، سبب ساز همدلی و همبستگی بیشتر ما با هم می شود، مائی که یکی از ویژگیهایمان، گوناگون بودن اندیشه و باورهایمان است. و این وظیفهای است که رضا علامه زاده در ساختن این کار برعهده گرفته است. در پایان این فیلم، دختری ده دوازده ساله از این خانواده بهائی به نام مینا از جا بر میخیزد و با سیمائی روشن و زبانی ساده از روی متنی که آرزومندی جانش را در کلماتی ساده در آن خلاصه کرده این شعر را میخواند:
ایها الناس ما همه بشریم
بندهی یک خدای دادگریم
خواهران و برادران همیم
چون ز یک مادر و ز یک پدریم
و بعد می گوید: همین
تماشاگری که من باشم با نگاه به چشمهای مینا و آن "همین: گفتناش، می توانم بارها برخیزم و برای او و برای رضا علامه زاده و همراهان او، اسفندیار منفرد زاده و داریوش اقبالی و دیگران که برای خلق چنین لحظات زیبا و تاثیر گذاری در این فیلم باهم کار مشترک کردهاند، دقیقهها کف بزنم. کاری که تماشاگران تابوی ایرانی در هلند کردند.
ماه مارس 2012 اوترخت
نظرات خوانندگان:
|
kheli dar bareye in Film khandam va shenidam kash mishod an ra ham tamasha mikardam .movaf fagh bashid |
شقایق کمالی 2012-03-04 11:44:39
|
ما ایرانیان سالها بود که نظاره گر بی تفاوت این همه ستمگری بر علیه قسمت کوچکی از افراد جامعه مان بودیم. ستمگری هایی که شاید از طرف خود ما نیز بر علیه یک دگر اندیش دینی اعمال میشد ودر روزمرگی گم بود.
کاش ما هم این فیلم را میدیدم. |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد